ميمه اي ها

غربت عوالم خودش را دارد. از دلتنگي معمولي شروع مي شود تا  هجوم خاطراتي كه سراسر دل را پر مي كند. اكنون به اين درد گرفتاريم. هر ازچندگاهي به خود سرمي زنيم و از موضع عافيت، افكاري رنگارنگ را از خود بر جا مي گذاريم. شروع کردم این نوشتار را در پرشين بلاگ در تابستان سال 83 و ادامه آن در همین جا.
علی وطن خواه
گرامي باد ياد شهیدان احمد و محمودنیکونام، مصطفی و هوشنگ شبان، اصغر، محمود، رضا،حمید، علیرضا ایراندوست، بیکی حسن، بیکیان،محمدرضازمانی،خادم ،اصغریان ،رامین شهیدی، جعفری،خوبان، حسین،مهدی و محمدرضا اسماعیلی، کاشي پز، بیژن ظهرابی، معینیان، پهلوان،مسافری، متقی، توکل، اسد،رمضانزاده، ابرام، شهیدان هاشمی و هاشمیان،سراجی، محمودی ، واحدی ، نادیان، دستبرد، بیگلری و زاهدی

ماه فرو ماند از جمال محمد / سرو نباشد به اعتدال محمد

قدر فلک را کمال و منزلتى نیست / در نظر قدر با کمال محمد…

میلاد نور مبارک

+  نوشته شده در  ۱۳۹۲/۱۰/۲۸ساعت   توسط علی وطن خواه   | 
پايگاه اينترنتي روسي تله پورت نوشت: اين روش به طرز حيرت آوري ساده است يعني بايد افکار منفي را روي کاغذ نوشت و بعد آن را دور انداخت. 

روانشناسان اسپانيايي و آمريکايي با  آزمايش منحصر به فردي در اسپانيا از دانشجويان خواسته اند افکار منفي خود را روي کاغذ بياورند. عده اي از آنها يادداشتها را نزد خود نگه داشته و بقيه آنها را دور انداخته اند. در نهايت مشخص شده در ميان داوطلباني که از شر افکار منفي رها شده اند فشار رواني و احساس ناراحتي کاهش يافته درحالي که گروه دوم براي مدت طولاني افکار منفي را به خاطر داشته اند. 

کارشناسان به مردم توصيه مي کنند افکار مثبت را جايگزين افکار مثبت کنند و در ذهن خود نگه دارند. نگه داشتن يادداشتهاي حاوي ايده هاي مثبت کمک مي کند آنها را بهتر به خاطر آوردند و عملي کنند. ضمن اين که نيازي به مرور يادداشتها نيست و فقط کافي است انسان از وجود آنها خبر داشته باشد. 

گفتني است در دوران باستان روش جالبي براي رها شدن از افکار منفي وجود داشته که بر اساس آن مردم گودالهاي کوچکي حفر و افکار منفي خود را در آنها بيان مي کرده اند و بعد روي گودال را مي پوشانده اند.

+  نوشته شده در  ۱۳۹۲/۱۰/۲۵ساعت   توسط علی وطن خواه   | 

دکتررسول زرگرپور استاندار اصفهان در حکمی آقای حمیدرضا وطنخواه ‌را به سمت مدیرکل سیاسی و انتخابات استانداری منصوب کرد.

در حکم استاندار اصفهان آمده است:

جناب آقای حمید رضا وطنخواه

با سلام

« پس از حمد خدا و درود و صلوات بر محمد و آل محمد (ص) » باعنایت به مراتب تعهد ، تخصص ، تجربه و مشی اعتدالی که در شما سراغ دارم ،‌ بدین وسیله شما را به سمت مدیر کل سیاسی و انتخابات استانداری اصفهان منصوب می نمایم .

