ميمه اي ها

غربت عوالم خودش را دارد. از دلتنگي معمولي شروع مي شود تا  هجوم خاطراتي كه سراسر دل را پر مي كند. اكنون به اين درد گرفتاريم. هر ازچندگاهي به خود سرمي زنيم و از موضع عافيت، افكاري رنگارنگ را از خود بر جا مي گذاريم. شروع کردم این نوشتار را در پرشين بلاگ در تابستان سال 83 و ادامه آن در همین جا.
علی وطن خواه
گرامي باد ياد شهیدان احمد و محمودنیکونام، مصطفی و هوشنگ شبان، اصغر، محمود، رضا،حمید، علیرضا ایراندوست، بیکی حسن، بیکیان،محمدرضازمانی،خادم ،اصغریان ،رامین شهیدی، جعفری،خوبان، حسین،مهدی و محمدرضا اسماعیلی، کاشي پز، بیژن ظهرابی، معینیان، پهلوان،مسافری، متقی، توکل، اسد،رمضانزاده، ابرام، شهیدان هاشمی و هاشمیان،سراجی، محمودی ، واحدی ، نادیان، دستبرد، بیگلری و زاهدی
روزنامه بهار نوشت: 

کمتر مرد‌می د‌ر د‌نیا به اند‌ازه ما ایرانی‌ها «خاص» هستند‌. شاید‌ هم اصلا ملتی مانند‌ ما وجود‌ ند‌اشته باشد‌. مثلا می‌توانیم مورد‌ هجوم اقوام مختلف قرار بگیریم و اجازه د‌هیم سالیان سال با ظلم و جور بر ما حکومت کنند‌، بعد‌ با افتخار بگوییم این ما بود‌یم که مهاجمان را د‌ر خود‌مان حل کرد‌یم. می‌توانیم محو هنر د‌یگران باشیم ولی اد‌عا کنیم هنر نزد‌ ایرانیان است و بس! قاد‌ریم د‌ر اوج تکبر، لب به تحقیر د‌یگران بگشاییم و مثلا بگوییم این عرب‌های فلان و بهمان، ولی برای د‌و روز عشق و حال، د‌ر فرود‌گاه د‌وبی به صف شویم و به هر ذلتی تن د‌هیم. یا می‌توانیم بگوییم این ترک‌های چنین و چنان، ولی برای چرخید‌ن د‌ر استانبول و تاب خورد‌ن د‌ر آنتالیا از سر و کول هم بالا رویم.

وقتی هم برمی‌گرد‌یم، به جای این که کمی به قابلیت، د‌رایت و شایستگی همین عرب‌ها و ترک‌ها فکر کنیم، با همان تکبر همیشگی می‌گوییم از صد‌قه سر ما آد‌م شد‌ه‌اند‌! می‌توانیم اد‌عا کنیم بافرهنگ‌ترین ملت د‌نیاییم، ولی سطل زباله‌هایمان را د‌ر جوب آب خالی کنیم. بگوییم با‌اخلاق‌ترین مرد‌مانیم، ولی د‌ر چشم برهم‌زد‌نی چنان زیرآب د‌وست و همکارمان را بزنیم که نفهمد‌ از کجا خورد‌ه است.
فرزند‌مان را می‌فرستیم آمریکا کارگر پمپ بنزین یا گارسن می‌شود‌، بعد‌ به جای این که به خاطر حیف و میل آن همه پول بزنیم پس کله‌اش، با افتخار اعلام می‌کنیم آقازاد‌ه «ناسا» را اد‌اره می‌کند‌.
د‌ر تاکسی و اتوبوس تحلیل سیاسی ارائه می‌د‌هیم، ولی وقت عمل که می‌شود‌ می‌گوییم ما مرد‌م از چیزی خبر ند‌اریم. می‌توانیم به طرز شگفت‌انگیزی غر بزنیم و انتقاد‌ کنیم، ولی هیچ تلاشی هم برای رفع مشکلات نکنیم. می‌نشینیم بیرون گود‌ و نفس‌کش می‌طلبیم ولی هنگام به مید‌ان رفتن، تب‌نوبه می‌گیریم و باید‌ به مرخصی استعلاجی برویم.
می‌رویم د‌ر پستو شعارهای آن‌چنانی می‌د‌هیم، ولی وقت پرد‌اخت هزینه برای تحقق همان شعارها، ابرو بالا می‌اند‌ازیم و با نگاه عاقل اند‌ر سفیه می‌گوییم ای آقا! اینها همه‌اش بازی است بعد‌ هم آن ‌نگون‌بختی را که شهامت به خرج د‌اد‌ه و برای همان شعارها وارد‌ گود‌ شد‌ه، متهم می‌کنیم که پی منافع خود‌ش رفته است. پشت سرمان تابلو می‌زنیم «کاسب حبیب خد‌است» بعد‌ برای د‌وزار سود‌ بیشتر به همه اعتقاد‌اتمان چوب تاراج می‌زنیم. تحصیل مال نامشروع را فعل حرام می‌د‌انیم، ولی برای مشروعیت د‌اد‌ن به مال حرام خود‌مان هزار تبصره د‌ست و پا می‌کنیم.
می‌توانیم مانند‌ یک معلم اخلاق، د‌ر نکوهش ناهنجاری‌ها و رفتارهای ناپسند‌ که باعث تضییع حقوق د‌یگران می‌شود‌، د‌اد‌ سخن سر د‌هیم، ولی بعد‌ د‌ر صف نان، خود‌مان را جلوی د‌یگران جا کنیم یا برای فرار از ترافیک با سرعت د‌ر مسیر مخالف برانیم و اسمش را هم زرنگی بگذاریم.
می‌توانیم د‌ر مذمت فرد‌ یا سازمانی ساعت‌ها سخنرانی کنیم اما به محض آن که منفعتی از جانب همان فرد‌ یا سازمان عاید‌مان شود‌، د‌ر ستایش و مد‌حش، مثنوی بسراییم.
د‌ر برخی بزنگاه‌ها، نقش‌آفرینی نمی‌کنیم یا می‌کنیم؛ د‌ر هر صورت اگر نتیجه باب میلمان د‌ر بیایید‌، می‌گوییم کار انگلیس‌ها بود‌. د‌ر اد‌وار مختلف مسئولیت همه کاستی‌ها را گرد‌ن حکومت‌ها می‌اند‌ازیم، بی‌آن‌که به رویمان بیاوریم حاکمان از سیاره‌ای د‌یگر نیامد‌ه‌اند‌ و مرد‌می از جنس خود‌مان هستند‌ که اگر بی‌راهه رفته‌اند‌ ما هم د‌ر مهیا کرد‌ن شرایط کج‌روی‌ها بی‌تقصیر نبود‌ه‌ایم. خلاصه آن‌قد‌ر می‌توانیم به‌طور همزمان خصوصیات متضاد‌ بروز د‌هیم که د‌ر «خاص» بود‌نمان هیچ شک و شبهه‌ای باقی نماند‌، ما مرد‌م نازنین و خاص ایران‌زمین

+  نوشته شده در  ۱۳۹۱/۱۲/۰۷ساعت   توسط علی وطن خواه   | 
http://www.negahak.com/album/fun/nzv5zavz71m-Fetr88%20copy.jpg

خدایا! خروج از ماه مبارک را برای ما مقارن با خروج از تمامی گناهان قرار بده.. آمین .

+  نوشته شده در  ۱۳۹۱/۰۵/۲۸ساعت   توسط علی وطن خواه   | 
نویسنده: بهمن هدایتی - یکشنبه ٢٥ تیر ۱۳٩۱

تاب خوردن برای بچه ها چیزی فراتر از سرخوشی ناشی از حرکت آونگی چند زنجیر و میله است، "تاب خوردن" یعنی بازی کردن و حمایت شدن همزمان؛ یعنی جسارت اوج و دلهره فرود به قدر کودکی، هیجان ارتفاعی که ابتدا و انتهایش، تکیه گاهی به نام "پدر یا مادر" است، حس غرور کودکانه همبازی شدن با این تکیه گاه و پز دادن این موقعیت پیش همسالان...

 

"تاب" یعنی داشتن کسی که با مهربانی و صبوری، هوای کودک را داشته باشد ، تابش بدهد، پرش بدهد آسمان و در زمین بگیردتش، تاب فقط یک بازی ساده نیست هرچند که اصولا برای بچه ها، بازی ساده و بی معنی وجود ندارد؛ بازی کردن همه اش زندگی و یاد گرفتن و تجربه موقعیت های آینده است.

بیخود نبود که در سالهای دهه شصت، "تاب" پرمشتری ترین وسیله پارک ها بود و صف های طولانی بچه ها و پدر و مادرها پای تاب، تصویر ماندگار خیلی از ما از بچگی هایمان است.

اصلا مهم نیست این عکس مال کجاست،اروپا، آمریکا، آفریقا...چیزی که مهم است این است که سازنده این پارک، پیمانکار شهرداری اش، معاون بهزیستی اش، مشاور پروژه، رهگذری که شاید این پیشنهاد را کرده، مهندس معمارش ، یا هرکسی که این ایده را داده، اهمیت "تاب" را برای "همه" بچه ها فهمیده، این عمیقا قابل احترام است

وقتی به پارک ها سر می زنی و می بینی یک کودک ویلچرنشین به تاب ها خیره مانده، با خودت فکر می کنی چه حسرت ارزان و قابل جبرانی است نگاه آن کودکان زمینگیر هموطن، راستی راه انداختن چنین تاب هایی چقدر خلاقیت و خرج می خواهد؟ ویلچر فقط پله مخصوص و جای عبور مخصوص نمی خواهد، ویلچر و ویلچرنشین گاهی هم "تاب" می خواهد!

+  نوشته شده در  ۱۳۹۱/۰۴/۲۵ساعت   توسط علی وطن خواه   | 

چيزهايي هست که وقتي از دستش دادي .....

