ميمه اي ها

غربت عوالم خودش را دارد. از دلتنگي معمولي شروع مي شود تا  هجوم خاطراتي كه سراسر دل را پر مي كند. اكنون به اين درد گرفتاريم. هر ازچندگاهي به خود سرمي زنيم و از موضع عافيت، افكاري رنگارنگ را از خود بر جا مي گذاريم. شروع کردم این نوشتار را در پرشين بلاگ در تابستان سال 83 و ادامه آن در همین جا.
علی وطن خواه
گرامي باد ياد شهیدان احمد و محمودنیکونام، مصطفی و هوشنگ شبان، اصغر، محمود، رضا،حمید، علیرضا ایراندوست، بیکی حسن، بیکیان،محمدرضازمانی،خادم ،اصغریان ،رامین شهیدی، جعفری،خوبان، حسین،مهدی و محمدرضا اسماعیلی، کاشي پز، بیژن ظهرابی، معینیان، پهلوان،مسافری، متقی، توکل، اسد،رمضانزاده، ابرام، شهیدان هاشمی و هاشمیان،سراجی، محمودی ، واحدی ، نادیان، دستبرد، بیگلری و زاهدی

كارگردان مجموعه تلويزيوني «روزي روزگاري» گفت: كار كردن با استاد «خسرو شكيبايي» براي من لذت بخش بود چون او بازيگري صاحب سبك بود.

امرالله احمدجو كارگردان مجموعه‌هاي تلويزيوني «روزي روزگاري» و «تفنگ سرپر» در گفت و گو با خبرنگار راديو و تلويزيون فارس گفت:‌ كار كردن با مرحوم خسرو شكيبايي بسيار لذت بخش بود و ما به جز همكاري، رفاقت سفت و سختي نيز با هم پيدا كرده بوديم.
وي افزود:‌ از زماني كه اين خبر را شنيدم به واقع عزادار هستم و فكر مي‌كنم با اين اتفاق، جامعه بازيگران ما عضو مهمي را از دست داد. جاي ايشان به زودي پر نخواهد شد و اين خلاء تا ابد ادامه خواهد داشت.
وي در ادامه گفت: من با خودم قرار گذاشته بودم كه در كارهايم حتما از حضور خسرو شكيبايي بهره ببرم و از حضور او در كارهايم لذت مي‌بردم. البته درباره جايگزين شدن فرد يا افراد ديگري به جاي او بايد بگويم كه به هر حال خود مسأله بازيگري پويا است و اشخاصي پيدا مي‌شوند كه در اين عرصه همپاي زنده‌ياد شكيبايي باشند، اما هركس جايگاه خود را دارد و او در بازيگري سبك ويژه‌اي براي خود داشت و آدم به‌دردبخوري در سينما بود و شخصي نبود كه بگوييم حالا كه از ميان ما رفت، جايش به زودي پر خواهد شد.
وي گفت: زنده ياد «خسرو شكيبايي» در بسياري از اوقات فرد كارآمدي بود و باز هم تأكيد مي‌كنم كه جامعه بازيگري ما عضو بسيار مهمي را از دست داده است.

یادداشت احمدجو برای مرحوم شکیبایی

احمدجو دررثای شکیبایی(منبع صبح میمه)

امرالله احمدجو، متولد  روستای زیاد آباد میمه . در نگارش فيلمنامه تبحر دارد و قصه‏نويسى را نيز تجربه كرده است. مدت‏ها پيش مجموعه قصه‏هاى كوتاهش با عنوان قصه‏هاى محله در هفته‏نامه مهر به چاپ رسيد و قرار است مجموعه داستان‏هاى قصه دهكده اش نيز به چاپ برسد. همچنين كتابى تحت عنوان قصه‏هاى پراكنده را در دست انتشار دارد. تاکنون دوسریال تلویزیونی روزی و روزگاری وتفنگ سرپر را با فیلم سینمایی شاخه های بید ساخته است .

 س: از چه سنى كتابخوانى را آغاز كرديد؟

از دوم دبستان. هميشه به قصه‏هايى كه در كتاب‏هاى درسى‏ام به چاپ مى‏رسيد، علاقه‏مند بودم. به همين دليل خارج از تكليف مدرسه دنبال ساير قصه‏ها مى‏گشتم و سر از حكايت‏هاى سعدى درمى‏آوردم! البته در آن زمان در روستاى ما كتاب‏هايى كه متعلق به گروههاى مختلف سنى باشد وجود نداشت و اصلاً روح ما هم از وجود اين چيزها خبر نداشت!

شما در كجا زندگى مى‏كرديد؟

روستاى زيادآباد ميمه اصفهان. الان هم درست سر جاده اصفهان و تهران قرار دارد.

به غير از حكايت‏هاى سعدى، در آن دوران چه كتاب‏هاى ديگرى مى‏توانستيد بخوانيد؟

ادبيات عاميانه مثل زندگى انبيا از جمله يوسف و زليخا و يا اسكندرنامه، حسين كرد شبسترى، امير ارسلان نامدار و از اين نوع كتاب‏ها كه معمولاً در خانه‏هاى روستايى موجودند.

در چه سنى قلم به دست گرفتيد؟

در اواخر دوران دبستان. در آن زمان مجله »دختران و پسران« وابسته به مؤسسه اطلاعات به چاپ مى‏رسيد و من هم از كلاس چهارم دبستان خبرنگار افتخارى آن مجله شدم. در واقع قصه‏هاى دنباله‏دار و پاورقى‏هاى مجله به من ياد داد كه چگونه بنويسم و در اصل به تقليد از آنها داستان بلند نوشتم.

در آن هنگام چه نكته‏اى مد نظرتان بود كه بايد رعايت مى‏كرديد؟

مهمترين نكته اين بود كه آدم‏هاى داستان با آدم‏هاى عادى تفاوت دارند و حتماً بايد يك تشخصى داشته باشند.

آن داستان را به چاپ رسانديد؟

اصلاً. چون فكر مى‏كردم كه آنقدر اشكال دارد و ره به جايى نمى‏برد.

چطور شد كه به‏طور حرفه‏اى نويسندگى را ادامه داديد؟

در سال‏هاى بعد به‏خاطر مقالات و انشاهايى كه در دبيرستان مى‏نوشتم، تشويق شدم و همين باعث شد كه اعتماد به نفس پيدا كنم و بعدها كه وارد مدرسه عالى تلويزيون شدم، به‏طور تخصصى »فيلمنامه‏نويسى« را ادامه دادم.

چند سال در اين زمينه كار كرديد؟

تا به امروز حدود 25 سال.

با توجه به تجربياتتان مهمترين مسأله در نگارش فيلمنامه رعايت چه نكته‏اى است؟

اينكه حاصل كار به معناى واقعى يك فيلمنامه باشد و نه چيز ديگر. البته اين مسأله بيشتر يك نكته فنى است تا چيزى كه به اصل فيلمنامه مربوط باشد. اما در مورد خود »فيلمنامه« اين نكته مهم است كه بايد جذابيت داشته باشد.

البته براى »جذابيت« مى‏توان معانى متفاوتى در نظر گرفت. تعريف شما از جذابيت چيست؟

تعريف من اين است كه جذابيت يك كار را ميزان خلاقيتى كه در آن به‏كار رفته مشخص مى‏كند.

با توجه به ساخت سريال‏هايى همچون »روزى روزگارى« و »تفنگ سرپر« به نظر مى‏رسد كه به »تاريخ« و مباحث »تاريخى« به طور خاص علاقه‏مند هستند. اين طور نيست؟

من به تاريخ علاقه‏مندم ولى نه به طور خاص. در عوض علاقه خاصى به »طنز« دارم. ولى با اين وجود مى‏توانم بگويم هر موضوعى به‏صورت جذاب بيان شود، قطعاً مجذوبش مى‏شوم.

 گرايش به طنز در كارهايتان مشهود است ولى چرا به‏طور مشخص به »كمدى« نزديك نمى‏شويد؟

»كمدى« تعريف جدايى از »طنز« دارد. در واقع در »كمدى« مسائل را كاريكاتورى و اغراق شده مى‏بينيم كه بيش از همه ايجاد خنده مى‏كند، ولى »طنز« بدهكار خنده نيست، بلكه گاهاً متأثر و غمگين مى‏كند ولى با اين حال »طنز« طيف‏هاى گوناگونى دارد كه يك سويش كمدى است.

با اين توصيف درباره كتاب »دايى‏جان ناپلئون« چگونه قضاوت مى‏كنيد؟

بايد بگويم كه بخشى از رمان را خوانده‏ام ولى آن مقدار هم به من ثابت كرد كه نويسنده در ارائه شخصيت‏ها و موقعيت‏ها موفق بوده است و حتى مى‏توان گفت در رديف آثار مهم ادبيات معاصر ايران قرار دارد.

بهروز افخمى در يك جايى از شما به‏عنوان كسى كه »عناصر داستانى« را بخوبى مى‏شناسد، ياد كرده است. با توجه به توصيف ايشان، كداميك از داستان‏نويسان ايرانى را مى‏پسنديد؟

خوب، آقاى افخمى لطف دارند. ولى بايد بگويم كه نويسندگان خوب معاصر زياد داريم مثل كارهاى غلامحسين ساعدى، بزرگ علوى و برخى از كارهاى صادق هدايت....

مثلاً كداميك از كتاب‏هايش؟

منظورم قصه‏هاى كوتاه اوست...

نظرتان درباره كتاب‏هاى »سيمين دانشور« چيست؟

به نظر من ايشان بيشتر به‏عنوان مترجم و اهل ادبيات مطرح هستند، تا يك داستان‏نويس، البته اين نظر شخصى من است.

محمود دولت‏آبادى چطور؟

»هجرت سليمان« او را دوست دارم.

و »كليدر« چطور؟

به نظرم در »كليدر« آگاهانه خواسته است يك رمان مطول بنويسد. در صورتى كه كميت را بايد موضوع يك داستان و رمان تعيين كند، نه اينكه از قبل بخواهيم يك اثر طولانى بنويسيم!

كتاب »تابستان همان سال« ناصر تقوايى را خوانده‏ايد؟

خير.

در چه ساعاتى از روز راحت‏تر مطالعه مى‏كنيد؟

 زمان معينى را در نظر نمى‏گيرم. هر وقت به نوشته جذابى برخوردم از همان لحظه خواندن آن را شروع مى‏كنم. حتى هنگام سوار شدن به تاكسى. گاهى اوقات يك نوشته جذاب باعث مى‏شود كه كار اصلى‏ام را نيز رها كنم!

نظرتان را درباره هر يك از طنزنويسانى كه نام مى‏برم، بگوييد، مثلاً عزيز نسين.

برخى از طنزهايش جدى است و برخى ديگر در حد طنزهاى اجتماعى تاريخ مصرف‏دار مى‏باشد.

ابوالقاسم حالت؟

نظرى ندارم.

ميرزاده عشقى؟

كارهاى ايشان را خيلى مى‏پسندم.

ايرج ميرزا؟

با كارش آشنايى ندارم.

كيومرث صابرى؟

طنزهاى ايشان همانند طنزهاى گويندگان تلويزيون است.

سيد ابراهيم نبوى؟

كارهايش بد نيست، البته اگر گزيده‏تر بنويسد.