ایجاد نشاط سیاسی ، برقراری محیط تضارب افکار ، ایجاد فضای لازم برای برگزاری انتخاباتی پرشور و مردم سالارانه ، ایجاد همدلی و وفاق بین جریانهای سیاسی از اهم وظایف جنابعالی می باشد .

توفیقات روزافزون جنابعالی در انجام امور محوله ذیل توجهات حضرت بقیة ا… الاعظم ( روحی و ارواح العالمین ) و تحت امرفرامین ولی امر مسلمین جهان حضرت آیت ا… العظمی خامنه ای ( مدظلله العالی ) و منطبق با برنامه های دولت تدبیر و امید و خدمتگزار را از درگاه خداوند متعال مسئلت می نمایم .

جناب آقاي حميد وطن خواه

انتصاب شايسته جنابعالی به عنوان مدیرکل سیاسی و انتخابات استانداری اصفهان را تبريك عرض مي نمايم.  هميشه مايه افتخار خاندان وطن خواه بوده ايد و هستيد. توفيق روزافزون و عزت و سلامت جنابعالی را از خداوند خواستارم.

+  نوشته شده در  ۱۳۹۲/۱۰/۱۹ساعت   توسط علی وطن خواه   | 
او دزدى ماهر بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشكیل داده بودند. روزى با هم نشسته بودند و گپ مى زدند. 

در حین صحبت هاشان گفتند: چرا ما همیشه با فقرا و آدمهایى معمولى سر و كار داریم و قوت لایموت آنها را از چنگشان بیرون مى آوریم؟!
 بیائید این بار خود را به خزانه سلطان بزنیم كه تا آخر عمر برایمان بس باشد. 

البته دسترسى به خزانه سلطان هم كار آسانى نبود. آنها تمامى راه ها و احتمالات ممكن را بررسى كردند ، این كار مدتى فكر و ذكر آنها را مشغول كرده بود، تا سرانجام بهترین راه ممكن را پیدا كردند و خود را به خزانه رسانیدند. 

خزانه مملو از پول و جواهرات قیمتى و ... بود. آنها تا مى توانستند از انواع و اقسام طلاجات و عتیقه جات در كوله بار خود گذاشتند تا ببرند. در این هنگام چشم سر كرده باند به شى ء درخشنده و سفیدى افتاد، گمان كرد گوهر شب چراغ است، نزدیكش رفت آن را برداشت و براى امتحان به سر زبان زد ، معلوم شد نمك است!

بسیار ناراحت و عصبانى شد و از شدت خشم و غضب دستش را بر پیشانى زد بطورى كه رفقایش متوجه او شدند و خیال كردند اتفاقى پیش آمد یا نگهبانان خزانه با خبر شدند. خیلى زود خودشان را به او رسانیدند و گفتند: چه شد؟ چه حادثه اى اتفاق افتاد؟ او كه آثار خشم و ناراحتى در چهره اش پیدا بود گفت : افسوس كه تمام زحمتهاى چندین روزه ما به هدر رفت و ما نمك گیر سلطان شدیم، من ندانسته نمكش را چشیدم، دیگر نمى شود مال و دارایى پادشاه را برد، از مردانگى و مروت به دور است كه ما نمك كسى را بخوریم و نمكدان او را هم بشكنیم و ... 

آنها در آن دل سكوت سهمگین شب، بدون این كه كسى بویى ببرد دست خالى به خانه هاشان باز گشتند. صبح كه شد و چشم نگهبانان به درهاى باز خزانه افتاد تازه متوجه شدند كه شب خبرهایى بوده است، سراسیمه خود را به جواهرات سلطنتى رسانیدند، دیدند سر جایشان نیستند، اما در آنجا بسته هایى به چشم مى خورد، آنها را كه باز كردند دیدند جواهرات در میان بسته ها مى باشد، بررسى دقیق كه كردند دیدند كه دزد خزانه را نبرده است و گرنه الآن خدا مى داند سلطان با ما چه مى كرد و ... 