ته پياز و رنده رو پرت کردم توي سينک، اشک از چشم و چارم جاري بود. در يخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روي گوشت ، روغن رو ريختم توي ماهيتابه و اولين کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف ش ، براي خودش جلز جلز خفيفي کرد که زنگ در را زدند. پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه اصغر حس و حال صف نونوايي نداشتيم.مي گفت نون خوب خيلي مهمه ! من که بازنشسته ام، کاري ندارم ، هر وقت براي خودمون گرفتم براي شما هم ميگيرم. در مي زد و نون رو همون دم در مي داد و مي رفت. هيچ وقت هم بالا نمي اومد، هيچ وقت. دستم چرب بود، اصغر در را باز کرد و دويد توي راه پله. پدرم را خيلي دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بيشتر آدمها دوستش دارند ، اين البته زياد شامل مادرم نمي شود . صداي اصغر از توي راه پله مي اومد که به اصرار تعارف مي کرد و پدر و مادرم را براي شام دعوت مي کرد بالا. براي يک لحظه خشکم زد. ما خانواده ي سرد و نچسبي هستيم. هم رو نمي بوسيم، بغل نمي کنيم، قربون صدقه هم نميريم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جايي نميريم. خانواده ي اصغر اينجوري نبود، در مي زدند وميامدند تو،روزي هفده بار با هم تلفني حرف مي زدند؛ قربون صدقه هم مي رفتند و قبيله اي بودند. براي همين هم اصغر نمي فهميد که کاري که داشت مي کرد مغاير اصول تربيتي من بود و هي اصرار مي کرد، اصرار مي کرد. آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم. خونه نا مرتب بود؛ خسته بودم.تازه از سر کار برگشته بودم، توي يخچال ميوه نداشتيم.. چيزهايي که الان وقتي فکرش را مي کنم خنده دار به نظر مياد اما اون روز لعنتي خيلي مهم به نظر مي رسيد. . اصغر توي آشپزخونه اومد تا براي مهمان ها چاي بريزد و اخم هاي درهم رفته ي من رو ديد. پرسيدم براي چي اين قدر اصرار کردي؟ گفت خوب ديدم کتلت داريم گفتم با هم بخوريم. گفتم ولي من اين کتلت ها رو براي فردا هم درست مي کردم. گفت حالا مگه چي شده؟ گفتم چيزي نيست، اما … در يخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگي رو با عصبانيت بيرون آوردم و زير آب گرفتم. پدرم سرش رو توي آشپزخونه کرد و گفت دختر جون، ببخشيد که مزاحمت شديم. ميخواي نونها رو برات ببرم؟ تازه يادم افتاد که حتي بهشون سلام هم نکرده بودم .تمام شب عين دو تا جوجه کوچولو روي مبل کز کرده بودند .وقتي شام آماده شد پدرم يک کتلت بيشتر بر نداشت. مادرم به بهانه ي گياه خواري چند قاشق سالاد کنار بشقابش ريخت و بازي بازي کرد. خورده و نخورده خداحافظي کردند و رفتند و اين داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت. چند روز پيش براي خودم کتلت درست مي کردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت: نکنه وقتي با اصغر حرف مي زدم پدرم صحبت هاي ما را شنيده بود؟ نکنه براي همين شام نخورد؟ از تصورش مهره هاي پشتم تير مي کشد و دردي مثل دشنه در دلم مي نشيند. راستي چرا هيچ وقت براي اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟ آخرين کتلت رو از روي ماهيتابه بر مي دارم. يک قطره روغن مي چکد توي ظرف و جلز محزوني مي کند. واقعا چهار تا کتلت چه اهميتي داشت؟ حقيقت مثل يک تکه آجر توي صورتم مي خورد:» من آدم زمختي هستم». زمختي يعني ندانستن قدر لحظه ها، يعني نفهميدن اهميت چيزها، يعني توجه به جزييات احمقانه و نديدن مهم ترين ها . حالا ديگه چه اهميتي داشت اين سر دنيا وسط آشپزخانه ي خالي چنگال به دست کنار ماهيتابه اي که بوي کتلت مي داد آه بکشم. آخ. لعنتي، چقدر دلم تنگ شده براشون؛ فقط… فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو مي آمدند، ديگه چه اهميتي داشت خونه تميز بود يا نه.. ميوه داشتيم يا نه …همه چيز کافي بود: من بودم و بوي عطر روسري مادرم، دست پدرم و نون سنگک . پدرم راست مي گفت. نون خوب خيلي مهمه . من اين روزها هر قدر بخوام مي تونم کتلت درست کنم، اما کسي زنگ اين در را نخواهد زد، کسي که توي دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بي منتي بود که بوي مهربوني مي داد. اما ديگه چه اهميتي دارد؟ چيزهايي هست که وقتي از دستش دادي اهميت ش را مي فهمي. نون سنگک خشخاشي دو آتشه هم يکي اش.

+  نوشته شده در  ۱۳۹۱/۰۴/۱۱ساعت   توسط علی وطن خواه   | 
+  نوشته شده در  ۱۳۹۰/۱۱/۱۲ساعت   توسط علی وطن خواه   | 

روز اول

امروز را آغازی تازه بدان. چرا به چیزی که دیروز اتفاق افتاده یا انجام شده فکر می‌کنی؟ زندگی رودخانه‌ای است که مدام به سمت آینده در جریان است. هیچ قطره‌ای از آن دو بار از زیر یک پل رد نمی‌شود. کار را با روشی تازه انجام بده و بهتر از همیشه.

 روز دوم

افکار و رؤیاهایت را گسترش بده. وقتی در بیرون، چمن‌زاری پهناور است که از هر سو تا افق امتداد دارد، چرا خود را در اتاقی حبس کنی.

 روز سوم

نگذار افکارت به صورت عادت درآیند. سعی کن هرگز درجا نزنی. هر روز از زاویه‌ای تازه به کارها نگاه کن. به اطرافت بنگر. نشانه‌های زیبایی وجود دارند که به کشفیات تازه، اشاره می‌کنند.

 روز چهارم

مهم‌ترین سرمایه احساسی است که به کارت داری. هر کاری را با شادی و عشق انجام ده، تا دیگران را هم شاد کنی.

روز پنجم

زندگی مثل یک تاب است که می‌تواند هم سرگرم کننده باشد هم حال به هم زن! اگر هر بار که تاب می‌خوری احساس شگفتی کنی، لذت تاب خوردن را احساس خواهی کرد. در زندگی هم هر بار که کاری را انجام می‌دهی از انجام آن احساس شگفتی کن.

روز ششم

 حرف حق را قبول کن و کاری به گوینده آن نداشته باش.

روز هفتم

 عقاید را با حقایق اشتباه نکن. حقیقت مانند دانه بادام و عقاید، پوسته آن دانه بادام است. اگر به دنبال حقیقت هر چیز هستی، باید پوسته را بکنی تا خود دانه را ببینی. هرگز عقده‌ها را با عقیده‌ها اشتباه نگیر.

روز هشتم

 قبل از انجام هر کار مهمی، اول ببین چه احساسی به انجام آن داری. آیا این کار را مهم می‌دانی؟ آیا واقعی به‌نظرت می‌رسد؟ آیا به خودت و دیگران کمک می‌کند؟

روز نهم

 هنگام غلیان احساسات، هیچ تصمیم مهمی نگیر. در این صورت اشتباه خواهی کرد. اول درونت را آرام کن...

روز دهم

 هنگام مواجه شدن با مشکل، یادت باشد که حتماً راه حلی وجود دارد؛ زیرا هر چیز با جفتش به وجود می‌آید. ذهنت را روی راه حل‌ها متمرکز کن. برای بیرون آمدن از یک اتاق باید در را پیدا کنی نه این که به دیوارها فکر کنی.

روز یازدهم

 همواره از نعمت‌هایی که زندگی به تو بخشیده است، شاد باش. به خاطر نداشته‌هایت گله مند نباش؛ اما به‌خاطر آن‌ها تلاش کن.

روز دوازدهم

 تلاش کن که بهترین را انجام دهی. آن گاه لبخند بزن و حرکت کن. تنها خداوند کامل است.

روز سیزدهم

 هر کار مثبتی که در این دنیا انجام دهی، بیش از هر کس به خودت کمک خواهد کرد و به تو قدرت و انرژی و درک بیش‌تر می‌بخشد.

روز چهاردهم

 برای تفکر و عمل کردن از درونت فرمان بگیر. زیرا درک و آگاهی را باید دریافت کنی و نمی‌توانی خودت بیافرینی. زمین وقتی گرم می‌شود که به سمت خورشید متمایل باشد.

روز پانزدهم

 هرگز مغرور نشو. غرور به تدریج عقل را تباه می‌کند و باعث می‌شود هیچ کاری را به‌درستی انجام ندهی.

+  نوشته شده در  ۱۳۹۰/۱۰/۰۴ساعت   توسط علی وطن خواه   | 

تو را ای کهن مرز و بوم دوست دارم

با این تیتر اولین پست خود را که با اصلاحیه های متعدد هم همراه بود، در پرشن بلاگ اولین سرویس وبلاگ نوسی درایران به آدرس http://alivatank2004.persianblog.ir/ در۱۶مرداد ۱۳۸۳نوشتم . مطالب نوشته شده در وبلاگ که خیلی برایم جذابیت داشت تا اواسط شهریور بیشتر با نوعی هیجان (جوگرفتگی !!) همراه بود و همین نکته خیلی جالب بود.

تو را ای کهن مرز و بوم دوست دارم

با عرض ادب

ديدگاه اول ***************************************************** امروز صبح زود به اين فکر افتادم که چند سطری از صدرالاسلام جد عزيز ياد کنم .
ميرزا حسن رضی الله عنه بر خلاف روحانيون ديگر عصر قجرها شيخ نبود . تيولدار هم نبود. بلکه فرزانه و عالمی بود که در کنار ديانت دانش پژوه نيز بود.به قولی در آن دوران که همه به دنبال آب و نانی بودند و در صدد ارتباط با يکی از شاهزاده های قجری بودند تا غارت بيت المال را تجسمی عينی بخشندميرزا حسن در بيابان های ميمه به دنبال زمين شناسی و علوم طبيعی بود.شکی نيست اگر معدن طلای موته در شمال اصفهان را پيشينه ای بود نام ميرزا به عنوان مکتشف آن هم اکنون بر سر در آن مکان منقوش بود اما.................
علی الحال ميرزا حسن در کار کيمياگری نيز يدی داشت.بارها از قدما ی ميمه درخصوص
کشفيات آن مرحوم شنيده ام .از کشف معادن گوگرد در تخت سرخ گرفته تا استحصال طلا از سنگ کوه .مين حيث المجموع شخص فرهيخته ميرزا حسن تا حدودی به شخصيت آقا سيد سريال تفنگ سرپر امرالله احمد جو (همشهری گرانقدرمان )بسيار نزديک است .

ديدگاه دوم ****************************************************۸

امروز وقت زيادی ندارم .مهمان داريم !!!!!!!!!!!!!!!!!
پس با اين فرض که اينجانب بايد حتما در کنار فرماندهی (عيالات ) به خريد مشغول شوم
بحث تکنيکی نشانه های باستانی ميمه (با اشاره به معماری مسجد جامع ميمه ) را به يک فرصت ديگر موکول می کنم .شايد هم همين امروز باز سرزدم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!
البته دليل ديگری هم دارم .مطالب نوشته شده به سختی وارد وب می شود . واقعا اعصاب
قوی می خواهد که مانداريم . اگر دليلش را می دانيد برايم ميل بزنيد. ممنون
پس فعلا خداحافظ. علی .و - تهران مرداد۸۳

بعد ازاولین فیلترینگ پرشن بلاگ و درگیر شدن این سرویس محبوب ایرانی با مشکلاتی درآن برهه زمانی ،و البته آشناشدن بیشتر من با  سرویس های وبلاگ نویسی دیگر، به دلایلی تصمیم گرفتم نقل مکان کنم. درآخرین پست درپرشین بلاگ نوشتم:

رفتم اینجا

http://vatankhah.parsiblog.com

 نویسنده : علي وطن خواه ; ساعت ۳:٥۱ ‎ب.ظ روز چهارشنبه ٢٧ دی ،۱۳۸٥

اما بعد از نقل مکان وبلاگ اولیه رابه پیشنهاد جناب آقای معینیان به دو وبلاگ میمه ای ها و نتیجه صدرالاسلام افزایش دادم . یکی شخصی نویسی و دیگری مختص تاریخ میمه که البته مطالب گاها در هردو وب منتشر می شد. این روند تاکنون ادامه دارد.