از طنزنويسان بزرگ غير ايرانى بگوييد.

به طور مثال جرج برنارد شاو، چخوف و حتى داستايوسكى و ماركز وقتى به سمت طنز كشيده مى‏شوند.

به نظر شما با وجود رسانه‏هاى تصويرى و شنيدارى، ديگر نيازى به كتاب داريم؟

كتاب به لحاظ شكلى يك وسيله و ابزار است و طى زمان‏هاى متوالى تكامل يافته است )درواقع نوع صفحه‏بندى، صفحه‏آرايى، جلد كتاب و...( و محتواى آن يعنى ادبيات، بيش از هر چيز ديگر اهميت دارد. ادبيات يعنى داستان، قصه و شعر. حالا ديگر فرق نمى‏كند اين محتوا به‏صورت كتاب‏هاى الكترونيكى باشد و يا شبيه كتاب‏هاى چاپ سنگى و مهم محتوايش است كه بايد انتقال پيدا كند. حال ممكن است براى من كتاب به شكل متداولش مطلوب‏تر باشد ولى اگر جوان امروزى هم از طريق اينترنت به محتواى اثر دست يافت، ديگر بحث شكلى مطرح نمى‏شود. به نظرم همه چيز بستگى به عادت دارد.

به نظر شما چگونه مى‏توان فرهنگ كتابخوانى را گسترش داد؟

بايد عادت به اخذ فرهنگ را براى جوانان جا بيندازيم. مطالعه كه منحصر به كتاب نمى‏شود. مى‏توان با مشاهده، نگاه و ديدن يك فيلم هم مطالعه كرد. وقتى كه چنين فرهنگى جارى شود، خودبه‏خود جوان به سمت كتاب كه سهم مهمى در فرهنگسازى دارد، كشيده مى‏شود. از سوى ديگر موانع فرهنگى كه پيرامونمان زياد وجود دارند را بايد رفع كنيم و وقتى آنها نباشند، خودبه‏خود ذهن‏ها رشد پيدا مى‏كنند.

با چه واژه‏اى مى‏توانيد نويسندگانى را كه نام مى‏برم توصيف كنيد، به‏طور مثال صادق هدايت؟

شوخ.

احمد محمود؟

كلاسيك.

سيمين دانشور؟

پرگو.

دولت‏آبادى؟

روستايى اصيل.

جلال آل احمد؟

معترض

 

امرالله احمدجو

فارغ التحصیل رشته فیلمبرداری از مدرسه عالی تلویزیون و سینما در سال 1353.
شروع فعالیت سینمایی با فیلم شاخه‌های بید به عنوان کارگردان در سال 1367.

 

بخشي از فيلم شناسي:

1376  دنیای وارونه ( شهریار بحرانی )  [فیلمنامه نویس]

1367  شاخه‌ های بید ( امرالله احمدجو )  [کارگردان-فیلمنامه نویس]

 

جوايز و انتخابها

>>  برنده سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه (شاخه‌ های بید)

[ دوره 7 جشنواره فیلم فجر (مسابقه سینمای ایران) - سال 1367 ]

.................................................................

 

پیروزمندان، فیلمنامه

کتاب پیروزمندان احمدجو- نشر سروش

.................................................................

حکایتی از مرحوم شکیبایی

اواخر سال 87 در حال بازی در فیلم میکس بودم. روزی احمدجو با من تماس گرفت تا دیداری با هم داشته باشیم. چند قرار نصفه و نیمه گذاشتیم که متاسفانه به دلایلی، به نتیجه نرسید. برای آن فیلم از دم غروب تا 9- 8 صبح کار می کردیم. بالاخره یکی از روزها، نزدیک صبح، سکانس مورد نظر کارگردان، گرفته شد و پس از آن برای عذر خواهی با احمدجو تماس گرفتم. گفتم الان کارم تمام شده و می خواهم به دیدنت بیایم. او هم گفت: همین الان هم بیایی خوب است...

آنچه خواندید شروع گفتگویی است که با خسرو شکیبایی درباره تفنگ سرپر و حال و هوای آن دوران با او انجام شده ،. وی در این گفتگو از احمدجو، رابطه دوستانه اش با او، حال و روز بیمار خودش در آن ایام، زندگی دوساله در شهرمیمه که لوکیشن تفنگ سرپر بود و خاطرات دیگر سخن به میان آورده است.


چه موقع سراغ احمدجو رفتید؟ وقتی شما را دید چه گفت؟

از محل فیلمبرداری با شتاب رفتم سراغ "خانه دوست" (احمدجو).او وقتی مرا دید نگاهم کرد و گفت : چرا صورتت این قدر شکسته شده ؟

مگر از آخرین دیدار شما چند سال گذشته بود؟

حدود 10 سال؛ البته در آن لحظه، 48 ساعت بود که به خاطر کارم - فیلم میکس- بیدار بودم.

وقتی این جمله را از احمدجو شنیدم ، طبق معمول دنبال واژه و کلمه ای گشتم که جوابش را بدهم، دیدم خندید و گفت : اتفاقاً خیلی هم خوب است.


نپرسیدید چرا؟

پرسیدم. گفت : چون نقشی که برایت نوشته ام (آقا سید) ازنظر سن و سال، کهنسال است و فکر می کردم برای نزدیک کردن چهره ات به نقش، باید گریم زیادی روی صورتت انجام شود. بعد پرسیدم حالا این "آقاسید" کی هست؟ گفت: مردی با خدا ، اهل روستا و خاک و آبادی که اهل مبارزه و بحث و جدل هم هست. ریش سپید است و اهل علم و مکتب داری و در ضمن چابک سوار هم می باشد.


یعنی این نقش از همان ابتدا برای شما نوشته شده بود؟

بله. احمدجو این طور می گفت؛ البته می دانستم که با زوایای مختلف روح وجسم من آشنا است و اگرمی پذیرم این نقش را بازی کنم "آقا سید" همان می شود که او می خواهد.

در یک کلام گفت : نقش مال تو است، برای تو نوشته ام و اگر تو بازی نکنی، نمی دانم چه کسی باید جای تو را بگیرد.


باتوجه به شناختی که از احمدجو داشتید در ابتدا تا چه اندازه این پیشنهاد را جدی تلقی کردید؟

وقتی در اولین مکالمه تلفنی، پیشنهاد همکاری داد، اولین جمله ای که دردل داشتم و به زبان آوردم، این بود: چه خوب! باز هم مدرسه و فراگیری.


این حس را معمولاً چه هنگامی دارید؟

داریوش مهرجویی هم وقتی زنگ می زند و می گوید بیا با هم کار کنیم، همین حس را پیدا می کنم... بگذریم. فیلمنامه را گرفتم. یک خروار بود؛ به نظر می رسید ارتفاعش در حدود نیم متر باشد.


نقش سید در این فیلمنامه حجیم چقدر بود؟

موقع خواندن فیلمنامه معمولاً عادت ندارم نقش را متر کنم. برای من چیزهای دیگری مهم است. نقش سید برایم از خروار، مشتی و از نیم متر، سانتی بود؛ البته این نقش کم حجم، بسیار محوری و کلیدی بود. واقعاً نقش زیبایی بود، البته همانطور که گفتم، کم بودن نقش برایم مهم نیست، بلکه مهم این است که این نقش سرچشمه بود و شاخه های زلال دیگری از آن سرازیر می شد.


ظاهراً در آن زمان وضع جسمی نامساعدی داشتید؟

زمانی که در فیلم میکس بازی می کردم، به بیماری سختی مبتلا بودم که فشردگی کار فیلم میکس نیز آن را تشدید کرد. تصمیم داشتم بعد از پایان فیلمبرداری میکس، درمان آن بیماری را شروع کنم که این پیشنهاد مطرح شد؛ البته بعد از پایان فیلمبرداری میکس راهی بیمارستان شدم و بدنم را به تیغ جراحان سپردم و پس از بازگشت به خانه، دوران نقاهت را سپری می کردم.


یعنی در زمان شروع فیلمبرداری تفنگ سرپر سر صحنه نبودید؟

در آن زمان از سویی در خانه درد می کشیدم و از سوی دیگر گروه تولید تفنگ سرپر مکرر تماس می گرفتند ، این مساله باعث شد ماجرا در تخیل آن ها به شکل دیگری نمود پیدا کند و پیش خودشان بگویند: شکیبایی به قول و قرارداد وفادار نبود و در حال حاضر در سریال یا فیلم دیگری مشغول بازی شده است. دست آخر احمدجو خود به تهران آمد و در حالتی زار و نزار ، در بستر بیماری از من عیادت کرد. پس از آن پیشنهاد کرد به میمه بروم و دوران نقاهت را در آن جا بگذرانم .


پس با همان وضعیت پذیرفتید که بازی کنید؟

بله.


وضعیت جسمی شما، تغییری در فیلمنامه به وجود نیاورد؟

بخشهایی که "آقاسید" به صورت شخصیتی چابک، چالاک و بسیارتند و تیز به تصویر کشیده شده بود از نقش حذف شد.


به توصیه خود شما این اتفاق افتاد؟

نه! پزشک معالجم قدغن کرده بود که بدوم، سوار اسب شوم و یا حتی تحرک بدنی زیادی داشته باشم. در طول فیلمبرداری، بیشتر اوقات آماده کار نبوده و بیشتر روزها و شبها، با تنی زخمی در بستر افتاده بودم.


فیلمبرداری سریال تفنگ سر پر چقدر زمان برد؟

نزدیک به دو سال.


با توجه به تجربه حضور در آثاری که مدت زمان فیلمبرداری آن ها طولانی است، فکر می کنید این مساله چه تبعاتی می تواند داشته باشد؟

طولانی شدن زمان فیلمبرداری، به دلیل این که عوامل را بی حوصله و انگیزه ها را کمرنگ می کند، نگران کننده است، اما برخلاف همه  واهمه ها و دلواپسی ها ، در طول دو سال فیلمبرداری تفنگ سرپر این اتفاق نیفتاد.


در طول این دو سال، با چه کسی زندگی می کردید؟

با تورج منصوری، فیلمبردار سریال. او هر روز از صبح زود تا غروب سر صحنه بود و وقتی به خانه می آمد، با روحیه ای خوب اتفاقات را برایم تعریف می کرد.


حضور شما درسریال تفنگ سرپر با توجه به نام شما در عنوان بندی و نیز توانایی های دیگر شما نسبت به فیلمها و سریال های دیگری که در آن ایفای نقش می کنید، بسیار کمرنگ است. به نظر می رسد شخصیت " آقا سید" تا حدود زیادی در سایه شخصیت های دیگر قرار گرفته، این مساله تا چه حد ناشی از ضرورت های داستان است؟

"درام" همیشه یک شخصیت محوری دارد و شخصیت های دیگر، برای درخشان تر شدن شخصیت اول حرکت می کنند. در این سریال "آقاسید" شخصیت اول نیست، او شخصیت مکمل است، البته به جا و موجز. ماموریت من در این سریال همان بوده ، اما این که چگونه اجرا شده، مهم است. ضمناً سریال تا این جا در پی شخصیت پردازی است و فعلاً بسترسازی می کند. در قسمتهای بعدی است که آدمها به هم نزدیکتر   می شوند و حضور آقا سید هم اندکی پررنگتر می گردد.