بالاخره خبر به گوش سلطان رسید و خود او آمد و از نزدیك صحنه را مشاهده كرد، آنقدر این كار برایش عجیب و شگفت آور بود كه انگشتش را به دندان گرفته و با خود مى گفت : عجب ! این چگونه دزدى است ؟ براى دزدى آمده و با آنكه مى توانسته همه چیز را ببرد ولى چیزى نبرده است ؟ آخر مگر مى شود؟ چرا؟... ولى هر جور كه شده باید ریشه یابى كنم و ته و توى قضیه را در آورم ...

در همان روز اعلام كرد: هر كس شب گذشته به خزانه آمده در امان است او مى تواند نزد من بیاید، من بسیار مایلم از نزدیك او را ببینم و بشناسم.

این اعلامیه سلطان به گوش سركرده دزدها رسید، دوستانش را جمع كرد و به آنها گفت :
 
سلطان به ما امان داده است، برویم پیش او تا ببینیم چه مى گوید.
 
 آنها نزد سلطان آمده و خود را معرفى كردند، سلطان كه باور نمى كرد دوباره با تعجب پرسید:
 این كار تو بوده ؟ گفت : آرى.

سلطان پرسید:
 
چرا آمدى دزدى و با این كه مى توانستى همه چیز را ببرى ولى چیزى را نبردى؟
 
گفت : چون نمك شما را چشیدم و نمك گیر شدم!
 
 و
 بعد جریان را مفصل براى سلطان گفت ...

سلطان به قدرى عاشق و شیفته كرم و بزرگوارى او شد كه گفت : حیف است جاى انسان نمك شناسى مثل تو ، جاى دیگرى باشد، تو باید در دستگاه حكومت من كار مهمى را بر عهده بگیرى، و حكم خزانه دارى را براى او صادر كرد.

آرى او یعقوب لیث صفاری بود و پس از چند سالى حكمرانى در مسند خود سلسله صفاریان را تأسیس نمود.
 
 
http://www.iiiwe.com/image/external/600x0/V2hVcFNwVCVcNVcoUXxYewl5AzpUbwMyADIGfgkiAGpWalhgWmAAZFRjDTQMb1khVDsGIQIxC3RWdwY5DjlRO1dwVWFTYFQ8XG5XKFE1WG8JJgNhVC8DZAA1Bn8JcABHVjhYLFo1ADRUIg0ZDDZZKlQVBhACcwsfVjgGdQ4QUWFXJVVAUz1UcFw3VzJRdlhKCTADc1Q4A2QACQZ1CREAQVYkWDFaTgAkVEMNZQwrWU1UbQZ2AhILYlYlBmgOYFF3V0RVPVMhVG1cN1ciURdYNgksAxdUOAMMAHMGFAlsACZWOVg9WigARVRFDXgMNllMVHEGFwJuC35WQQYSDnxROFdwVWM,.jpg
 
یعقوب لیث صفاری سردار بزرگ و نخستین شهریار ایرانی (پس از اسلام) قرون متوالی است که در آرامگاهش واقع در روستای شاه‌آباد واقع در 10 کیلومتری دزفول به طرف شوشتر آرمیده است.
گفتنی است در کنار این آرامگاه بازمانده‌های شهر گندی شاپور نیز دیده می‌شود.
 
http://www.iiiwe.com/image/external/600x0/V2hVcFNwVCVcNVcoUXxYewl5AzpUbwMyADIGfgklAGJWc1h6WmQAalRuDTMMaVkhVDcGPAI7C3RWZgY5Dj5RN1cvVTVTNlRgXDhXNlFgWDgJOgNiVDYDfQAxBjkJMw,,.jpg
 
( مقبره ی یعقوب لیث صفّاری در روستای شاه آباد دزفول)
 
+  نوشته شده در  ۱۳۹۲/۱۰/۱۸ساعت   توسط علی وطن خواه   |