اما مروری برآرشیو  اولین وبلاگم
» عناوین مطالب وبلاگ
» دی ۸٥
» آذر ۸٥
» آبان ۸٥
» مهر ۸٥
» شهریور ۸٥
» امرداد ۸٥
» تیر ۸٥
» خرداد ۸٥
» اردیبهشت ۸٥
» فروردین ۸٥
» بهمن ۸٤
» مهر ۸٤
» شهریور ۸٤
» امرداد ۸٤
» تیر ۸٤
» خرداد ۸٤
» فروردین ۸٤
» اسفند ۸۳
» دی ۸۳
» آذر ۸۳
» آبان ۸۳
» مهر ۸۳
» شهریور ۸۳
» امرداد ۸۳

  وبلاگ عزیزم تولدت مبارک

+  نوشته شده در  ۱۳۹۰/۰۶/۰۴ساعت   توسط علی وطن خواه   | 

ای دل شیدای ما گرم تمنای تو  کی شود آخر عیان طلعت زیبای تو

نیمه شعبان بود روز امید بشر   شادی امروز ماست نهضت فردای تو . . .

 

 کارت پستال های نیمه شعبان و تولد امام زمان(عج)  FunIsland.MihanBlog.Com

                    
(تکرار سالهای گذشته با اصلاح)

بدون شک يکي از مراسم هاي بديع و شورانگيز ميمه اي ها و مردم منطقه مراسم عيد نيمه شعبان است.  درگذشته هم ولايتي ها در موعد ميلاد حضرت امام زمان( عج ) با شور وصف ناپذيري به آذين بندي منازل ، خیابان ها، اماکن عمومي و تجاري همت مي گماشتند و بسيار دراين امر کوشا بودند. به ياد دارم در سنين نوجواني با دوستان درعصر عید نيمه شعبان با نو نوارکردن خود در خيابان ها قدم مي زديم.  یادش به خیر چاي دارچین حاج مصطفي قربان.

در شب عيد نیمه شعبان  هم البته در۲۰ سال پيش که من ۱۸ سالم بود ، خيلي مراسم ساده و محدود به چند مداحي که بيشتر به روضه مي زد ، بود اما همان هم صفايي داشت و مسجد جامع پراز شور و شعف  بود.آذين بندي ها از سه راه " چه کنم" آغاز مي شد. دکان مرحوم آقا رضاخدايي و حسن فخاري آذين بندي ساده اي داشت و کمي تنقلات و گاها شربت .  کمي در خيابان شريعتي پايين تر مي رفتي به مغازه مرحوم لطف الله مي رسيدي و پذيرايي گرم تر جايي که واقعا مي فهميدي عيد نيمه شعبان است ، گاز فروشي ناديان ها بود. آنجا هم شربت مي دادند اما راسته خيابان مطهري را که بالامي رفتي چندين مغازه بود و همه به نوعي سهيم در پذيرايي. حاج آقایان حسين متقي،علي جمالي ، مرحوم حاجي ظهرابي ،حيدري ، مرحوم اليکي، قربان، مامايي ، مرحومان مقصودي، فرج زاده، مرحوم آقامظفر از صميم قلب از مردم پذيرايي مي کردند.(به یادهمه درگذشتگان الفاتحه)خلاصه بعد از گذشتن ازباغ ملي و خیابان مطهري ، به مسجد جامع که مي رسيدي ، ديگر شکوه عيد پديدار مي شد. گنبد نيلگون مسجد نورانی و سردرآن هم با فرش هاي زيباي ميمه اي تزئين شده بود و این منظره  در زير نور مهتابي هاي رنگارنگ شکوهي به يادماندني را در ذهن ها تداعي مي کرد. بساط پذيرايي در مسجد فوق العاده بود. بچه ها و بزرگترها درکنار هم باخنده و خوشحالي زايد الوصفي درپذيرايي از هم و ديگران پيشي مي گرفتند. مرحوم شيخ بلال هم وظيفه خود را انجام مي داد و به بچه هايي که براي بارپنجم به پاي ميز پذيرايي مي آمدند هشدار مي داد!! همچنین روبروي مسجد که مي ايستادي در سمت راست دکان فرش فروشي مرحوم حاج مصطفي بهبهاني خودنمايي مي کرد.البته کمی بالاتر خاندان خادم و زاهدی هم برای خودجایگاهی داشتند.  در سمت چپ نیز عمراني ها و حاج حسين اسد به رسم هرسال خود مراسم عيد نیمه شعبان را با آداب خاص خود برگزار مي کردند. یاد آن دوران به خير.

اما درچند سال اخير وضعيت خيلي زياد تغيير کرده . مي دانيد خيلي چيزها اضافه شده است . از انواع جلوه هاي ويژه صوت و تصوير، ماشين نشيني وخودداري از پياده روي ،پخش انواع واقسام موزیک های مجازوغیرمجاز!  درضمن در برخی نقاط کور مراسم فَشِن و رقص بندري هم برپاست البته در اين گيرودار بساط بلوتوث بازي و مسيج هم رونقي دارد. البته بچه های مسجدی هم برای خودشان برنامه هایی دارند که مورداستقبال گسترده مردم است .

درسالهای اخیر من فقط یکبار توفیق حضور در مراسم عیدنیمه شعبان میمه را داشتم . سال ۱۳۸۷به اتفاق خانواده درخيابان به راه افتاديم . در مسير آنقدر ترقه بازي و سروصدای آهنگ هاي مختلف بود که نگو. نتيجه آن شد که خيلي زود به خانه برگشتم و به ياد دوراني افتادم که من و برخی دوستان از خيابان شريعتي بارها  عبور مي کرديم و وقتي دوستی کمي بلند مي خنديد، با نگاهي حاکي از اينکه ما اينگونه نيستيم و حتما کسي ديگري بلند خنديده است، به ديگران نگاه مي کرديم. گويي کسر شان مان مي شد !!!   البته اکنون مقتضيات زمان اينست.

خلاصه ، امسال نیز درميمه نيستم اما دلم در خيابان شريعتي است . جاي ما را پرکنيد.

+  نوشته شده در  ۱۳۹۰/۰۴/۲۵ساعت   توسط علی وطن خواه   | 

سلام

چند روزی است گزارش تاجیکستان برای پخش انتخاب می شود اما چون اولویت پخش با اخبار داخلی است، اين گزارش از دفتر تاجيکستان به علت ترافيک خبري (گزارش رمضان در کشورهاي مختلف ) از کنداکتور خبر خارجي حذف  مي شود. در هر صورت در بخش خبري ۱۴يکي از روزهاي  جمعه، شنبه و يا يکشنبه پخش مي شود.

.......................................

ابتدا موقعيت تاجيکستان رو پيداکنيد!

 دیروز گزارشی ازتنوع زبان ها در تاجیکستان دیدم .(فکر کنم هنوزپخش نشده ).لهجه ای بود به نام جوشقونی . طرف تاجیک وقتی صحبت می کرد انگار یک جوشقونی صحبت می کرد. این مساله ، داستان  کوشک ،کوشکان ،.. قصر و پادشاه و دوره ساسانيان ....  را  در نزد ((من)) به کلی منسوخ کرد. به اين باور رسيدم که تاريخ جوشقون و فرهنگ اون خيلي قديمي تر از دوره ساساني است. شايد به عصر مادها . (تاجيکستان جزئي از ايران باستان بود).حال اينکهچطور مي شود بين اين دومساله (تاجيکستان و جوشقون) ارتباط برقرار کرد بماند. شايد سربازان ايران باستان سراز جوشقون دراوردند.ملاکي از تاجيکستان امده و هزار فرض ديگر !!

درنقشه ذيل درياچه خزر را ملاک موقعيت قراردهيد

[تصویر: kccbpg.jpg]
[تصویر: 262o9sj.jpg]
ديروز همچنين گزارشي از خبرگزاري اي پي درباره تالاب انزلي ديدم . يکي از همشهري هاي خوبمون که خوش مي گذروند ، مصاحبه کرده بود. فايل هر دو فيلم رو دارم .وقت کردم اپلود مي کنم.

.................................

گزارش بدخشان روپنجشنبه (بخش ۱۴ ) پخش مي شود. در قسمتي از گزارش فرد تاجيک به صراحت لهجه خود راجوشقوني مي نامد.

+  نوشته شده در  ۱۳۸۹/۰۵/۱۹ساعت   توسط علی وطن خواه   | 
http://fery4u69.persiangig.com/Imam%20Ali%201.jpg

ولادت حضرت علی (ع) و روز پدر بر همه میمه ای ها  وعاشقان اهل بیت (ع)  مبارک باد
+  نوشته شده در  ۱۳۸۹/۰۴/۰۴ساعت   توسط علی وطن خواه   | 
از دوستان عزیز درخواست می شود پاسخ های خود را به سوالات ذیل در بخش پیام ها برای اینجانب ارسال نمایند

۱- چرا برخی شهروندان محترم فقط "" مسئولان محلی "" را تخریب می کنند؟

۲- برای اصلاح مسئول محلی ناکارآمد چه پیشنهادی ارائه می دهید؟

۳- برای تشویق مسئولان محلی کارآمد، چه راهکاری پیشنهاد می دهید؟

+  نوشته شده در  ۱۳۸۹/۰۲/۱۱ساعت   توسط علی وطن خواه   | 
باسلام

دوستان عزيز ازمن تصاوير محرم خواستند من فيلم وعکس گرفتم اما فعلا براي خالي نبودن عريضه تصاويرذيل از اولين حضور دخترم درماه محرم است که تقديم مي شود.

محرم1388

حرم سيدصالحه خاتون (س)

+  نوشته شده در  ۱۳۸۸/۱۰/۱۱ساعت   توسط علی وطن خواه   | 

چه کسی مایل است هفتاد هزار ملک او را نفرین کنند؟

 یکی از گناهانی که در قرآن، روایات و اخبار به دست آمده از معصومین (علیه السلام) به کبیره بودنش تصریح شده «دروغ» است.