بیماری شما هم تاثیری در کم شدن نقش داشت؟

به دلیل بیماری جسمی من، بسیاری از صحنه های مربوط به کارهای بیرونی، آمد و شدها و تحرکات بدنی نقش آقا سید حذف شد.


این مساله چه تاثیری در کار شما داشت؟

باعث شد نقش را درونی کنم.


وضعیت جسمی شما تا چه اندازه وخیم بود؟

آنقدر که حتی نمی توانستم قدمهای بلند و سنگین بردارم  یا از روی نهر آبی بپرم. یک بار قرار بود سوار اسب شوم و بتازم. قرار بود بدل به جای من حرکت کند؛ اما برای پلانی که از نزدیک دیده می شد، باید خودم سوار اسب می شدم. گفتم اسب را بیاورند. کارگردان ناباورانه نگاهم کرد و پرسید: می خواهی سوار شوی؟ گفتم : حالا ببینم چه می شود. این نکته را داخل پرانتز بگویم که اسب سواری شیوه دارد. رفاقت سوار کار و اسب و هم نفسی این دو با هم حکایتی است شنیدنی. باید سوار کار باشی و بدانی هر نفس اسب باید با دل و جان سوار کار جفت شود.


اسب را آوردند و شما...؟

نگاهش کردم. هر دو با هم غریبه بودیم. سوار شدم. وقتی کارگردان گفت : صدا، دوربین، حرکت... تا آمدم به اسب هی بزنم، اسب به سبب حرکت طبیعی اش ضربه ای به بدنم زد که ناگهان احساس کردم تمام بخیه هایم در حال پاره شدن است. آن درد نفس گیر و سوزش عجیب، تمام درونم را به هم زد و تکان داد. طاقت آوردم و بعد از گرفتن پلان از اسب پیاده شدم. رفتم در  تاریکی هشتی خانه و زار زار گریه کردم و گفتم : خدایا ببین چگونه خوار شدم و به قول سهراب «چگونه از هجوم حقیقت به خاک افتادم». احمدجو و دیگران به سراغم آمدند و گفتند: دیگر از این کارها نکن. کارگردان گفت : من درد را در چهره ات دیدم، اما غیرتت را هم دیدم که دردت را پنهان می کرد. عجب سرمایه ای داری خسرو!

و از همین جا به بعد قرار شد شخصیت "آقا سید" به صورت فردی درون گرا، با پختگی و کمال دیده شود.


احمدجو، آدمی است که با سنتها بزرگ شده، تا چه حد این سنتها در کارش دخیل بودند؟

روح کار احمدجو همین چیزهاست. او همین چیزها را می سازد و از آن ها ایده و طرح می گیرد و آنقدر به این موضوع ها نزدیک می شود که ما هم آن ها را باور می کنیم.


در طول کار، با احمدجو اختلاف نظری هم پیدا کردید؟

اختلاف سلیقه همیشه هست و نمی شود کاری کرد.


آیا این اختلاف سلیقه ها، کار را به جاهای باریک هم می کشاند؟

یادم هست شبی با احمدجو و منصوری "راش" می دیدیم. نکته ای به نظرم رسید و با اصرار به احمدجو گفتم. او برخورد تند و تیزی با من کرد که انتظارش را نداشتم. یکه خودم و آرام و بی صدا از جمع فاصله گرفتم ،  به اتاقم رفتم و خودم را سرزنش کردم که چرا ایراد گرفتم، ناراحت شدم که چرا احمدجو چنین برخوردی کرد.


حتماً به انتقام فکر کردید؟

نه (باخنده). لباسم را عوض کردم و آرام از اتاقم خارج شدم. تصمیم گرفتم که میمه را ترک کنم. به خیابان رفتم و انگار که گریختم و شبانه به سمت تهران حرکت کردم. تمام طول راه به فضای کار احمدجو و زیبایی های این سریال فکر کردم و به تهران که رسیدم ، تقریبا پشیمان شده بودم. همسرم علت آمدنم را پرسید. ترسیده بود. ماجرا را برایش تعریف کردم ، او هم نصیحتم کرد. خوابیدم و از خواب که بیدار شدم، با ماشین خودم حرکت کردم به سمت میمه.


لابد با غیبت یک روزه شما و تعطیل شدن کار، کارگردان هم به سزای عملش رسید، این طور نیست.

فردای آن روزی که میمه را ترک کردم، بازی نداشتم این نکته را به این دلیل عرض کردم که هرگز چنین کاری از من سر نزده و نمی زند. روز بعد هم که برگشتم، در پاسخ عوامل و کارگردان، گفتم؛ رفتم بودم تا با ماشین خودم برگردم.


به عنوان تماشاگر، چه نگاهی به این سریال دارید؟

دل می دهم به سریال، خوب نگاه می کنم و بیشتر حوصله به خرج می دهم.


بازتاب هایی که از این سریال به شما منتقل شده، چگونه بوده است؟

در گذشته، در هر فیلم یا سریالی که بازی می کردم، مخاطبان تلفنی یا حضوری حرفی برای گفتن داشتند، اما این بار این مساله پیش نیامد، البته مدتی بسیار طولانی مشغول بازی در سریال "آواز مه" بودم و همین مساله باعث شد که از احساس مخاطبان بی اطلاع باشم، البته از بینندگان تقاضا می کنم که اندکی صبوری  کنند شما که این کارگردان را یک بار امتحان کرده اید و می دانید هنرمند قابلی است. احمد جو تا این جای کار شخصیت پردازی کرده ولی قصه هنوز به اوج خود نرسیده است. شما دیده اید و می دانید که آدمهای قصه چقدر زیاد هستند؛ پس اندکی امانش بدهید.


شما از معدود بازیگرانی هستید که در طیف متنوعی از فیلمها و سریال های سینمایی و تلویزیونی ایفای نقش کرده اید. این تنوع تا چه حد ناشی از وسواس در نوع انتخاب هایی است که انجام داده اید؟

همه چیز بر می گردد به همان انتخاب، من هم انتخاب کردم و سعی کرده ام متنوع باشم.


چه ارتباط خاصی میان شما (به عنوان بازیگر) و کارگردان وجود دارد؟

مثلا در سریال تفنگ سرپر، فضای ساده و صمیمی که میان من و احمدجو بوده، سبب شد که این ارتباط پررنگ تر و ارزشمندتر شود. به هر حال من اغلب بیمار بودم و به سبب این بیماری، باید از کنار بر کرانه تفنگ سرپر نظاره می کردم. با این همه، اصرار می کردم که تمرین کنم و کارگردان خوشحال بود از این که من با چنین حال و روزی، هنوز سرپا  هستم و تمرین می کنم. بنابراین با تمام گرفتاری هایش، بیشتر روزها به عیادتم می آمد و همان جا در مورد کار، گفتگو و تمرین می کردیم ، یادم هست که گویش و لهجه حاکم بر فیلم را خیلی تمرین کردیم.


آیا وجود یکدلی میان بازیگر و کارگردان تا این اندازه در به ثمر رسیدن نقش موثر است؟

شما گفتید یکدلی و من به این تعبیر یکرنگی را هم اضافه می کنم. این مساله هم که پایان ندارد، مثل دریایی که ساحل ندارد.


بله، این ارتباط می شود رابطه دلی دو انسان با دو جایگاه متفاوت ، یکی بازیگر و دیگری کارگردان.

در چنین حالتی هر دو می شوند یک نفر.


یعنی آن موقع است که نقش از آب در می آید؟

بله و اغلب در چنین حالتی است که نقشهای ماندگار خلق می شوند.


آیا فکر می کنید نسل جوان امروز، نسبت به زمان جوانی شما چیزی سرتر دارد؟

ممکن است چیزی از ما سر تر داشته باشند، اما عشق را از ما کمتر دارند. من بسیار دیده ام پاره ای اوقات کسانی دویدند و فکر کردند با هر وضعیتی که شده، می توانند بازیگر شوند.

بله، همه دلشان می خواهد سریع، بدون زحمت و تلاش بازیگر شوند. بعضی ها به من می گویند که چگونه می توانند با شتاب- مثلاهمین فردا- بازیگر شوند و من می گویم:40 سال کار کردم تا به این عرصه رسیدم. برو عزیزم دلم! دست کم درسش را بخوان و راه رسمش را بدان.


به عنوان آخرین سوال از شما می پرسم آیا قصد ندارید با تدریس، تجارب خود را در اختیار نسل جوان بگذارید؟

من هنوز نوپا هستم. هنوز شاگردم. دیرآموزی میانسال که هنوز در پی شاگردی است. ما را از این دایره بی سواد به سرانجام رها کنید. گرچه اهل زیاده گویی نیستم؛ ولی این بار راجع به این موضوع اتفاقاً می خواهم بگویم و موجز هم می گویم که جوان چون جوان است نباید اصول را زیر پا بگذارد، آداب ادب را نداند، حرمت نگذارد و... جوان باید پویا ، نواندیش و قناعت گر باشد. قانع در زمین و بردبار در آسمان، جوان اگر  خود را دریابد و آگاهانه انتخاب کند، نیازی به تدریس من بی سواد ندارد. این عرصه، سواد می خواهد و من در آن حد نیستم که معلم باشم، من فقط یک بازیگرم. این جمله را از همه کسانی که راه و رسم بازیگر بودن را بلد بودند و شعار خود می دانستند یاد گرفتم، از فنی زاده زنده یاد و همیشه با ارزش ، اما به اسم پنهان "همایونه ایرانیوی".

+  نوشته شده در  ۱۳۸۷/۰۴/۳۱ساعت   توسط علی وطن خواه   | 

دلم گرفت.  وقتي  خبر تلخ درگذشت استادشکیبایی را شنيدم .ان هم در یک روز که شهر تعطيل بود.

استادشکيبايي درسريال تفنگ سرپر

 تصاویربالا وپایین مربوط به اواخر سال ۱۳۷۸است . صحنه ای در سریال تفنگ سرپر.میمه اصفهان . می خواستند سید(شکیبایی) را اعدام کنند. درسرتمرين از چهارپایه  اعدام نزدیک بود بیافتد که وی را نگه داشتم .خیلی از احترامی که من به یک هنرمند و نه او گذاشتم، خوشش آمد. او مرد بزرگوار و خیری بود. خداوند رحمتش کند.

استادشکيبايي و من تابستان 1378- تفنگ سرپراحمدجو

«خسرو شكيبايي» بازيگر سينما، تئاتر و تلويزيون ساعت 9 صبح امروز جمعه 28 تير در سن 64 سالگي به علت نارسايي قلبي در بيمارستان پارسيان تهران درگذشت.
«خسرو شكيبايي» در سال 1323 در تهران به دنيا آمد و تحصيلاتش را در رشته بازيگري در دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران به پايان برد. او تا پيش از انقلاب فقط در عرصه تئاتر فعاليت داشت و فعاليت حرفه اي در عرصه سينما را با بازي در فيلم «خط قرمز» (1361، كيميايي) آغاز كرد. اما سرآغاز دوره ي تازه فعاليت بازيگري شكيبايي را بايد فيلم «هامون» (1369، مهرجويي) دانست. او به خاطر بازي در اين فيلم سيمرغ بلورين بهترين بازيگر نقش اول را در هشتمين جشنواره فيلم فجر به دست آورد. او همچنين براي بازي در فيلم «كيميا» (1374، درويش) بار ديگر برنده سيمرغ بلورين بهترين بازيگر نقش اول از سيزدهمين جشنواره فيلم فجر شد. شكيبايي بازي در بيش از بيست و سه فيلم سينمايي و نيز مجموعه‌هاي تلويزيوني متعددي چون "روزی روزگاری "، «خانه سبز»، «سرزمين سبز» و... را در كارنامه خود دارد. 
«خسرو شكيبايي» اخيرا در دومين جشن منتقدان سينمايي، جايزه يكي از برترين بازيگران سي سال سينماي پس از انقلاب را روي صحنه از دستان محمدباقر قاليباف، محمد خزاعي و محمدرضا جعفري‌جلوه گرفت و با ابراز تشكر، صحنه را ترك كرد.