دروغگو دشمن خداست. این جمله یکی از آن جملاتی است که اغلب ما از کوچکی آن را می شنویم و به زشتی کار آن پی می بریم. داستان چوپانی که برای خوشگذرانی دروغ می گوید و سرانجام به عاقبتی بد گرفتار می آید، یکی از آن داستان هایی است که تمام مردم ایران آن را شنیده اند؛ اما آیا واقعا آن را درک کرده اند؟

از امام حسن عسگری (علیه السلام) روایت است که «تمام بدی ها در حجره ای قفل شده است و کلید گشودن آن دروغ است»

یا در جایی دیگر از حضرت پیامبر (صلی الله علیه و آله) روایت است که

«مومن هرگاه بدون عذر دروغی بگوید، هفتاد هزار ملک او را لعنت می کنند و بوی گندی از قلبش بیرون می آید که تا به عرش می رسد و خداوند به سبب این دروغ، گناه هفتاد زنا که کمترین آن زنای با مادر است برای او می نویسد»

و شکی نیست که گناهی که عقوبتش به این حد باشد از کبائر (گناهان کبیره) است.

روایتی از عاقبت دروغگو در ضمن حدیث طولانی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است که آن حضرت مشاهدات خود را از معراج بیان نموده. از آن جمله فرمودند:

ديدم مردي را كه بر پشت خوابانيده شده و ديگري بر سرش ايستاده و در دستش مانند عصايي از آهن كه سرش كج باشد، بود بر يك طرفش مي آمد و با آنچه در دستش بود، به رويش مي زد، از طرف دهان تا قفايش را قطعه قطعه مي كرد و همچنين به بيني و چشمش مي زد تا قفاي آن، آنگاه به طرف دیگر مي آمد و  همين كار را تكرار مي كرد. هنوز از اين طرف فارغ نشده، طرف ديگر صحيح و به حال اول بر مي گشت و با او همان كار اول را مي كرد. پرسيدم علت عذاب اين شخص چيست؟ به من گفتند: اين مردي است كه صبح كه از خانه اش بيرون مي رود، دروغي مي گويد كه زیانش به آفاق مي رسد و تا روز قيامت با او چنين عذابي مي كنند.

آري دروغ سبب خذلان الهي است و خداوند دروغگو را هدايت نمي كند. بهار و طراوت انساني از او سلب شده و از فيض خواندن نماز شب و بهره گيري از بركات آن محروم مي گردد.

این مطلب را فقط برای دلم نوشتم.!!

+  نوشته شده در  ۱۳۸۸/۰۷/۰۵ساعت   توسط علی وطن خواه   | 

لقمان حکيم به فرزندش نصيحت کرد که اي فرزندم سعي کن در اين دنيا بهترين غذا را بخوري ، در بهترين بستر بخوابي و در بهترين منزل زندگي کني.

فرزندش گفت پدر جان ما آنقدر توانگر نيستيم که بتوانم چنين کارهايي بکنم.

لقمان گفت :فرزندم اگر کمي بيشتر گرسنگي را تحمل کني و ديرتر غذا بخوري آنچه که بخوري برايت چنان لذيذ خواهد بود که گويي بهترين غذا را خورده اي ،‌ و اگر کمي بيشتر کار کني و ديرتر بخوابي در هرجا که بخواب روي گويي در بهترين بستر خوابيده اي و اگر با مردم چنان خوش رفتار باشي که در قلب آنها جاي گيري در آنصورت است که دربهترين منزلها که همان قلب مردم است منزل داري .

+  نوشته شده در  ۱۳۸۸/۰۶/۱۵ساعت   توسط علی وطن خواه   | 
حلول ماه تزکیه، ماه خودسازی، ماه از خویش تا خدا رفتن برهمگان مبارک

 

دعای ماه مبارک رمضان، ادعیه ، مناجات ، سخنرانی ، تواشیح

ردیف

عنوان

اجرا

حجم
(KB)

زمان
1 دعای روز اول (جدید) 589 0:01:40
2 دعای روز اول 114 0:01:14
3 دعای روز دوم (جدید) 361 0:01:01
4 دعای روز دوم 116 0:00:57
5 دعای روز سوم (جدید) 439 0:01:14
6 دعای روز سوم 98 0:00:47
7 دعای روز چهارم (جدید) 453 0:01:17
8 دعای روز چهارم 193 0:01:36
9 دعای روز پنجم (جدید) 419 0:01:11
10 دعای روز پنجم 109 0:00:53
11 دعای روز ششم (جدید) 487 0:01:22
12 دعای روز ششم 91 0:00:44
13 دعای روز هفتم (جدید) 381 0:01:04
14 دعای روز هفتم 107 0:00:52
15 دعای روز هشتم (جدید) 327 0:00:55
16 دعای روز هشتم 93 0:00:45
17 دعای روز نهم (جدید) 562 0:01:35
18 دعای روز نهم 134 0:01:06
19 دعای روز دهم (جدید) 351 0:00:59
20 دعای روز دهم 102 0:00:49
21 دعای روز یازدهم (جدید) 403 0:01:08
22 دعای روز یازدهم 147 0:01:13
23 دعای روز دوازدهم (جدید) 497 0:01:24
24 دعای روز دوازدهم 119 0:00:58
25 دعای روز سیزدهم (جدید) 414 0:01:10
26 دعای روز سیزدهم 118409 0:00:58
27 دعای روز چهاردهم (جدید) 409 0:01:09
28 دعای روز چهاردهم 118 0:00:58
29 دعای روز پانزدهم (جدید) 321 0:00:54
30 دعای روز پانزدهم 154 0:01:16
31 دعای روز شانزدهم (جدید) 384 0:01:05
32 دعای روز شانزدهم 108 0:00:53
33 دعای روز هفدهم (جدید) 461 0:01:18
34 دعای روز هفدهم 130 0:01:04
35 دعای روز هجدهم (جدید) 409 0:01:09
36 دعای روز هجدهم 117 0:00:57
37 دعای روز نوزدهم (جدید) 373 0:01:03
38 دعای روز نوزدهم 112 0:00:55
39 دعای روز بیستم (جدید) 399 0:01:08
40 دعای روز بیستم 109 0:00:53
41 دعای روز بیست و یکم (جدید) 406 0:01:09
42 دعای روز بیست و یکم 110 0:00:53
43 دعای روز بیست و دوم (جدید) 475 0:01:20
44 دعای روز بیست و دوم 147 0:01:13
45 دعای روز بیست و سوم (جدید) 373 0:01:03
46 دعای روز بیست و سوم 123 0:01:00
47 دعای روز بیست و چهارم (جدید) 409 0:01:09
48 دعای روز بیست و چهارم 113 0:00:55
49 دعای روز بیست و پنجم (جدید) 371 0:01:03
50 دعای روز بیست و پنجم 96 0:00:46
51 دعای روز بیست و ششم (جدید) 427 0:01:12
52 دعای روز بیست و ششم 87 0:00:42
53 دعای روز بیست و هفتم (جدید) 391 0:01:06
54 دعای روز بیست و هفتم 113 0:00:55
55 دعای روز بیست و هشتم (جدید) 409 0:01:09
56 دعای روز بیست و هشتم 102 0:00:50
57 دعای روز بیست و نهم (جدید) 354 0:01:00
58 دعای روز بیست و نهم 103 0:00:50
59 دعای روز سی ام (جدید) 479 0:01:21
60 دعای روز سی ام 99 0:00:48

پيشواز ماه خدا
خطبه پيامبر(ص) در روز آخر شعبان
دعاى پيامبر(ص) هنگام رؤيت هلال ماه رمضان
دعاى امام على (ع)هنگام رؤيت هلال ماه رمضان
دعاى امام سجاد(ع)هنگام رؤيت هلال ماه رمضان
مبارك باد آمد ماه روزه
روزه از نظر قرآن
چهل حديث روزه
ماه رمضان و فضيلت آن
درباره ماه رمضان
فضيلت اعمال مستحبى ماه رمضان
احكام روزه
آداب و شرائط روزه‏دار
فلسفه و حكمت روزه
ليلة القدر شب سرنوشت
تفسير سوره قدر
علائم و منزلت ليلة القدر
ادعيه و مناجات
تاملى در مسئله دعا
دعاى افتتاح
دعاى ابو حمزه ثمالى
دعاى دهه آخر ماه مبارك رمضان
دعاى وداع ماه مبارك رمضان
دعاى هنگام سحر
دعاى هنگام‏افطار
دعاى سى روز ماه
مناسبتها
روزه و رمضان در آيينه شعر

                                                            التماس دعا

+  نوشته شده در  ۱۳۸۸/۰۵/۳۰ساعت   توسط علی وطن خواه   | 
سلام

چندروزی در خدمت شمادوستان نبودم.انشالله روز یکشنبه با مطلبی جدید وبلاگ به روز خواهد شد.

                                       عزت زیاد

+  نوشته شده در  ۱۳۸۸/۰۵/۲۳ساعت   توسط علی وطن خواه   | 

اولين اصل، يادگرفتن تعدادي لغت پرملاته! هرچی بيشتر بدونيد بهتره اما اگر مغزتون زياد كشش نداره همين چهارتا رو حفظ كنيد: سيناپس ، پارادايم، نوستالژيك و ديالكتيك .معني اش زياد مهم نيست فقط كافيه هر چند جمله در ميون مقداري از اين كلمات- به ميزان دلخواه- بكار ببريد البته موظب باشيد دُز آن را زياد بالا نبريد كه تابلو مي شود!

ريش پرفسوري گرچه اپيدمي شده ولي هنوز هم جواب مي ده! ريش پروفسوري مي تونه يك كارگر افغاني رو به يك شهروند فرهيخته تبديل كنه!

غر بزنيد! غر زدن به وضع مملكت يكي از اركان مهم و شايد مهمترين ركن روشنفكري باشه. به هر چيزي كه فكرتون مي رسه غر بزنيد مهم نيست به چي فقط غر بزنيد مثال: اگر بارون نمياد از بارونهاي لندن تعريف كنيد و بر پدر مملكت بي آب و علفمون لعنت بفرستيد! اگر بارون مياد از هواي صاف و آفتابي تگزاس تعريف كنيد و بگيد :" تف به اين مملكت گل وشل"!  مدام از پيشرفت خارج تعريف كنيد! طوري كه انگار 80 سال توي لس آنجلس زندگي كرده ايد .مثلاً بگيد اونجا نون بربري تو بسته بندي هاي استريل عرضه ميشه!

كروات خيلي مهمه حتي اگه مي خواهيد تا سبزي فروشي سركوچه برويد كروات بزنيد. حتي اگر مي خواهيد با پيژامه برويد باز كروات را بزنيد! براي اينكه در ذهنتان ملكه شود مي توانيد شبها با كروات بخوابيد!

اگر در مهماني خواستيد دستشويي برويد و آنجا دستشويي فرنگي نداشتند به شدت از صاحبخانه گلايه كنيد و خودتان را ناراحت نشان دهيد.

پيتزا ديگه دِمُدِه شده، سعي كنيد اسم غذا هايي رو حفظ كنيد كه بقيه حتي نمي تونند تلفظش كنند. مثال: فوندي بورگينيون، تاوزند آيلند و...البته اگر توي رستوران بوديد قبل از به زبان آوردن اين كلمات ابتدا دستتون رو داخل جيبتون كنيد ويك چرخ بدهيد اگر به چيزي برخورد نكرد احساس تشنگي كنيد ويك ليوان آب سرد سفارش بدهيد!

داشتن يك وبلاگ ضروريه . البته اگر هنوز فرق بين كيس و مانيتور رو نمي دونيد برويد به پاراگراف بعدي!

قالب وبلاگ بايد حتماً سياه باشه. سياه نمادي است از خفقان ژرفناي دروني و فريادي از فراسوي فراخناي تاريكي هاي ظلمانی! اسم وبلاگ هم بايد يكي از اين ها باشد: فرياد بي صدا، اسير حجم خلوت بي كسي، غريب غروب غربت غارغار! براي مطالب توش هم ميتونيد يك كتاب از احمد شاملو بگذاريد بغل دستتون و هر هفته يه صفحه ازش رو تايپ كنيد بريزيد تو حلق وبلاگ!

از زمان قدیم خيلي تعريف كنيد. مخصوصاً بگيد اون موقع همه چيز خيلي ارزون بوده مثلاً تويوتا كمري 3 قرون بوده! البته سعي كنيد به مغزتون يه مقدار بيشتر فشار بياوريد و مثال بهتري بزنيد.

سعي كنيد عينكي شويد. عينك سمبل مطالعه ي زياده ! اگر حوصله مطالعه نداريد يك روش سريعتر هم وجود داره: 2 دقيقه به جوشكاري با دقت نگاه كنيد!

اگر كانديداي مورد نظر شما راي آورد، دمكراسي را مثل عقد دخترعمو پسرعمو عهدي آسماني بدانيد. اگر كانديداي مورد نظر شما راي نياورد بگوييد: ملت شعورشون همينقدره! حقشونه بيسوادها!

ترانه هاي خارجي گوش بدهيد. هرچي غير مجاز تر باشه بهتره! اگر نانسي گوش ميديد نشون ميده كه تمام مراحل روشنفكري رو با موفقيت پشت سر گذاشته ايد! وقتي در مورد ريس جمهور هاي خارجي نیز صحبت مي كنيد بگوييد: " آقاي اوباما" يا " پرزيدنت اوباما" . همچنین يك سگ بخريد. اصولاً معاشرت با سگ جماعت تاثير زيادي در ارتقاي سطح روشنفكري داره!

و بلا خره مانيفست روشنفكري ...

كتاب هاي فروغ فرخزاد، صادق هدايت ، سروش كتب ثلاثه ي روشنفكران محسوب مي شوند.

+  نوشته شده در  ۱۳۸۷/۰۸/۲۲ساعت   توسط علی وطن خواه   | 

يک بحث خودموني که بابي حوصلگي نوشتم...

در مدت کوتاهي که در ميمه بودم يک مساله خيلي توي ذوقم مي زد! قطع شش ساعت برق در طول روز در مقايسه با قطع دوساعته برق در تهران براي من خيلي تعجب آوربود. کارم را شديدا مختل کرده بود و خودم بدون انکه اقدامي صورت دهم فقط غر مي زدم که چرا مردم ميمه مثل هميشه نظاره گرند!! صدايشان درنمي آيد و الخ ...

از ديگر معضلاتي که با آنها دست و پنجه نرم کردم سرعت پايين اينترنت خانگي و سرعت گيرهاي خيابان ها بود.

سرعت اينترنت در منزل ۴۴بود و درنهايت مجبور شدم بروم کافي نت جم .کافي نت امکانات خوبي داشت و مشکلي نبود. در مبحث سرعت پايين اينترنت خانگي هم البته اينترنت جم دلواپسي هايي داشت که شنيدني بود.

اما سرعت گيرهايي که شهرداري احداث کرده است عليرغم دعاگويي مردم به خاطر دفع مزاحمت هاي موتورسوراها ، واقعا خطرناکند .سرعت گيرها فاقد شب نما و داراي ارتفاع غيراستاندارد  هستند و اگر غريبه اي از همه جا بي خبر و عشق سرعت بخواهد در خيابان هاي ميمه جولان دهد ،مطمئن باشيد به مردم ضررمي زند(انحراف خودرو به سمت پياده رو و...) و خودش راهم بايد در ديار باقي سراغ کرد.

البته همه نوع ساخت سرعت گير را از چشم شهردار مي ديدند اما با پرس و جو فهميدم انگونه که مي گويند ، نيست. واقعا برخي از هر موضوعي براي تخريب  استفاده مي کنند. 

يک مساله ديگر هم درميمه خيلي به چشم مي خورد .مساله اي  که از گذشته اي نه چندان دور تاکنون گريبانگير شهرمان شده است و ان موضوع افاغنه غيرمجاز در ميمه است .

اين افاغنه واقعا نوبرند . هم اکنون نانوايي بربري ميمه که با يارانه پرداختي شهرداري فعاليت دارد واقعا براي بَربَري ها شده است ( افغاني هاي اصیل ساير نژادهاي افغان مخصوصا چشم بادامي ها را بَربَر مي نامند).  معضل افاغنه در روستاهاي اطراف و شهر وزوان خيلي خيلي کمرنگ بود .شايد هم من عمق فاجعه را نديدم!!

ديروز پيرمردي از همسايه ها معتقدبود: غريبه ها مانند اسراييلي ها به ميمه حمله کرده اند. گفتم چه طور؟ گفت: پول دارند زمين هاي ميمه رامي خرند و بعد مدعي مي شوند. حالا خواهي ديد بيست سال ديگر ميمه اي ها کاسه بدست لب جاده هستند يا نه ؟

البته منظور اين پيرمرد افاغنه نبود اما با رواج شايعات اگر چنين سرنوشتي براي ميمه رقم بخورد ، چه کسي پاسخگوست؟؟ ......... 

و کلام اخر اينکه در طراحي معماري ميادين ورودي شهر به هويت ساكنان شهر توجه مي شود از اين‌رو بايد به اهميت ميدان‌ها در معرفي شهر بيشتر توجه شود . ميدان ورودي شهر ميمه واقعا فاقد نماد است، نمادي که نشان دهنده روح شهر باشد. بايد براي  شهر نمادي ساخت تا ديگران بدانند شهر ميمه از چند دهه قبل به صرف فرهنگ شهر شده است. بايد نمادي ساخت تاديگران بدانند يک شهر تنها با جکوزي شهر نمي شود ، شهر بايد دوران مدنيت را حتما طي کند تا شهر شود.

مي خواستم درباره تخريب محيط زيست به ويژه تملک کوه هاي اطراف هم بنويسم. اما از اينکه مرا مخالف سازندگي و پيشرفت ميمه بدانند، دل خوشي ندارم. شايد متهم شوم به شهرنشيني و اينکه اي بابا نفست جاي گرم بالامي آيد.فقط بدانيد از قله و ديواره معروف کوه کرچ تا چند سال ديگر چيزي باقي نمي ماند..! 

 

 

+  نوشته شده در  ۱۳۸۷/۰۶/۰۹ساعت   توسط علی وطن خواه   | 

ماه رمضان ماه خداوند، ماه نزول قرآن و از شریف‌ترین ماه‌های سال است. در این ماه درهای آسمان و بهشت گشوده و درهای جهنم بسته می‌شود، و عبادت در یکی از شب‌های آن ( شب قدر ) بهتر از عبادت هزار ماه است.


رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در خطبه شعبانیه خود درباره فضیلت و عظمت ماه رمضان فرموده است: «ای بندگان خدا! ماه خدا با برکت و رحمت و آمرزش به سوی شما روی آورده است؛ ماهی که نزد خداوند بهترین ماه‌ها است؛ روزهایش بهترین روزها، شب‌هایش بهترین شب‌ها و ساعاتش بهترین ساعات است.
بر مهمانی خداوند فرا خوانده شدید و از جمله اهل کرامت قرار گرفتید. در این ماه، نفس‌های شما تسبیح، خواب شما عبادت، عمل‌هایتان مقبول و دعاهایتان مستجاب است.
پس با نیت‌ای درست و دلی پاکیزه،‌ پروردگارتان را بخوانید تا شما را برای روزه داشتن و تلاوت قرآن توفیق دهد. بدبخت کسی است که از آمرزش خدا در این ماه عظیم محروم گردد. با گرسنگی و تشنگی در این ماه، به یاد گرسنگی و تشنگی قیامت باشید.»

آن گاه پیامبر اکرم وظیفه روزه‌داران را برشمرد و از صدقه بر فقیران، احترام به سالخوردگان، ترحم به کودکان، صله ارحام، حفظ زبان و چشم و گوش از حرام، مهربانی به یتیمان و نیز عبادت و سجده های طولانی، نماز، توبه، صلوات، تلاوت قرآن و فضیلت اطعام در این ماه سخن گفت.

+  نوشته شده در  ۱۳۸۷/۰۶/۰۹ساعت   توسط علی وطن خواه   | 
ماه رجـب فصل جديدي در كتاب زندگي مي گشايد كه از عطر دل انگيز نيايش سرشار است.
فرارسیدن ماه رجب مبارک باد.
 
+  نوشته شده در  ۱۳۸۷/۰۴/۱۴ساعت   توسط علی وطن خواه   | 
موتور رشد و توسعه فراگير یک منطقه و یک کشور ، توسعه صنعتي  است و این اعتقاد مورد تأكيد اكثر صاحبنظران قرار دارد. تجربه نشان داده است كه صنعت محور توسعه بوده و به ندرت مي توان گفت شهرهای توسعه یافته به گونه ای دیگر توسعه یافته اند.

محققان می گویند رشد سريع صنعتي، ابزاري مهم براي رسيدن به استانداردهاي زندگي، درآمدو اشتغال فزاينده بوده است واصولاً تغيير شرايط اجتماعي و اقتصادي جز از طريق توسعه شتابان بخش صنعت و خدمات حاصل نمي‌گردد. در واقع توسعه صنعتی و تأکید بر رشدجنبه های خاص آن را می توان به عنوان موتور محرکه اقتصاد مطرح کرد.

اما در فرايند توسعه صنعتي پس از تعيين چشم انداز توسعه ، پرسش اساسي اين است كه مسير حركت از وضع موجود به وضع مطلوب چگونه بايد باشد؟ 

به نظر اینجانب استراتژی توسعه منطقه میمه باید شامل بخش های مختلف اقتصادی ، اجتماعی ، فرهنگی باشد. بخش اقتصاد در استراتژی توسعه از چند زیر بخش می تواند تشکیل شود ، که یکی از زیر بخش ها می تواند استراتژی توسعه صنعتی  باشد که به لطف خدا و تلاش مسئولان عزیز بخشداری ، شورای شهر و شهرداری در شرف انجام است . 