پرده سوم: يك خاطره

رضا استادی - طبقه اول يك برج مسكوني در منطقه سعادت‌آباد، در ظهر داغ روز گذشته ميزبان بسياري از هنرمندان بود. خانه دايي خسرو بيش از آن كه به محل زندگي يك بازيگر شبيه باشد، با آن تابلوهاي خوشنويسي شعر، خانه يك شاعر را تداعي مي‌كرد. خانه به سرعت از استقبال كنندگان پر شد و خيلي زود تالار اجتماعات ساختمان، آماده پذيرايي از ميهمانان شد. گروه‌هاي مختلفي از مردم با چاپ پوستر و پلاكارد فضاي كوچه را تغيير داده بودند و در اين ميان دست اندركاران سينما به سختي قادر به كنترل احساسات خود بودند. نام خسرو شكيبايي براي من و بسياري از خبرنگاراني كه هنوز به مرز 30 سالگي نرسيده‌اند، ياد‌آور تلفن‌هاي متعدد بي پاسخي است كه هيچ گاه به نتيجه دلخواهي به نام « مصاحبه» ختم نمي‌شد. او فردي ساده با روحياتي كاملا روستايي و شاعرانه بود و به سختي به يك خبرنگار اعتماد مي‌كرد و معمولا هم در سر صحنه نگاه هايش را مي‌دزديد تا به شگرد هميشگي ما خبرنگاران  يعني در معذوريت قرار دادن و انجام مصاحبه  دچار نشود. خسرو شكيبايي براي روزنامه جام‌جم خاطره‌اي شيرين است. 9 سال قبل در ارديبهشت ماه، سريال تفنگ سرپر در حال فيلم‌برداري در ميمه بود. براي شماره اول روزنامه تصميم گرفتيم تا خبري از سريال داشته باشيم. پنهان نمي‌كنم كه براي من كه از حضورم در مطبوعات 5 سال گذشته بود، مصاحبه با شكيبايي هميشه يك آرزوي حرفه‌اي بود كه هميشه به دليل در دسترس نبودن اين بازيگر و بي اعتمادي او به جامعه مطبوعات اين مساله هيچ گاه ميسر نشده بود. در همان سال بود كه با توصيه محمود فلاح، تهيه كننده سريال با شكيبايي تماس گرفتم. بعد از آن كه مطئمن شد نقل قول‌هايم از تهيه كننده واقعيت دارد، قول داد يادداشتي بنويسد و براي جام‌جم فكس كند. يادداشتي كه در كنار مطلب امرالله احمدجو و مصاحبه تورج منصوري به تيتر اول شماره يك روزنامه جام‌جم تبديل شد: « روايت ما و شكيبايي از پشت صحنه تفنگ سرپر». او يادداشت خود را اين چنين آغاز كرده بود: «اين اواخر شديدا پي سادگي‌ها مي‌گشتم. پي بي پيرايگي ها، احمد جو ساده بود و بي پيرايه. ساده اما عميق. ساده اما وارسته. براي يافتن فضاي فكري او به زادگاهش آمديم. زياد آباد و حوالي ميمه و... و اين جا كه مي‌آيي عشق مي‌يابي و صافي زندگي را آبا قنات مي‌سازد و بوي يونجه رد پاي روشن سنت و رخسار پرچين روستا، باد و گردباد و رسم سبز طبيعت و هر چيز كه در صحرايش لطفي دارد و جذبه‌اي كه كوهسارش دارد و آدم‌هايي كه هر كدامشان خود قصه‌اند و خود جامه شخصيت‌هاي احمد جو بر تنشان است و زبان آدمهاي قصه احمد جو در سرشان و يكراست آمده بوديم بر سرچشمه و چغندر پاكي در اين حوالي جريان دارد و بگذريم...»
آيا براي توصيف دقيق از اين بازيگر به توضيح ديگري هم نياز است تا بدانيم دنياي بازيگري چه چهره ارزشمندي را از دست داده است؟

لینک مطلب

لینک مقاله آقای رضا استادی

قسمتی از فیلم روزی روزگاری بابازی به یادماندنی مرحوم استادشکیبایی 

         

با تشکر ویژه از آقای رضا استادی

+  نوشته شده در  ۱۳۸۷/۰۴/۲۸ساعت   توسط علی وطن خواه   | 
باسلام

گاهی همه زندگی مان را در وبلاگهایمان منعکس می کنیم
گاهی نتایجی که گرفته ایم
گاهی مقدماتی که بدست آورده ایم
گاهی منطق های رفتاری مان
...
و چنین است که وبلاگستان به نوعی نمایانگر زندگی ماست

                                          

دنياي امروز دنياي اطلاعات و ارتباطات و ورود فناوري هايي است كه مرزهاي زماني و مكاني را از ميان برده اند . در اين ميان اينترنت به يكي از رسانه هاي نويني تبديل شده كه نقش بسزايي در تبادل اطلاعات بي حد و مرز داشته است. وبلاگ ها و وب سايت ها، به عنوان اعضاي خانواده بزرگ اينترنت و فضاي مجازي، صفحاتي هستند كه افراد مي توانند موضوعات دلخواه خود را فارغ از هر گونه نظارت و محدوديتي به صورت تعاملي در آنها ثبت كنند.

به عبارتی وبلاگ نويسي نوعي روزنامه نگاري پست مدرن است. روزنامه نگاري كه سردبير، خود فرد است و بدون محدوديت هاي مرسوم در جامعه هرآنچه در انديشه خود دارد را با فشاردادن كليدهاي رايانه به اقيانوس بيكران اطلاعات اينترنت ارسال مي كند . وبلاگ سايتي اينترنتي است كه از سوي عامه مردم نوشته شده كه داستان، شعر، قطعات ادبي، عكس يا مطالبي شبيه آن را عرضه مي كنند ولي در اين ميان وبلاگ هايي نيز وجود دارند كه به طور جدي از سوي افرادي نوشته مي شوند كه دغدغه آنها، تنها بيان مسائل شخصي و عاطفي خود نيست.
افرادي كه وظيفه خود مي دانند به طور تخصصي مباحثي كه خود بر آنها توانا هستند را در وبلاگ ها و سايتهاي خود و در فضاي مجازي در اختيار همگان قراردهند.

زمانی که دانشگاه پیام نور وزوان راه اندازی شد، مردم شهرهای وزوان و میمه  خوشحال بودند و دانش آموزان آن را نشانه پیشرفت شهر درآینده می دانستند.این مرکز با فراز و نشیب های بسیار خود را به مرکزی قابل قبول درامرآموزش تبدیل کردو صدها دانش آموخته به جامعه عرضه کرد. نکته جالب اینکه کسی تاکنون نام این مرکز را نشنیده بود و تنها عده ای از اساتید معظم بومی و اساتیدی ازسایر شهرها با تلاش روزافزون خود این مرکز را فعال کردند.
می خواستم خدمت دوستان عرض کنم از یکسال پیش یک پایگاه اینترنتی با مطالب بسیار جالب به نام
دانشجو آی تی که درحقیقت به نوعی معرف مرکز پیام نور وزوان بود، به روی شبکه جهانی اینترنت رفت و انصافا حاصل کار چند دانشجو که باعشق و علاقه این وبلاگ را سازماندهی و به روز می کردند بسیار ستودنی و درخور ستایش بود و هست. در این یکسال موضوعات منتشر شده در این وبلاگ برای کسانی که درحال تحصیل در رشته کامپیوتر و یا درحال سوادافزودی بودند، بسیار کارآمد بود.

متاسفانه درچند روز گذشته از اعلام تعطیلی این وبلاگ بسیارفعال باخبر شدم. گویا به زحمات گردانندگان سایت توجهی نشده و حتی برخی مخاطبان اصلی سایت و شاید مسئولان امر از بیان یک تشکر هم  دریغ ورزیده اند.

خدمت رییس مرکز پیام نور وزوان عرض کنم همین دانشجویان معدود در شناسایی مرکز وزوان که تنها در دفترچه های کنکور از آن نام برده شده است ، نقش به سزایی داشتند و خود من بارها به کسانی که در زمینه رایانه سوالی داشتند این سایت را به نام دانشگاه پیام نور وزوان و نه (وبلاگ چند دانشجو ) معرفی می کردم .
ای کاش قدر قدرت رسانه ای را می دانستیم و این بلندگوی تببلیغاتی دانشگاه را به نحو احسن حمایت می کردیم .قطعا پشتیبانی معنوی مسئولان از این پایگاه از لحاظ فرهنگی و اجتماعی به نفع دانشجویان ، شهر وزوان و منطقه میمه است و قضیه  زمانی جالب  می شود که گردانندگان سایت اصلا منتظر مساله ای به نام  کمک مالی !!! نیستند و به همان حمایت های معنوی از کارشان رضایت دارند.

امید است مسئولان مربوطه با پشتیبانی صحیح از این سایت دست اندرکاران آن را به ادامه کار تشویق کنند.

 علی وطن خواه - سردبیر رسانه - کارشناس ارشد علوم سیاسی

+  نوشته شده در  ۱۳۸۷/۰۴/۲۶ساعت   توسط علی وطن خواه   | 

 میلاد پیشوای شیعیان جهان، امام علی (ع ) و روز پدر را به همه دوستداران ولایت و امامت تبریک عرض می کنم.

رمز محبت را هنوز كسى كشف نكرده است،يعنى نمى‏توان آنرا فرموله كرد و گفت اگر چنين شد چنان مى‏شود و اگر چنان شد چنين مى‏شود،ولى البته رمزى دارد.چيزى در محبوب هست كه براى محب از نظر زيبايى خيره كننده است و او را به سوى خود مى‏كشد.جاذبه و محبت در درجات بالا«عشق‏»ناميده مى‏شود.على محبوب دلها و معشوق انسانهاست،چرا؟و در چه جهت؟فوق العادگى على در چيست كه عشقها را بر انگيخته و دلها را به خود شيفته ساخته و رنگ حيات جاودانى گرفته است و براى هميشه زنده است؟چرا دلها همه خود را با او آشنا مى‏بينند و اصلا او را مرده احساس نمى‏كنند بلكه زنده مى‏يابند؟

مسلما ملاك دوستى او جسم او نيست،زيرا جسم او اكنون در بين ما نيست و ما آن را احساس نكرده‏ايم.و باز محبت على از نوع قهرمان دوستى كه در همه ملتها وجود دارد نيست.هم اشتباه است كه بگوييم محبت على از راه محبت فضيلتهاى اخلاقى و انسانى است و حب على حب انسانيت است.درست است على مظهر انسان كامل بود و درست است كه انسان نمونه‏هاى عالى انسانيت را دوست مى‏دارد اما اگر على همه اين فضايل انسانى را كه داشت مى‏داشت:آن حكمت و آن علم،آن فداكاريها و از خود گذشتگى‏ها،آن تواضع و فروتنى،آن ادب،آن مهربانى و عطوفت،آن ضعيف[نوازى]،آن عدالت،آن آزادگى و آزاديخواهى،آن احترام به انسان،آن ايثار،آن شجاعت،آن مروت و مردانگى نسبت‏به دشمن،و به قول مولوى:

در شجاعت‏شير ربا نيستى                 در مروت خود كه داند كيستى؟

آن سخا و جود و كرم و...اگر على همه اينها را كه داشت مى‏داشت اما رنگ الهى نمى‏داشت،مسلما اين قدر كه امروز عاطفه انگيز و محبت‏خيز است نبود. 

على از آن نظر محبوب است كه پيوند الهى دارد.دلهاى ما به طور نا خود آگاه در اعماق خويش با حق سر و سر و پيوستگى دارد،و چون على را آيت‏بزرگ حق و مظهر صفات حق مى‏يابند به او عشق مى‏ورزند.در حقيقت پشتوانه عشق على پيوند جانها با حضرت حق است كه براى هميشه در فطرتها نهاده شده،و چون فطرتها جاودانى است مهر على نيز جاودان است.

                                                                       نويسنده: شهيد مرتضى مطهرى

+  نوشته شده در  ۱۳۸۷/۰۴/۲۵ساعت   توسط علی وطن خواه   | 

موسسه آموزش عالی نوردانشبه عنوان اولین دانشگاه غیر انتفاعی-غیر دولتی بخش میمه با مجوز رسمی از وزارت علوم، تحقیقات و فناوری تاًسیس و برای سال تحصیلی 88-87 از طریق آزمون سراسری دانشجو می پذیرد.

این دانشگاه توسط تعدادی از برجسته ترین اساتید فعال کشور در حوزه بیوتکنولوژی و مهندسی ژنتیک تاًسیس شده است.

با توجه به توانمندیهای علمی اعضاء هیأت مؤسس ، این دانشگاه در اولین سال تأسیس موفق به اخذ مجوز پذیرش دانشجو در رشته زیست شناسی با گرایش سلولی ملکولی در مقطع کارشناسی شده است.

علاوه بر رشته مزبور ،مؤسسه نور دانش آموزش شیمی آزمایشگاهی در مقطع کاردانی  نیز در سال جاری دانشجو می پذیرد.دکتر محمدرضا زمانی نماینده هیات ٔمؤسس این دانشگاه گفت امکانات ،وسایل آزمایشگاهی و تجهیزات لازم جهت برگزاری تمام آزمایشگاههای تخصصی زیست شناسی(سلولی و ملکولی) و نیز دروس پایه مانند  شیمی ،فیزیک و............... تهیه شده ، به نحوی که دو آزمایشگاه با تجهیزات بسیار مناسب هم اکنون آماده سرویس دهی به د انشجویان پذیرش شده می باشد.

وی افزود ، اقدامات لازم جهت تأمین خوابگاههای خود گردان نیز انجام گرفته و تلاش خواهد شد امکان اسکان دانشجویان متقاضی خوابگاه (بخصوص برای دختران دانشجو) فراهم شود ضمناً امکانات مختلف دیگر از جمله سلف سرویس ، ایاب و ذهاب به شهر اصفهان نیز فراهم گردیده است. 

+  نوشته شده در  ۱۳۸۷/۰۴/۲۴ساعت   توسط علی وطن خواه   | 
سلام

چند روزی است به شدت درگیر برنامه های کاری ام هستم. البته دوستان مرحمتشان زیاد است و سراغی می گیرند. صادقانه بگویم  دلبستگی ام به این وبلاگ زیاد است و حقیقتا ورای امور کاری و زندگی و درنهایت کم فرصتی ، هیچ گاه نمی گذارم دل آزرده شود!!

هم اکنون بیشتر وقت من صرف برنامه رادیویی ام می شود.کاربرنامه سازی سخت است .باید وقت گذاشت و شاید کمتر به چشم دیگران آید مگر اینکه یک کار سنگین به لحاظ پولی باشد و همه مشتاق در مشارکت! آن وقت است که دیگر تنهانیستی !

از طرفی در یک دوره آموزشی برای دوستان در یک ارگان دیگر به عنوان مدرس شرکت دارم که  این هم ساعاتی از وقت مرا گرفته که انشاءالله هرچه زودتر تمام شود.

به هر ترتیب درنهایت شلوغی کار،  هر روز دقایقی را به وبگردی در سایت ها می پردازم و خواندن وبلاگ ها و سایت های وطنی را هر روز در هر شرایطی دنبال می کنم.

در این روند، ذکر نکته ای لازم است و آن اینکه اطلاع رسانی سایت صبح میمه به نحو احسن ادامه دارد و شهر شدن  " روستای " لایبید به طور رسمی را هم از مجرای همین سایت مطلع شدم که از همین جا به شهروندان لایبیدی تبریک عرض می کنم. 

سخن پایانی در ادامه ماجرای شهرشدن لایبید اینکه  امیدوارم شهرها و روستای منطقه روزی درکنار هم به دامان مادر خود برگردند و شهری بزرگ و سترگ و تجزیه نشدنی ایجادکنند تا به حق و حقوق مشخصه خود برسند.

 

+  نوشته شده در  ۱۳۸۷/۰۴/۱۹ساعت   توسط علی وطن خواه   | 
استادعبدالوهاب شهیدی فرزند مرحوم صدرالاسلام شهیدی (تصویر روحانی وبلاگ) دایی پدر من است .ایشان بعد از سال ها از آمریکا به میمه برگشتند. مصاحبه ذیل چگونگی ورود استاد به عرصه موسیقی راتشریح می کند. از همین جا به استاد خسته نباشید می گویم.

گفت و گو با استاد عبدالوهاب شهیدی

عبدالوهاب شهیدی: موسیقی، انسان را تصفیه می‌کند

مینو صابری

Download it Here!


به جرأت می‌توان گفت که عبدالوهاب شهیدی خواننده و نوازنده عود، علاوه بر آثار ماندگاری که در برنامه‌های «گل‌ها» از خود به جا گذاشته است، خدمت بزرگی به موسیقی این مرز و بوم کرد و آن پایه‌گذاری سبک ایرانی در نواختن بربط (عود) ساز باستانی ایرانی است.

او به دور از هیاهو طی سالیان دراز برای خدمت به موسیقی تلاش کرده و همواره از استفاده از موسیقی برای کسب نام و شهرت پرهیز کرده است. با این وجود، همیشه محبوب مخاطبین خاص خود بوده و جایگاه او نزد اهل دل محفوظ است.

عبدالوهاب شهیدی پس از سال‌ها دوری از وطن زمستان سال گذشته به میهن خود بازگشت.

پیش از آن‌که از آمریکا به ایران باز گردد، طی تماس تلفنی از ایشان قول گرفتم تا با هم گفت و گویی داشته باشیم و بالاخره پس از ماه‌ها انتظار، انجام این گفت و گو میسر شد:


متولد سال ۱۳۰۱ شمسی در میمه اصفهان هستم. در خانواده‌ای به دنیا آمدم که روحانی بودند؛ منتهی روحانی هنردوست. پدرم هنرمند بود. هم نقاش و طراح بود، هم معدن‌شناس بود، هم داروساز بود، کارهای دینی هم داشت. من آن‌جا بزرگ شدم. یک قسمتی از اخلاقیات را از آن‌جا دارم تا این‌که به مدرسه رفتم.

در مدرسه «میمه» (نزدیک اصفهان) چون بخش بود تا کلاس چهارم بیشتر نداشت، مجبور شدم کلاس چهارم را چهار سال بمانم؛ بلکه کلاس ششم تشکیل شود.

در سن ۱۶ سالگی آموزگار رسمی آن زمان شدم. زمان رضاشاه، سه سال آموزگار بودم تا این‌که به سربازی رفتم. سربازی که تمام شد، به محل کارم برگشتم. به من گفتند باید یک سال صبر کنی تا محل خالی شود. این به من برخورد و رفتم تهران و دیگر برنگشتم.

از قدیم هم من ارتش را خیلی دوست داشتم. این بود که رفتم ژاندارمری به عنوان کارمند دفتری استخدام شدم. بعد به ارتش منتقل شدم. کار من چون همیشه در دفتر سررشته داری و کارپردازی بود، به سررشته‌داری ارتش برگشتم. از آن‌جا به لشکر دو زرهی رفتم. سال ۵۱ هم بازنشسته شدم و به کار کشاورزی مشغول شدم.

این را نگفتم. سال ۱۳۲۲، بعد از پایان خدمت سربازی چون به طرف موسیقی کشیده می‌شدم، برای یادگیری آواز، به کلاس جامعه باربُد، زیر نظر استاد «مهرتاش» رفتم که که مردی بسیار بزرگ، وطن‌پرست و هنردوست بود و شاگردان زیادی هم بودند.

سپس به طرف تئاتر کشیده شدم. در ضمن یادگیری، کار تئاتر هم می‌کردم تا این‌که سال ۳۹ به رادیو کشیده شدم که تا سال ۵۷ هم برنامه‌ی گل‌ها ضبط می‌کردم.


چرا باید این همه سال ما از شما بی‌خبر باشیم!؟ نه کنسرتی، نه مصاحبه‌ای ...

من اصولاً از بدو کارم هیچ وقت دنبال نشریات و میکروفن و این‌ها نبودم و تا توانستم، فرار کردم. همیشه دوست داشتم کنار باشم.

چرا؟ دلیلش چه بود؟

دلیلش این است که آدم راحت‌تر است.

شما نواختن «عود» را از چه کسی آموختید و از چه سنی شروع کردید؟

ساز اول من «سنتور» بود که سال ۱۳۲۲ شروع کردم. ۱۲ سال سنتور می‌زدم. آن زمان رادیو گوش می‌کردم؛ رادیو خاورمیانه، عربی را که گوش می‌کردم، این صدای «عود» من را خیلی منقلب می‌کرد.

این که می‌گویند هر کسی هر آرزویی دارد به آن می‌رسد، من هم به آرزوم رسیدم. اولین نفری که من را راهنمایی کرد، آقایی بود با نام «خضوری» که عرب و از اهالی «بصره» بود.

زمانی که اسراییل داشت تشکیل می‌شد، یهودی‌ها را از اطراف و اکناف دنیا به اسراییل دعوت می‌کردند، این (خضوری) به ایران آمد. او استاد «قانون» بود. نوازنده خیلی ماهری بود که «عود» هم می‌زد.

با او آشنا شدم. برایم «عود» آورد؛ راهنمایی‌ام کرد؛ طرز کوک و انگشت‌گذاری را یاد داد. یک مدت هم با هم نوازندگی می‌کردیم. چون من با «تار» آشنایی داشتم، زود پیدایش کردم.