به لحاظ ابعاد اجتماعی و فرهنگی قضیه نیز بسترسازی های لازم درحال شکل گرفتن است .همین که مجاری اطلاعاتی و ارتباطاتی مسئولان و مردم فعال شده است ، خود در تنویر افکار عمومی و شفاف سازی نقش به سزایی را ایفا کرده و می کند و مانع شایعه پراکنی و مانع تراشی افراد بدسیرت شده و باب گفتمان حقیقی میان طرفین (مردم + مسئولین + نخبگان) را گشوده است. البته در این روند باید کانال های خروجی ارتباطی و اطلاعاتی مشخص باشند و به تعدد مجاری به لحاظ تعهد به مساله توجه کرد.

به لطف خدا کار صنعتی شدن منطقه میمه از نظریه سازی و ایده گرایی گذشته و به مرحله تثبیت و اجرا رسیده است و دراین روند نقش مسئولان و دلسوختگان حقیقی این موضوع رانمی توان منکر شد. باید به زحمات شبانه روزی مسئولان محلی در بخشداری (جناب آقای شیبانی ) و اعضا شورای شهر(آقایان بیک حسن ، اسفندی ،متوسلی ، ظهرابی و شبان و.. )  دراین مقال توجه کرد. حقیقتا خادمان مردم در ارتباط گیری با افکار عمومی تاکنون خوب عمل کرده اند و نتیجه آن هم حرکت مردم و افرادی که به نوعی نقش خود رادر پیشرفت منطقه مهم می داننددرمسیر سازندگی  جامعه بوده است.

در چند روز گذشته به قول روانشناسان انرژی های منفی به شدت کاهش یافته و همدلی و همفکری در مقوله " چگونه در توسعه شهرمان سهیم باشیم "  موج می زند.

آنچه که دراین رهآورد برای من جذاب بود ، همفکری دوستان وب نویس سایر مناطق ازجمله وزوان بود که از ایجاد یک جامعه همگون (نه فقط میمه و نه فقط وزوان ) سخن گفتند. مساله ای که از سال ۱۳۸۱ من به دنبال آن هستم. انشاالله در یک موقعیت مقتضی این مهم را واکاوی خواهم کرد.

ع.وطن خواه

+  نوشته شده در  ۱۳۸۷/۰۳/۳۱ساعت   توسط علی وطن خواه   | 

السلام عليک يا فاطمة الزهراء

السلام عليک يا سيدة نساء العالمين من الأولين و الآخرين

السلام عليک ايتها الصديقة الشهيدة

+  نوشته شده در  ۱۳۸۷/۰۳/۱۳ساعت   توسط علی وطن خواه   | 

 

 حضرت امام ‌خميني(ره)،
حــقــيــقــتــي هــمــيــشــه جـاويــد

فرا رسیدن  نوزدهمین سالگرد ارتحال امام خمینی(ره) را به همشهریان تسلیت عرض می کنم .

نقطه عطف

خم را بگشا به روى مستان     بيــزار شو از هـــوا پرستان

از مــن بپذير رمـــــز مستى     چون طفل صبور، در دبستان

آرام ده گُــل صفــــــــا باش      چـون ابــــر بهار در گلستان

تـاريخچــــــــه جمال او شو      بشنو خبر هــــــزار دستـان

بردار پيالـــــه و فرو خـــوان       بر مى زدگـان و تنگدستـان

اى نقطه عطف راز هستى

بر گير ز دوست، جام مستى

من شاهد شهر آشنــايم        من شـاهـم و عـاشق گدايـم

فرمانده جـمع عاشقــانم         فـــرمانـبر يــــار بيـــــوفايــــم

از شهر گذشت نام و ننگم       بــــازيــــچـه دور و آشنــــايم

مست از قـدح شراب نابم        دور از بـــــرِ يــــــار دلــــربايم

ســازنده دير عاشقـــــانم         بـــازنـــــده رنـــد بينــوايـــم

اين نغمه بر آمد از روانـــم          از جــان و دل و زبـان و نايم

اى نقطه عطف راز هستى

بر گير ز دوست، جام مستى

رازى است درون آستينــــم        رمزى است بـرون ز عقل و دينم

در زمره عاشقان سر مست       بـــى قيــد ز عــــار صلح و كينم

در جـرگـه طيــــر آسمـــانم        در حـــلقــه نــــمــلــه زمينـــــم

در ديده عـــاشقان، چنــانم        در مــنظـــــر سالـــكـان، چنينـم

دلبـــــــــاخته جـــــمال يارم        وارستــــــه ز روضــــــه بــــرينم

با غــــــمزه چشم گلعذاران        بيــــــزار ز نـــــاز حـــــور عــينـم

گــويم به زبـان بى‏زبـــــــانى       در جمــــــع بتــــان نــــــازنينـم

اى نقطـه عطف راز هستى

بر گير ز دوست، جام مستى

برخاست ز عاشقى، صفيرى     مى خواست ز دوست دستگيرى

او را بــه شـــــــرابخانـه آورد      تا تـــوبه كنـد به دست پيـــــــرى

از عشق، دگــر سخن نگويد      تا زنـــــده كنـــــد دلش فقيـــــرى

درويش صفت، اگـــر نباشى       از دورى دلــبــــــــرت بـــــميــرى

ميخانه، نه جاى افتخار است     جــــاى گنه است و سر به زيـرى

با عشوه بگو به جمع ياران         آهستـــه، و ليك با دليرى

اى نقطه عطف راز هستى

بر گير ز دوست، جام مستى

اى صوت رســـــاى آسمانى،        اى رمز نـــــــداى جاودانى،

اى قله كوه عشق و عاشق،        وى مرشد ظاهر  و  نـهانى،

اى جلــــــوه كامل "انا الحق"        در عــرش مُرفّع جــهــــانى،

اى موسى صَعْق ديده در عشق     از جــــلــوه طـــور لامكانى،

اى اصل شجر، ظهورى از تو          در پــــــرتو سرّ سَرمــدانى،

بر گوى به عشق، سرّ لاهوت        در جمـــع قــــــلندران فانى

اى نقطه عطف راز هستى

بر گير ز دوست، جام مستى

اى دور نـــــــمـــــاى پور آزر،          نــاديـــده افــول حق ز مــــــنظر

اى نار فراق، بر تـــــو گلشن          شد بَـــرد و سلام از تــــــــو آذر

بـــردار حجـــــاب يـار از پيش         بنمــاى رُخش چــــــــو گل مصوّر

از چهــــــره گلعذار دلــــــدار          شد شهـــــــر قــــلندران، منّــور

آشفته چه گشت پيچ زلفش         شد هر دو جهان، چـو گل معطّر

بر گــــوش دل و روان درويش         بر گـــــــوى به صــــد زبان مكـرّر

اى نقطه عطف راز هستى

بر گير ز دوست، جام مستى

در حلقه سالكـــــان درويش        رنـــــــــدان صبـــور دورانــديش

راهب صفتان جـــــام بر كف         آن مى زدگـان فـارغ از خويش

در جمله زاهدان و مى‏نوش         در صـــورت عـالـمان و بد كيش

در راه رسيدن به دلـــــــدار          بيگـــانــــه بـود ز نوش يا نيش

فارغ بود از جهان، به جامى          در خلــــوت مى‏خورانِ دلريش

فرياد زند ز عشق و مستى          بر پــاكـــــدلان مـرده از پيش

اى نقطه عطف راز هستى

بر گير ز دوست، جام مستي

امام خمینی رحمت الله علیه 

 سایر اشعار

غزل

رباعي

قصيده

مسمط

ترجيع بند

قطعات و اشعار پراكنده

+  نوشته شده در  ۱۳۸۷/۰۳/۱۱ساعت   توسط علی وطن خواه   | 

می گویند برای تعمیر دیگ بخار یک کشتی از یک متخصص دعوت کردند. وی پس از آنکه به توضیحات مهندس کشتی گوش داد وسوالاتی از او کرد،به قسمت دیگ بخار رفت، نگاهی به لوله های پیچ در پیچ کرد و چند دقیقه به صدای دیگ بخار گوش داد و چکش کوچکی را برداشت و با آن ضربه ای به شیر قرمز رنگی زد ... ناگهان تمام موتور بخار کشتی به طور کامل به کار افتاد وعیب آن برطرف شد و آن متخصص هم  پی کار خود رفت!

روز بعد که صاحب کشتی یک صورتحساب هزار دلاری دریافت کرد متعجب شد و گفت که این متخصص بیش از پانزده دقیقه در موتورخانه کشتی صرف نکرده است . آنگاه از او صورت ریز هزینه ها را خواست و متخصص این صورتحساب را برایش فرستاد :

بابت ضربه زدن چکش 5./ دلار !

بابت دانستن محل ضربه 5/999 دلار !!!

نتیجه : آنچه شما را به نتیجه مطلوب می رساند الزاما نه تلاش و فعالیت سخت و طاقت فرسا که آگاهی و اطلاع از چگونگی انجام دقیق و درست کارهاست. بسیاری عمر خود را صرف بدست آوردن چیزهایی می کنند که شیوه کسب آن را نیاموخته اند. آنها با حالتی از تعجب و عدم رضایت از خود می پرسند : چرا زندگی مزد تلایشهایمان را نداده است در حالی که همه آنچه در توان داشتیم به کار برده ایم؟!

موفقیت و رسیدن به اهداف و خواسته ها دارای اصول و قواعدی مشخص است و قبل از هر اقدامی باید از این اصول آگاهی پیدا کرد. زندگی به عمل همراه با علم وآگاهی جایزه می دهد و شما باید دقیقا بدانید که چه کارهایی ،در چه زمانی و با چه شیوه ای انجام دهید تا به نتایج مورد نظرتان دست پیدا کنید...

+  نوشته شده در  ۱۳۸۷/۰۲/۱۵ساعت   توسط علی وطن خواه   | 

درچند روزی که جناب آقای "عبدالرضا شیبانی"، سکان بخشداری شهر میمه را بدست گرفته اند، عده ای درتماس با من از ایشان انتقاد کردند و  از دوستان نزدیک هم واقع بینانه عملکرد وی را مورد ارزیابی قرار دادند.                                                                                                                 

صرف نظر از همه این گفته ها، می خواهم بگویم شخصا با آقای شیبانی ، بخشدار جدید میمه آشنایی دارم (گذري بر خاطرات ) و نقد یکی از دوستان از خیابان شریعتی میمه را درباره آقای شیبانی اصلا قبول ندارم و  اکتیو بودن بخشدار جدید را دلیلی بر ادعای خود می دانم.              