یعنی عود تا آن زمان در ایران نبوده است!؟

چرا؛ عود بود. آقایی با نام «یوسف کاووسی» در ارکستر عود می‌زد. آقای «اکبر محسنی» هم بود که در ارکستر می‌زد. این‌ها ساز اصلی‌شان تار بود و عود را هم سبک تار می‌زدند.

اما موقعی که من شروع کردم؛ دیدم اگر من هم بخواهم سبک آن‌ها را استفاده کنم که همان است. من می‌خواهم آواز ایرانی بخوانم. می‌خواهم «شور» بخوانم؛ «افشاری» بخوانم. با ریتم نمی‌شود. این بود که روی مضراب عود پیاده کردم. سبک عوض شد. که الان ماشاالله همه‌شان می‌زنند؛ همه‌شان این کار را می‌کنند.

می‌گویند: «نی به عرفان می‌زند، عود به حکمت» شما که عمری با عود همدم بوده‌اید، این را برای من تعبیر کنید.

اولین پله عرفان، موسیقی است. عارفی به عرفان می‌رسد که موسیقی بداند یا از موسیقی خوشش بیاید. مولانا «رباب» می‌زده است. حافظ «بربط» می‌زده و می‌خوانده است. تمام حکمایی که از قدیم داریم، وقتی تاریخ زندگی‌شان را می‌خوانیم، همه‌شان با موسیقی سر و کار دارند؛ موسیقیدان هستند.

خود موسیقی انسان را پاک می‌کند؛ تصفیه می‌کند. موسیقی ودیعه‌ی خدایی است. مولانا می‌گوید وقتی صدای رباب و دف بلند می‌شود، در عرش باز می‌شود.

پس این موسیقی ملکوتی است. هر نوع سازی، فرق نمی‌کند، هر نوع سازی، پاک‌کننده است؛ تصفیه‌کننده است؛ انسان‌ساز است.

شما شاگردانی هم داشتید که از شما نواختن عود را آموخته باشند؟

عود نه. البته زمانی که من سبک را شروع کردم، نوارهایی که تک‌نوازی کرده بودم، در یک سازمانی که شاگرد تربیت می‌کردند و وابسته به رادیو تلویزیون بود، این نوارها را می‌گذاشتند و شاگردها از روی نوارها می‌زدند؛ اما این‌که شخصاً آنان را دیده باشم، نه.


آخرین کنسرتی که شما برگزار کردید، چه زمانی بوده است؟

کنسرت‌هایی که در ایران برگزار می‌کردیم در تالار وحدت کنونی بود. غیر از آن‌جا من هیچ جای ایران برنامه نگذاشتم؛ جز جشن هنر شیراز که ۹-۸ سال برگزار شد، همه ساله بودم و اجرا می‌کردم.

با استاد پایور رفتیم و در سراسر اروپا برنامه اجرا کردیم. بعد به امریکا رفتیم که آخرین برنامه در کالیفرنیا بود. دوستان به ایران برگشتند؛ اما من به عنوان دید و بازدیدی که آن‌جا بود، دو ماه ماندم که همان موقع سانحه‌ای برایم پیش آمد که مجبور شدم ۱۴ سال در آمریکا بمانم.

یعنی ظرف این ۱۴ سال هیچ جایی هیچ برنامه‌ای اجرا نکردید؟

چرا بود؛ پراکنده بود؛ آن هم برای کلوپ‌های فرهنگ ایران. یک سازمانی مخصوص ادبیات و فرهنگ و موسیقی ایران به وجود آورده بودند. دعوت این‌ها را قبول می‌کردم؛ ولی کنسرت آن‌چنانی، نه، شرکت نکردم.

به عقیده شما چرا دیگر سال‌هاست که آثار جاودانی و ماندگار خلق نمی‌شود؟

خب در هر دگرگونی این چیزها پیش می‌آید؛ جاها عوض می‌شود. در دگرگونی هم به زمان زیاد اهمیت نمی‌دهند ممکن است ۲۰، ۳۰ یا ۴۰ سال طول بکشد. کارها عوض می‌شود؛ رشته‌ها عوض می‌شود؛ ولی الحمدلله حالا یک انسجامی پیدا کرده است. باز هم ارکسترهایی هستند؛ نوازندگانی هستند؛ خواننده زیاد شده است. ولی یک چیز را هنوز پیدا نکرده‌اند. آن شخصیت هنری خودشان را پیدا نکرده‌اند؛ هم خواننده و هم نوازنده.

چرا؟ برای این‌که هنرمند اگر شخصیت، سبک نداشته باشد، سبک یعنی شخصیت، فایده ندارد؛ هر کاری بکند، تقلید است؛ جا پا گذاشتن است. این‌ها باید اول خودشان را بشناسند. انسان وقتی خودش را شناخت، در رشته کارش هم خودش را پیدا می‌کند.

چند برنامه گل‌ها اجرا کردید؟

فکر می‌کنم ۵۰۰-۴۰۰ ساعت باشد. از سال ۳۹ تا سال ۵۷ به طور مداوم، ماهی سه، چهار، پنج یا شش تا برنامه تحویل می‌دادیم.

ارکستر گل‌ها اصلاً چگونه به وجود آمد؟

ارکستر گل‌ها در اثر زحمات «داوود پیرنیا» یکی از افراد نامی در موسیقی ایران که اسمش همیشه در تاریخ موسیقی ایران ثبت خواهد شد، به وجود آمد. این پیرمرد خیلی زحمت کشید. با این‌که شغل‌هایی مثل معاون نخست‌وزیر، رییس کانون وکلا و ... داشت، همه را رها کرد و آمد به این کار چسبید؛ چون علاقه داشت.

من خودم شاهد بودم ساعت ۹ صبح می‌آمد، ساعت ۹ شب می‌رفت. سر پا می‌ایستاد و برنامه تهیه می‌کرد. این برنامه‌ای که شنونده نیم ساعت گوش می‌کند، دست کم ۵۰-۴۰ ساعت روی آن کار شده است. اول ماکت آن را می‌سازند؛ بعد می‌دهند برای پخش؛ همین طوری خام نمی‌دهند.

خواننده می‌آید می‌خواند. بعد نوازنده سولیست می‌زند. بعد گوینده شعرش را می‌گوید. بعد به هم بسته می‌شود. یک دفعه ضبط نمی‌شود؛ در چندین مرحله ضبط می‌شود.

فکر می‌کنم چون خودش چند بار گفت من اسلوب برنامه گل‌ها را از مرحوم اسماعیل مهرتاش در تد اتر یاد گرفته‌ام. برای این‌که آقای مهرتاش هم در تئاتر برنامه‌ای داشت به نام «تابلو موزیکال» مثل حافظ، خیام و چیزهای دیگر. درست شگرد برنامه گل‌ها بود. گوینده بود؛ موزیک بود؛ خواننده بود و ترانه. بنیان‌گذار گل‌ها «داوود پیرنیا» بود.

از اهالی موسیقی، چه خواننده و چه نوازنده باید دارای چه ویژگی‌ها و شرایطی بودند که به ارکستر گل‌ها راه پیدا می‌کردند؟

اول که این‌ها ارکستر تشکیل دادند سه چهار نفر بیشتر نبودند. خودش (پیرنیا) می‌گفت من با سه چهار نفر افراد مسن، یک ارکستر ۷۰-۶۰ نفره جوان درست کردم.

بعد کم کم از هنرستان موسیقی به این طرف کشیده شدند و این ارکستر را تشکیل دادند که آقایان مرحوم خالقی، معروفی و ... این‌ها را سرپرستی می‌کردند. از سه چهار نفر به ۷۰-۶۰ نفر منتقل شدند. اکثرشان هم جوان بودند؛ تحصیل کرده بودند.

افراد ارکستر باید تحصیل‌کرده باشند؛ چون سر و کار با نت دارند. در قدیم نت چنان رایج نبود. بعضی‌ها می‌دانستند و بعضی‌ها نمی‌دانستند. برای تک‌نوازی فوق‌العاده بودند؛ اما هم‌نوازی کردن فرق می‌کند و معلومات نت باید بالا باشد.

زمانی که انقلاب شد، شما خودتان نخواستید به فعالیت ادامه دهید یا مسئولین امور فرهنگی مانع شدند؟

همان طور که گفتم، وقتی دگرگونی پیش می‌آید، کارها همه عقب می‌افتد. ما موقعی دوباره شروع کردیم که سال ۷۳ بود. کنسرت‌هایمان شروع شد. رفتیم اروپا و آمریکا ... همیشه پیش می‌آید. دگرگونی همیشه یک توقفی دارد.

تصمیم ندارید به زودی برنامه‌ای اجرا کنید؟

تا ببینیم چه پیش می‌آید.

در ایران؟

یک زمزمه‌ای هست. چه زمان تشکیل شود، معلوم نیست.

خاطره‌ای از دوران کار هنری‌تان را که همیشه در ذهنتان ماندگار است، برای ما تعریف کنید.

همه‌اش خاطره است! اولین صدایی که از من پخش شد خودش یک داستانی دارد.

منزل یکی از دوستانم مهمان بودیم، پنجشنبه‌ها آن‌جا جمع می‌شدیم. آقایی بود با نام «احمد مهران» که کلکسیون نوار داشت. آدم محققی بود. با همه هنرمندان هم رفیق بود. خدا می‌داند چه قدر نوار زنده تهیه کرده بود.

شبی بود آن‌جا بودیم و برنامه‌ای هم ضبط کردیم. بعد از دو روز تلفن زد گفت یک نفر هست شبیه شما می‌خواند. بیا ببین او را می‌شناسی؟

من رفتم و متوجه شدم همان برنامه قبلی را به مرحوم پیرنیا داده است. پیرنیا هم روی آن کار کرده و پخش کرده است؛ بدون اسم! به من گفت تا چه وقت می‌خواهی در اطاق و صندوق‌خانه‌ات بخوانی!؟ مردم هم حق دارند.

این پیش‌آمد باعث شد که من در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتم و ماندم تا آخرش. این‌ها همه‌اش خاطره است!

آیا پیام خاصی برای شنوندگان رادیو زمانه دارید؟

البته، مردم تا کمک نکنند، تا پشتیبان هنرمندشان نباشند، هنرمند هیچ کاری نمی‌تواند بکند. باتری هنرمند را مردم شارژ می‌کنند. همین استقبال کردنشان است، تعریف کردنشان است، اگر آثاری دارند، خریدنش است.

کمک، نمی‌گویم مالی، برای این‌که یک هنرمند قابل احتیاج به کمک مالی ندارد؛ چون دو رشته است: یک هنرمند، بازاری است؛ یک هنرمند، گوشه‌گیرِ. با هم فرق می‌کنند. این با پول می‌سازد و آن یکی هم با گرسنگی می‌سازد. این‌ها با هم فرق می‌کنند. ولی اگر دسته دوم را حمایت کنند، شاید یک چهره‌هایی بینشان پیدا شود.

و نکته دوم این‌که از خانه باید شروع شود. بچه‌ای که در خانه است، باید از همان خانه شروع کند؛ موسیقی به او یاد بدهند یا در خانه موسیقی گوش کند. عکس هنرمندان را نشانشان بدهند تا ببیند این‌ها کی هستند؟ این هنرمند قدیمشان است؛ این جدید است. کارهایشان چه بوده؛ شخصیت شان چه بوده و ... این‌ها وظیفه مردم است. آن‌ها باید کمک کنند. اگر این‌ها نباشد، درست در نمی‌آید.

+  نوشته شده در  ۱۳۸۷/۰۴/۱۵ساعت   توسط علی وطن خواه   | 
ماه رجـب فصل جديدي در كتاب زندگي مي گشايد كه از عطر دل انگيز نيايش سرشار است.
فرارسیدن ماه رجب مبارک باد.
 
+  نوشته شده در  ۱۳۸۷/۰۴/۱۴ساعت   توسط علی وطن خواه   | 

سلام

گفتار ذیل را سریع تنظیم و تدوین کردم .اشتباهات آن را ببخشید.

نگاهی تحلیلی به

۱- پیشینه تاریخ سیاسی میمه

۲- شناسایی جامع و خلاصه معضلات

۳- رویکردی به مدیریت سنتی و راهکارهای معضلات

-------------------------------

پرده اول:

يكسان سازي ميمه ، وزوان ، اذان و زياد آباد و به شكلي خسروآباد و ونداده ، و اداره کردن آن ها به صورت ناحيه اي مي تواند قدرت سياسي اين منطقه را زياد كند تابهتر بتواند براي مطالبات خود مانور دهند. البته به این مقال ، شهرهای تازه تاسیس جوشقان و کامو (که زیرسیطره کاشان است!!) و نیز لای بید نوپا را هم باید افزود.

در صورت عملي شدن اين طرح ، اين مناطق بااتكابه منابع مالي دولتي و بومي خود به شهري قدرتمند تر از حتي كاشان و شاهین شهر تبديل مي شوند واين به نفع مردم منطقه است و به كينه توزي ها ، حرف ها و ادعاهاي قديمي و پوچ و توخالي كه در عصر اتم هيچ معنايي ندارد ، نيز خاتمه داده مي شود.

چند سالي است كه بزرگان، تحصيل كردگان و افراد ذي نفوذ شهر ميمه نسبت به مساله هويت شهري توجه جدي از خود نشان داده اند و اين جاي بسي خوشحالي است. براي آنهايي كه با موضوع آشنا نيستند، اينگونه شروع مي كنم كه درگذشته دور شهر ميمه منطقه اي حاصلخيز و دركنار روستاي جوشقان و مناطق تابعه آن به عنوان يك بلوك حكومتي واحد شناخته مي شد . البته ميمه در آن زمان درجوار اين مناطق ، ازنظركثرت جمعيت و وسعت زمين حرفي براي گفتن داشت.

در دوران پهلوي دوم جمعي از بزرگان درصدد برآمدند براي احقاق حقوق كامله منطقه از سيطره حكومتي كاشان جدا شوند و خود منطقه اي جدا و شهري نمونه ايجادكنند درنتيجه ميمه از جوشقان جدا شد كه اين قضيه خود داستاني داردكه مجال گفتن نيست. البته انصافا ميمه از نظر اداري و تشكيلاتي و داشتن بخشداري و شهرداري كه سابقه آن به دهه ۲۰ شمسي مي رسد، پيشرفت خيره كننده اي نسبت به همسايه هاي قبلي خود كسب كرد.

اما در بدو پيروزي انقلاب، افول اين منطقه به يكباره شروع شد. آغاز جنگ تحميلي ، سيل مهاجرين جنگ را به يك شهرك تازه ساز به نام شاهين شهر درجوار اصفهان سرازير كرد و اين باعث ناهمگوني جمعيتي درمنطقه شد البته خان سالاري در ميمه هم براي انقلابيون بوروكرات مستقر در استانداري خوشايند نبود و شايد از اين جهت هم میمه مورد بي مهري قرار گرفت.

خلاصه ، شاهين شهركه ميزبان مهاجرين جنگي شده بود، با دريافت كمك هاي دولتي براي رفاه اين افراد كه (واجب هم بود) و نيز عنايت مسئولان اصفهاني هر روزعليرغم ناهمگوني بسيار زياد در زبان و قوميت ها ي ساكن ، فربه تر شد و از يك شهرك به شهر تبديل شد. اما درآن سوي شاهين شهر، بزرگان ميمه ، وزوان ، ازان ، ونداده و جوشقان درگير مسائل بدوي قومي خود بودند.

به ياد دارم بر سر موضوع آب مزارع به جاي گفتگوهاي هدفمند بزرگان، در درگيري مردم جوشقان و ميمه بنده خدايي (مرحوم عمراني ) هم كشته شد. بزرگان (منظور اینجانب از کلمه بزرگان افرادی است که یکسویه قضایا و مسائل را بدون توجه به نظرات دیگران و به نام میمه و میمه ای ها دیکته می کردند و می کنند. چنین شخصیت هایی در تاریخ میمه وجود داشته اند و اكثرا با ديپلماسي رفتاري آشنايي نداشتند و ندارند و مشخصه اصلی آنها بر باد دادن ثمره و نتیجه تلاش های افراد متخصص و تاثیر گذار بوده است ) هر روز در گوش بچه ها کلماتی همچون وزواني كاچي خور و... زمزمه می کردند و وزواني ها هم مي گفتند : ميمه اي لواز . جوانان ميمه اي عشقشان بستن راه براي زيادآبادي ها و ازاني ها وكتك كاري با آنها بود و روستازادگان نيز منتظر گذرپوست به دباغ خانه بودند. به ياد دارم براي فوتبال به زياد آباد رفته بوديم . بازي را برديم اما در محل خندق كنوني سنگسار شديم . در ورزشگاه ميمه هم فوتباليست هاي ميمه اي وقتي كم مي آوردند دارودسته به راه مي انداختند. درسال اول دبيرستان به هنرستان وزوان رفتم و عشق و علاقه شديدي به معماري داشتم و دوست داشتم رشته راه و ساختمان بخوانم اما دانش آموزان وزواني دراولين روز حضور من آنقدر متلك پراني كردند كه منصرف شدم وكلاس را ترك و به ميمه برگشتم. از اينگونه مثال ها زياد است و دوستان من در وزوان و ساير نقاط حتما شمه اي از آنها رابه ياد دارند.

به نظر من پايه و اساس اين مسائل ، آموزه هاي غلط بزرگان بود وبس . مي خواهم به اين نتيجه برسم كه شاهين شهر فربه تر مي شد و افراد بانفوذش با برخواري ها دائم نماينده اي از خود براي مجلس ساپورت مي كردند و ميمه اي ها و وزواني ها وديگران نيز درگير مسائل بيهوده بودند.

اكنون مساله " انفكاك ميمه از مجموعه برخوار و شاهين شهر و انضمام جوشقان و روستاهاي تابعه به ان و گرفتن فرمانداری درحد يك " ايده و طرح" است. دوستاني كه نظراتي دراين خصوص دارند پیام خود را در بخش نظرات بگذارند.

##

پرده دوم:

با شنیدن خبریکسان سازی اراضی کشاورزی که به همت مسئولان محلی روی داد به گفتاری که پیشتر دراین رابطه نوشته بودم (اینجا) فکر می کردم. حتما دقت كرده اید حدفاصل شهر ميمه و وزوان به لحاظ حاصلخيزي خاك ، بي نظير است . همين حدفاصل را از ميمه تا زياد آباد و حتي فراتر از آن تا ازان هم شاهديم اما واقعا تاسف برانگيز این بود و بعضا هم اکنون هم هست كه در فصل خرمن، خانواده اي را با دوگوني گندم كه با زجر فراوان بدست آورده اند دركنار جاده منتظر خودرو مي بينيم.

دربعد مذهبي و سياسي هم واقعيت ها در ميمه و حومه شنیدنی است .  در دهه 60 و70شمسي و شايد هم اكنون هم نمازجمعه يك هفته درميان در ميمه و وزوان اقامه مي شود و اين در حالي است كه تنها در ميمه هرسال يك مسجد ساخته مي شود. مي خواهم بگويم كه احداث مصلايي درحد و اندازه دو شهر با امكانات اوليه در حدفاصل دو شهركه پيام آور دوستي و اتحاد دوشهر و حومه آنها باشد ، چقدر هزينه دارد؟؟

مردم زجر كشيده منطقه ميمه حتي از داشتن يك تالار فرهنگي محروم هستند و براي جشنها و مناسبت ها ازجمله عروسي يك زوج جوان بايد چند منزل همسايه را با وسايل تدارك ببينند البته درانتها غذا كم مي آيد، ظروف شكسته و يا مفقود مي شود و آبروريزي آن براي آقاي داماد مي ماند!!

در بعد اجتماعي نيز خود شاهديم كه اكثر فرزندان اين مرز و بوم تحصيلات عاليه دارند و حتما هركدام صاحب ديدگاه ها و ايده هاي خوبي هستند اما آيا انجمني از اين افراد كه بدون شك با افراد عادي ، ميرزاها و مشهدي ها صدردرصد تفاوت ذهني و فكري دارند، تشكيل شده است ؟؟

دربعد سياسي من با نظر دوستان مبني بر اينکه يک نماينده دلسوز از خطه ميمه وارد مجلس شود به طور نسبی موافقم .ممکن است نماینده ما از دولت آباد باشد اما دلسوزانه فعالیت کند.این را ازجنبه طرفداری از آقای حسینی نگفتم. تنها حقیقت را نوشتم.

اما به لحاظ صنعتي : با وجود زمين ، نيروي کار جوان ، بستر ارتباطاتي مناسب ( شوسه ،آسفالته و درآينده ريلي) منطقه ميمه مي تواند پذيراي يک شرکت بزرگ توليدي باشد که هم مشکل بيکاري افراد را حل مي کند و هم درآباداني منطقه ايفاگر نقشي خواهد بود اما اين مهم هم اکنون تاحدودی اتفاق افتاده و چند پروژه عظیم صنعتی به همت و تلاش مسئولان محلی از آقای شیبانی بخشدار محترم گرفته تا منتفذین و مسئولان سابق و فعلی در شرف راه اندازی و یا درحال طراحی است . گفتنی است  صنعت ميمه هم اكنون به چند سنگبري كه محل امني براي سكونت افاغنه مي باشد، محدود است.

البته بعضا مقوله آباداني و توسعه شهر ايجاب مي كند محيط زيست را فراموش كنيم اما آيا نگاهي به كوه هاي اطراف نيز انداخته ايد و به فكر فرو رفته ايدكه چند نفر از آنها از منطقه ميمه هستند و به عبارتي عوايد مالي چگونه در منطقه هزينه مي شود. البته حساب مردم لايبيد و معدن داران اهل و ساکن منطقه ميمه از اين مساله جداست.

##

پرده سوم

تاكنون مديريت سنتي در منطقه ميمه پسرفت هاي آنچناني براي شهر به بار آورده است و اين مديريت دركشاورزي و اجتماع هم تاكنون به جرات مي توانم بگويم هيچ نتيجه اي نداشته است . چه خوب است كه انتقادات به مدیریت های شهری  در انجمن هاي تخصصي از نخبگان علمي منطقه ميمه ابتدا بررسي و اعمال نظر شود و سپس راه حل ها به صورت مدون و درقالب طرح به نهادهاي دولتي مربوطه محول گردد.این مساله نتیجه ای مطلوب دارد و ان اینکه تحلیل های کوچه خیابانی حذف و از پخش شایعات بی اساس هم جلوگیری می شود.