در مبحث بخشدار و بخشداری (البته با اجازه بزرگان امور )، نکاتی است که آن را تشریح می کنم و باید خدمت دوستان منتقد عرض کنم که ساختار دولتمردی ، افراد خاصی می طلبد

به طورکلی

الف:  بخشدار فردي با تفکر است و مانند ديگر دولتمردان روزگار ما باید از تملق گويي و جلب توجه مردم به هر صورت ممکن احساس نارضايتی کند. من  ارباب رجوع خیلی از بخشدارها و فرماندارها بوده ام  و در سالن های  انتظار ساعت ها اوقات مفید زندگی ام را هدر داده ام (برای استخدام!!!!) و بارها شاهد بودم که تملق برخی افراد نزدیک به بخشدار و یا..  چگونه راهگشا و کارگشا بوده است. تملق از سوی کسانی که متاسفانه از نظر علمی ، فرهنگی ،پایگاه اجتماعی و فطرت با ارباب رجوع مظلوم  اصلا در یک کفه ترازو نمی توانستند قرار گیرند( این تجربه شخصی من است). 

شهردار، بخشدار ، فرماندار و ... نباید  نظاره گر نمايشي با بازيگراني از جنس مردم باشند. نمايشي کمي طولاني و البته خسته کننده. صف در صف انتظار و بازيگرش که اصلا به روي مبارکش نمي اورد که بندگان خدايي بي صبرانه خواستار ديدن جناب شهردار ..بخشدار هستند. (این وضعیت را در بخشدار قبلی و جدید ندیدم)

ب: بخشدار باید مهرورز مردم باشد (به حق و انصاف در وجود شیبانی دیده ام) اگرچه وی نمی تواند به تنهایی حلال مشکلات  باشد.

پ:  بخشدار، شهردار ، فرماندار ..اتهامات درباره  بي کفايتي و نا کار آمدبودنش را باید با فعال بودن به اثبات برساند . پوپولیست گونه فکر نکند اما روحیه پوپولیستی باید داشته باشد و مشهدی  اکبرها  را با لغات میمه ای گونه نوازش دهد اما از تیررس اتهامات بدور باشد.

شعار :  بخشدار فقط آقای ......  از جنس مردم میمه با عملكردي مطلوب درگذشته كه با وجود جنجال آفريني مخالفان ، هيچكس نمي تواند او را زير سوال ببرد حتي دشمنان !!

توضیحات تکمیلی در خصوص مبحث بخشداري

بخشداری سازمانی دولتی است که زیر نظر فردی به نام «بخشدار» اداره میگردد و زیرمجموعه  فرمانداری  است. این سازمان وظیفه برقراری امنیت برای شهروندان را در سطح  بخش بر عهده دارد و نیروهای انتظامی در کنار نیروهای امنیتی زیر نظر آن انجام وظیفه میکنند

مرکز بخش در تقسیمات کشوری ایران، شهر یا روستایی در آن بخش است که بخشداری در آن واقع است. به شخصی که به ریاست امور یک بخش گماشته می‌شود نیز  بخشدار گفته می شود. وظیفه اصلی یک بخشدار حفظ سیاست عمومی دولت در حوزه ماموریت‌اش است

 

وظایف قانونی بخشدار ( خطاب به دوستانی از خيابان شریعتی که فکر می کنند بخشدار باید آنگونه باشد که آنها می خواهند) 

 ۱- حفظ سیاست عمومی دولت در حوزه ماموریت
2- مراقبت در بهبود و پیشرفت اوضاع اجتماعی و اقتصاد محلی
3- ایجاد و حفظ هماهنگی بین ادارات و سازمانهای دولتی محل
4- اخذ گزارش از مقامات انتظامی محلی درباره وقایع و اتفاقات روزانه و صدور دستورهای قانونی به آنها
5- نظارت بر تامین و فراوانی و مرغوبیت خواروبار و مایحتاج عمومی با جلب همكاری بخش خصوصی
6- مراقبت در امور مربوط به سپاهیان انقلاب و فراهم آوردن تسهیلات لازم در انجام وظایف آنان
7- مراقبت نسبت به امور آموزشی خاصه در امر تعلیمات ابتدائی و جلب همكاری اهالی در امر پیكار به بی سوادی
8- مراقبت در پیشرفت امور مربوط به تربیت بدنی و پیشاهنگی و همكاری در تهیه و تدوین زمین و وسایل مورد نیاز
9- نظارت در امر بهداشت و بهداری بویژه نسبت به بیماریهای همه گیر و ناشناخته واعلام فوری به فرمانداری و سازمانهای مسئول برای مبارزه و جلوگیری از شیوع بیماری با تشریک مساعی مسئولین بهداری
10- نظارت درامر کشاورزی و دامپروری
11- تشریک مساعی با مسئولان امر برای تشکیل و برقراری خانه های اصناف و فرهنگ روستایی
12- بررسی و تهیه پیشنهادهای امر برای ایجاد موسسات عمومی و عام المنفعه
13- نظارت در ساختن راهها بویژه راههای فرعی و تاسیس پاركها ، باشگاهها و نظایر آن از طریق تشویق مردم به خودیاری
14- نظارت در حفظ ابنیه و آثار ملی و باستانی و تشریک مساعی با مسئولان امر
15- مراقبت و تشریک مساعی در پیشرفت و حسن جریان امور مربوط به سازمانها و جمعیتهای خیریه
16- بررسی و تهیه پیشنهادهای لازم برای ایجاد واحدهای دولتی مورد نیاز در بخش به منظور رفع نقائض و احتیاجات واحدهای موجود
17- رسیدگی و اقدام نسبت به كلیه شكایات واصله و ارجاع آن به واحدهای مربوط با تمام گزارش به مقام مافوق و پیگیری موضوع تا حصول نتیجه و رفع شكایات شاكی باستثنا مواردی كه موضوع در صلاحیت مراجع قضائی اس-ت
18- نظارت در مسائل مربوط به ترفیه حال كارکنان دولت در سطح بخش از قبیل ایجاد باشگاهها و نظایر آن
19- تهیه و جمع آوری اطلاعات لازم درباره شناخت ماموریت جهت اداره آرشیو و گزارشهای وزارت کشور و كسب اطلاع درباره شخصیتهای محلی
20- تشویق و ترغیب مردم به امر خودیاری و مشاركت آنان در امور محلی و واگذاری كار مردم به مردم
21- سرکشی مرتب به كلیه دهات واقع در حوزه بخش و اطلاع از نیازمندیهای ساکنان روستاها و کوشش در تامین خواسته های آنان
22- انجام انتخابات مجلسین سناو شورای ملی طبق قانون وآئین نامه های مربوطه
23- انجام انتخابات انجمن شهرستان، انجمن شهر و انجمن ده طبق قانون و آئین نامه های مربوطه
24- انجام سایر امور انتخاباتی طبق وظایفی كه در قوانین مربوط مقرر است
25- نظارت در امور انجمنهای ده و صدور دستورهای مقتضی به کدخدایان
26- بررسی و مراقبت درباره آموزش ضمن خدمت كارکنان بخشداری و شهرداریها و کدخدایان حوزه بخش و تهیه پیشنهاد لازم برای بالا بردن سطح مهارت و كارائی آنان
27- اجرای وظایفی كه قانون وظیفه عمومی بعهده بخشداران محول کرده است
28- مراقبت در حسن جریان امور مربوط به ثبت احوال
29- تشکیل مرتب شورای عمرانی بخش برای اجرای وظایف مقرره و همچنین شورای اداری بخش ازنظر هماهنگ کردن فعالیتهای دستگاههای دولتی در جهت سیاست عمومی دولت
30- نظارت در امور شهرداریها ی حوزه بخش طبق قانون شهرداری
31- نظارت در ایجاد سرویسهای حمل و نقل بین دهات حوزه بخش و مراقبت در امر راهنمایی و رانندگی و موسسات حمل و نقل در حدود آئین نامه های مذهبی
32- انجام وظایف مربوط به تشریفات و برگزاری جشنهای ملی و اعیاد مذهبی
33- ایجاد تسهیلات در بازدیدهای شخصیتهای داخلی و خارجی از حوزه بخش و انجام تشریفات مربوطه
34- مراقبت در امور مربوط به اتباع بیگانه و گزارش رفت و آمد آنان به مقام مافوق
35- نظارت در امور جهانگردی و جلب سیاحان
36- انجام وظایفی كه قوانین و مقررات مربوط درباره اتحادیه ها و باشگاهها و مجامع امثال آنها برای بخشدار مقرر داشته است
37- مراقبت در حسن جریان امور اداری و دفتر بخشداری و انجام سریع و دقیق دستورهای اداره كه از طرف مقامات مافوق صادر گردیده است
38- دریافت و کشف و تهیه و ارسال نامه های محرمانه و تلگرافهای رمز و اسناد محرمانه
39- تهیه و تنظیم دفتر اموال و مراقبت در حفظ اموال منقول و غیر منقول فرمانداری
40- بررسی و برآورد اعتبارات مورد نیاز بر حسب دستورالعملهای ابلاغی از طرف استانداری به مقامات مربوطه طبق مقررات و تسلیم و نگهداری حسابهای مربوطه
41- گزارش وقایع بخش به فرمانداری بطور مرتب
42- اجرای وظایفی كه قانون نظام صنفی بعهده بخشدار محول کرده است

البته تاکنون مردم نمی دانستند که بخشدار این همه  وظايف و حق دخالت  دارد..........................

 

 در پایان جا دارد از جناب آقای بهزاد حسینی ، بخشدار قبلی هم که انسان شریف و بزرگواری هستند ، تشکر کنم و امیدوارم در امور خود موفق باشند.

 

+  نوشته شده در  ۱۳۸۶/۰۸/۱۸ساعت   توسط علی وطن خواه   | 

يکي بود يکي نبود .غير از خدا هيشکي نبود..

گل مراد نامي بودکه برای یک مشت دلار وارد شهر میمه شد و از آنجا که می گفتند و مي گويند هم ولايتي هاي گل مراد زرنگ هستند، با کمي تدبير و تطميع توانست جايي را براي خود دست و پا کند و مشغول کار شود.

رئيس اداره اي که گل مراد در آن قرار بود کار کند، ابتدا مراسم معارفه را برگزار کرد و قسمت هاي مختلف اداره را به وي نشان داد. از دستشويي شروع کرد و به دفتر کارش رسيد!! اما ناگهان ديد چيزي را جا انداخته. برگشت و گل مراد را به اتاقي هدايت کرد.گل مراد با ديدن دوقبر روي زمين يکه خورد. کمي پس و پيش با نگاهي متعجب پرسيد: اينجا کجاست ؟؟؟ اينها چيه ؟؟؟

رئيس که هنوز دريافت پول نسبتا زيادي را از وارث اين دو قبرجهت حفظ و نگهداري اين قبور به ياد داشت، از ترس اينکه مبادا گل مراد از کار  شانه خالي کند ، گفت: اينجا قرار است آشپزخانه شود و اين دو ، فونداسيون سنگي آشپزخانه است!!  گل مراد با نگاهي حاکي از تعجب گفت: اي ددم واي . عجب مغزي داشته معمار!!!!

رئيس بي تفاوت به اين گفتار حکيمانه گل مراد و سرشار از پيروزي به خاطر اينکه او نفهميد اينجا قبلا گورستان بوده است، با يک عقب گرد به داخل راهرو رفت اما در همين حال تصوير صاحبان قبور را ديد ولي ديگر نمي توانست ضايع کاري کند و ماست مالي ها را گذاشت برای وقت دیگری.

خلاصه شب شد. گل مراد چاي آخر بعد از آبگوشت و گوشت کوبيده با سالاد و ترشي پياز را هم خورد و در همان اتاقک فونداسيوني که رئيس به وي اختصاص داده بود، تشک انداخت.در آن شب زمستاني، صدای سگها با زوزه  شغال ها درآميخته و فضايي نوستالژيک را  به وجود آورده بود.

گل مراد غلت و واغلت زد . گوسفندها را شمرد و خوابش نبرد. درختان را شمرد و خوابش نبرد.خاطراتش را در کوهستان روستاي زادگاهش مرور کرد و خوابش نبرد. بلاخره تسليم شد و با خودش گفت : بهتره چايي بخورم.   لامپ 60 را روشن کرد .  هنوز چند ثانيه نگذشته بود که برق رفت.

غرغر هاي گل مراد شروع شد اما ناگهان جريان الکتريسته اتاق وصل شد و گل مراد بي اراده به لامپ نگاه کرد و نگاهش از هاله نور گذشت و به دو تصوير مقابل روي ديوار افتاد و  تصوير يک روحاني را ديد که روي صندلي نشسته بود.جلوتر رفت و بعد از سلام و صلوات ، جرقه اي در ذهنش زد همچون جرقه انيشتني emc2.

بله گل مراد فهميد که حرف هاي مسئول حقيقت نيست و درواقع وي در يک آرامگاه مسکن گزيده اما حقیقت اینکه گل مراد جاي ديگري نيز نمي توانست برود.به عبارتي کاچي بهتر از هيچي بود و در اين شب زمستاني اگر به  اتاق هاي ديگر می رفت ،  يخ مي بست.  پس تصميم گرفت بي خيالي طي کند. گل مراد شب را با  ترس  از معاد و روح ، به زور به صبح رساند.

صبح روز بعد، بعد از خوردن صبحانه و با آغاز شروع کار اداره با خودش کلنجار رفت که اين پليتيکي که از رئيس خورده است را به وي بگويد يا نه؟ باخودش گفت : اگرقضیه را بگويم مرا با اين هيکل متهم به ترسو بودن مي کند و ممکنست بگويد لازم نکرده .من ادم ترسو برای سرایداری نمی خوام . ديگه نيا.. درهمين حال رئیس صدا زد گل مراد چايي ...

گل مراد چايي براي رئيس برد . کمي به هم نگاه کردند. رئيس با نگاهي مرموز گفت : خوب خوابيدي ؟؟ گل مراد هم با نگاهي مرموزتر جواب داد. خيلي خوب اتاق  خیلی ساکت بود و  فقط صداي سگ ها اذيت مي کرد.

*****

دو شب ديگر گذشت و گل مراد تا دم دماي صبح در اتاق راه رفت . مي بايست کاري مي کرد. خلاصه نقشه کشید . طرح ريخت .برنامه ريزي کرد. چند قسمت کارتون عروسکي کيش و مات (پت و مت ) راهم که ديده بود ، مرور کرد... حتی فیلم جیمز باندی  را که چند سال پیش دزدکی با اجاقعلي فرزند ترکعلي پسر همسايه شان ديده بود، درذهنش مجسم کرد. خلاصه راه هاي مختلفي را بررسي کرد و عمليات رامبو 3 را  درمرحله اجرا قرار داد. فردای آن روز جمعه بود و گل مراد خان از اينکه صبح نمي بايست زود بلند شود و تي بکشد ،خوشحال بود اما شب جمعه گل مراد ،  مگر صبح مي شد  آنهم در مقبره ؟؟؟ به هرترتیب آن شب هم با عذبيت !!!! و رنجش تمام گذشت.

صبح شد ، گل مراد بعد از اينکه نان و پنيري به رگ زد ، زد بيرون . هدفش مشخص بود . ابتدا سيمان خريد، بعد کمي رنگ و کمي خرت و پرت ديگر.

سريع به محل کارش برگشت. لباس کار پوشيد و به ياد دوراني افتاد که درمنزل همسايه شان سيمانکاري مي کرد و عاشق سکینه خاتون  شده بود وچون مي خواست زرنگي خودش را نشان دهد استانبولي هاي سيمان را دوتادوتا به روي ديوار مي برد و از اين خبر نداشت که اوستا ساعت 5 کار را تعطيل کرده و رفته است!!

خلاصه سيمان کاري گل مراد شروع شد. براي اولين بار اصولی چشمش به روي سنگ قبر افتاد. سنگ مرمر سرخی بود پراز نگاره و گل .با سواد کلنگي خود مطلب روي سنگ را خواند. نوشته بود : ميرزاحسن ابن ميرزا عبدالوهاب ملقب به صدرالاسلام .....

دلش نيامد سيمان کاري کند .سنگ خيلي زيبا بود اما به ياد چند شب بي خوابي خود و ترسش افتاد. بلاخره شروع کرد.به قبر دوم رسيد.با نگاهي به نوشته ها فهميد اين دو با هم نسبتي دارند. خلاصه کار به سنجش شيب اتاق و تشخيص مسير آب رسيد. بلاخره اتاق احتياج به شستن داشت .

کار تمام شد. حسابي سيمان ها هوا خورد و به خورد زمين رفت . فرش مندرس پهن شد و جهيزيه نصف ونيمه گل مراد چيده شد. تصاوير ان دو مرحوم نيز که پيشتر با نگاه مرموز رئيس گره خورده بود و در يک اقدام انقلابي به زير کشيده شده بود ، در کنار ديوار قرار داشت.آنها را برداشت و پشت يک صندلي به ديوار تکيه داد.گل مراد سپس کمي رنگ مالي هم کرد و باخودش گفت چرا زودتر اينکار را نکرد. گل مراد آنشب را راحت خوابيد. 

روز بعد رئيس صبح زود (چون اول هفته بود) سرکار آمد . هميشه مديريتي فکر مي کرد و اعتقاد داشت بايد به همه جا سربکشد و همه چيزرا تحت نظرداشته باشد . البته مي دانست که قدرتي ندارد ولي لااقل هر هفته براي يکبار هم که بود، سرکشي مي کرد. رئيس ديواري کوتاه تر از گل مراد پيدا نکرد. البته کسي دیگر هم نبود!!!!

يکراست به سراغ او رفت. گل مراد که از خواب پاشده و صبحانه هم زده بود، شارژ شارژ در مقابل رئيس ايستاد. رئيس با ديدن وضعيت غيرعادي اتاق کمي ابرو بالاپائين انداخت و به گل مراد گفت: برو انباري ، چند تا کابينت هم هست بياور و همينجا نصبش کن.  گل مراد گيج شد اما سه کار انجام داد:

1- کمي دور وبرش هاج و واج نگاه کرد و از اينکه تشويش نشد ، کمي دلگير شد.

2- خوشحال از اينکه تاييديه رئيس را گرفت و ساکن منزل شد.

3- جايي دنج براي ادامه تحصيل يافت جايي با کابينت هاي رئيس ..

گل مراد کابينت ها را نصب و بساط چايي و سماور و قوري را به منزلگاه جديد منتقل کرد. روزها گذشت و هر روز بر سواد گل مراد که هر شب يکي دوساعت اکابر مي خواند ،اضافه مي شد.

چند سال به همين منوال گذشت تااينکه لحظه فارغ التحصيلي گل مراد رسيد و او مي بايست کوچ مي کرد و مي رفت .

روزي که گل مراد قرار بود براي آخرين بار در اداره قدم بزند و تخمه بشکند، رسيد و آن روز گل مراد خندان و شاد به دنبال رئيس بود.

عصر فرا رسيد و مراسم خداحافظي هم تموم شد. درحال جمع آوري وسايل بود و دائم در اتاق ها رفت و آمد مي کرد .. سيني چايي را از ميز رئيس مي برد با خرت و پرت هاي ديگري برمي گشت .

در همين رفت و آمد متوجه قابي در پشت ميز رئيس يا دوست رئيس شد. خم شد وآن را برداشت و ديد. باخودش گفت: رئيس کي وارداتاق من شده و پشت صندلي قاب ها را برداشته که من نفهميدم ؟؟؟!!!

گل مراد کمي زوم کرد و حالا ديگر بلد بود بعد از ساعت ها اکابر رفتن و درس خواندن ، فارسي بنويسد و بخواند .گل مراد يک ساعتي متن ذيل تصوير را زير و رو کرد و مطالبي خواند که اورا دگرگون دگرگون کرد.

با خود گفت : يعني آن مکاني که من تبديل به آشپزخانه کردم متعلق به فرزانگان ديني سده سيزده هجري بوده ؟ آيا صدرالاسلام صدرالاسلامي که ميمه اي ها مي گفتند، همين شخصي است که داخل اين قبر دفن شده ؟ يعني اين همان فردي است که سنگ قبر خودش را از جنس مرمر سرخ و با حجاري خودش باخط ثلث ونستعليق ساخت؟؟ همان خطي که مي توان نشانه هاي همزاد  آن را بر روي سنگ محراب مسجد جامع ميمه که درموزه باستان نگهداري مي شود نيز ديد؟ همان خطي که زير گنبد مسجد جامع ميمه خودنمايي مي کند؟ همان خطي که بر صدها قباله ملکي و خانوادگي و زناشويي مردم منطقه ميمه نقش بسته است؟ همان خطي که با آن روي کتيبه سنگي تخت سرخ آيات قرآن را نوشته است ؟؟ همان خطي که بعد از کشف معدن طلاي موته توسط صدرالاسلام ، سنگ نبشته اي را با آن نوشت؟؟؟

خلاصه گل مراد قصه ما اصل حقیقت  را فهميد و اگر نمي فهميد هم حرفي نبود ، چون از جنس ما نبود.

اما قباله مادر مادر رئيس گل مراد با همان خط نوشته شده بود. حرفه ی مادر رئيس که قالي بافي بود ، از صدقه سر صدرالاسلام بود و او بود که هنر قالي بافي را به ميمه آورد و مادر رئیس فرش بافت و  رئیس ، رئیس شد.

آري گل مراد با تي .بي .تي از میمه رفت !!! و رئيس ما بايد راه گل مراد را در اکابر برود و شب ها را دانش اندوزي کند تابفهمد صدر کي بود و چه کرد !؟ باید به این حقیقت برسد چرا اجازه داد این تخریب صورت گیرد؟؟

 والسلام .ع .و

+  نوشته شده در  ۱۳۸۶/۰۱/۲۶ساعت   توسط علی وطن خواه   |