به طور كلي ، مردم منطقه ميمه هنوز يک شوراي فرامنطقه اي براي بيان خواسته هاي صنعتي ، كشاورزي ، اجتماعي ، فرهنگي و سياسي خود ندارند. شورايي که نمايندگاني از مناطق مختلف درآن صاحب نظر باشند . شورايي که در آن چگونگي نزديکي اقوام و مناطق نيز بررسي شود که اين بررسي مي تواند به اتحاد مردم منطقه و دريافت حقوق قانوني خود از نماينده مجلس و درسطحي بالاتر از دولت منجر شود.

و اما راهكارقضيه :

منطقه ميمه عليرغم كاستي ها، قابليت هايي هم دارد.

1- توانمندي علمي ساكنان منطقه ميمه ( ميمه ، وزوان ، ونداده ، زياد آباد، حسن رباط ، لاي بيد ، لوشاب ،جوشقان ،كامو، ازان ،چوگان ، خسروآبادعلي آباد، موته، سعيدآباد وكلوخ... )

2- حاصلخيزي نسبي خاك و تنوع محصولات سردسيري

3- داشتن منابع آبي مطلوب اگر حتي شاخه كوهرنگ را به حساب نياوريم .

4- وجود منابع كاني و معادن غني در منطقه

5- داشتن خطوط ارتباطي فوق العاده - شوسه، آسفالته، راه آهن درآينده و قرارگرفتن در حدفاصل دو استان پيشرفته كشور( تهران و اصفهان)

6- داشتن محدوده براي پيشرفت جمعيتي و ساخت و سازجديد

7 - درمعرض بلاياي طبيعي قرار نداشتن ( فاقد گسل است و زماني در وزات كشور در دوران رياست جمهوري آقاي خاتمي و در بحبوحه انتقال پايتخت، از منطقه ميمه به عنوان مكاني براي احداث پايتخت جديد نام برده شد.)

8- وجود مراكز علمي دانشگاه آزاد اسلامي و پيام نور درميمه و وزوان

9- داشتن اماكن گردشگري درحد خود ( اگر همسايه هاي شمال شرقي ميمه را به حساب نياوريم (جوشقان،كامو، قهرود و درنهايت قمصر)

10 - داشتن علقه هاي ناسيوناليستي براساس گويش و تاحدودي نژاد مشترك

11- و اجرایی شدن طرح های عظیم صنعتی پتروشیمی و سیمان سرند

۱۲- و نیروهای اکتیو و پرتلاش اجرایی

کوتاه کلام اینکه  با همت مردم و مسئولان شهر و بخش ، هر روز پویایی و اعتلای منطقه را شاهد هستیم و امید است در آینده با درایت و تدبیر گزینه فرمانداری منطقه میمه راهم مدنظر قرار دهیم.

بحث اتحاد مثلثی جوشقان و کامو - میمه و وزوان - ازان و زیادآباد را هم جدی بگیریم.

والسلام . علي وطن خواه

توسعه شهر مبتني برمشارکت اجتماعي - وطن خواه

توسعه ميمه - وطن خواه

قسمت اول مقاله - معينيان

قسمت دوم مقاله - معينيان

قسمت سوم مقاله -معینیان

برون رفت از مشکلات ميمه - ۱- معينيان

برون رفت از مشکلات ميمه -2- معينيان

آرشیو سه سال گذشته وبسایت میمه ای ها 

+  نوشته شده در  ۱۳۸۷/۰۴/۱۱ساعت   توسط علی وطن خواه   | 

باسلام

مقاله علمی " شش سیگما " به نویسندگی جناب آقای محمدتقی معینیان که در مورد ارتقای مدیریت سنتی به مدیریت مدرن هست درچند بخش در وبلاگ منتشر می شود . نکته تاکیدی اینجانب و نویسنده مقاله اینست که این مقاله رویکردی به هیچ شخص ، گروه و یا نهادی ندارد و دوباره تاکید می کنم صرفا یک مقاله علمی درخصوص یک روش علمی مدیریتی است .

ضمنا خوانندگان عزیز می توانند دیدگاه های تحلیلی و انتقادی خود را درخصوص این مقاله در بخش نظرها برای وبلاگ ارسال کنند. یقینا این گفتمانی منطقی و عقلانی بدور از احساسات و غرض ورزی درجهت ارائه راهکاری مثبت برای توسعه شهر و منطقه میمه خواهد بود.

قسمت سوم و پاياني

دیدگاه سیستم شش سیگما نسبت به جوانان

 

در این سیستم جوانان افرادی منحرف ، بی دین و هرزه معرفی نمی شوند. بلکه آنان انسانهایی مؤمن ، پرهیزکار ، بیدار ، مسؤولیت شناس و دلسوز و دارای دغدغه برای سرنوشت خود و اجتماع و پایبند به موازین اخلاقی معرفی می شوند. امام خمینی (ره ) جوانان را از 15 خرداد تا 22 بهمن و پایان عمر شریفش از سرمایه های انقلاب و کشور می دانست و برای آنها اهمیت زیادی قائل بود واین گونه آنان را به صحنه های مختلف نظامی ، اجتماعی ، فرهنگی و ... می آورد.

دراین سیستم مدیران باید با ناهنجاری های موجود جوانان در اجتماع به صورت منطقی ، خردمندانه و علمی برخورد کنند چه بسا پاره ای تدابیر نامناسب برای جوانان نه تنها شرایط را بهبود نمی بخشد بلکه باعث بروز تشنج و درگیری های حاشیه ای نیز بشود. بنابراین در درجه اول باید جوانان از نظر خصایل عرفی ، اجتماعی و روان شناختی مورد بررسی و بازبینی دقیق قرار گیرند و بر مبنای شناخت درست نسبت به آنان برای رفع ناهنجاری ها تلاش نمود.

 

 دراین سیستم جوانان منحرف و مبتلا به مواد مخدر نیز جزیی از افراد موجود در جامعه اند و نمی توان آنها را از سایر افراد جامعه تفکیک نمود و حکم آنان را از بقیه مردم جدا داتست و آنها را آدم های بی ادب و بی تربیت جامعه دانست دیدگاه فوق در سیستم شش سیگما به لحاظ حکم مطلق و عام خود ، دیدگاه صحیحی نیست درست است که برخی از معتادان از فرهنگ فردی و اجتماعی بالایی برخوردار نیستند ولی این امر در مورد همه آنها قابل پذیرش نیست .

 

در این سیستم به افراد معتاد که به حرکات و اقدامات ضد اخلاقی روی آورده اند و تحت تأثیر حس جمعی و جو گروهی از مرز هنجاری های معمول و متعادل گذشته و به سوی نابهنجاری های مختلف روی آروده اند به دید بیماران محتاج کمک و دلسوزی برخورد می شود نه افراد لاابالی و غیر قابل اصلاح.

 

دراین سیستم به شهروندان می آموزد چرا افرادی که در عمق وجدان و ضمیر آگاه خویش به زشتی و نادرستی رفتار و عمل خود واقفند ولی با این وجود اقدام به ترک اعتیاد نمی کنند در این سیستم می آموزیم چگونه باید بدنبال علت گشت ، چرا که رفتارهای غیراخلاقی و ضد فرهنگ افراد معتاد فقط یک معلول است که می تواند از علت های گوناگون نشأت گرفته باشد از این رو برای این که معلول را از بین ببریم باید علت آن را بشناسیم چون بدون شناخت علت ، از بین بردن معلول به هیچ وجه امکان پذیر نیست. باید به این حقیقیت اذعان نمود که به حد صفر رساندن نابهنجاری های اجتماعی ، اگر چه آرمان هر جامعه ارزش مداری است اما این نابهنجاری های رفتاری افراد فریب خورده امری طبیعی بوده و تابعی از هنجاری گریزی های موجود در جامعه می باشد و این غیر منطقی است که تعداد اندک و محدود معتادان را چیزی کاملاً جدا و متمایز از جامعه بزرگتر یعنی اجتماع بیرون دانست .

 

درسیستم شش سیگما می آموزیم راهکارها ، روش ها و مکانیزیم تخلیه روحی و روانی جوانان را ، این سیستم به ما می آموزد که اگر مکانیزیم تخلیه روانی جوانان اصلاح شود. جوانان به جای این که به روش های نامناسب روی بیاورند از طریق راهها و روشهای مثبت فشارهای روانی انباشته در درون خود را آزاد نموده و با فراغ بال و آرامش به فعالیت های علمی ، آموزشی ، ورزشی و اعتقادی خود می پردازند.

 

در این سیستم حتی برای معاندین نیز جایگاهی دیده شده است. نکته جالب توجه در این زمینه آن است که این سیستم معتقد است معاندین که به قول برخی از افراد ، در زمره بی ادب ترین و خطرناکترین افراد جامعه هستند  همیشه حرکات نابهنجاری ندارند بلکه با متانت و برنامه ریزی منطقی و اصولی می توان آنها را هدایت کرد. (به قول آقای خاتمی : «می توان دشمن را به مخالف و مخالف را به دوست تبدیل کرد.»)

 

در این سیستم منتقد جایگاه والایی دارد و به آنها اجازه داده می شود که مدیران را به چالش بکشند.

 

این سیستم معتقد است اگر انتقادات فنی و کارشناسی شده با استفاده از روش های مثبت و منطقی و متعارف انجام شود. نه تنها از میزان تشنجات اجتماعی و ریسک پذیری طرح های مدیریتی کاسته می شود. بلکه میزان سلامت اجتماعی و بهزیستی افراد و جامعه نیز افزایش می یابد و مدیریت های مردمی بیمه می شوند.

 

قابل ذکر است توانمندی های سیستم شش سیگما بسیار گسترده است و در یک یا چند مقاله نمی توان به آنها پرداخت ، لذا ادامه بحث را وا می نهیم و به دومین پیشنهاد می پردازیم .

 

(پیشنهاد تشکیل تعاونی چند منظوره عمران شهر میمه با عضویت کلیه همشهریان عزیز)

 

 

قسمت اول مقاله - معينيان

قسمت دوم مقاله - معينيان

توسعه شهر مبتني برمشارکت اجتماعي - وطن خواه

توسعه ميمه - وطن خواه

برون رفت از مشکلات ميمه - ۱- معينيان

برون رفت از مشکلات ميمه -2- معينيان

آرشیو سه سال گذشته وبسایت میمه ای ها 

+  نوشته شده در  ۱۳۸۷/۰۴/۰۹ساعت   توسط علی وطن خواه   | 

باسلام

از امروز مقاله علمی " شش سیگما " به نویسندگی جناب آقای محمدتقی معینیان که در مورد ارتقای مدیریت سنتی به مدیریت مدرن هست را درچند بخش در وبلاگ منتشر می کنم .

نکته تاکیدی اینجانب و نویسنده مقاله اینست که این مقاله رویکردی به هیچ شخص ، گروه و یا نهادی ندارد و دوباره تاکید می کنم صرفا یک مقاله علمی درخصوص یک روش علمی مدیریتی است .

ضمنا خوانندگان عزیز می توانند دیدگاه های تحلیلی و انتقادی خود را درخصوص این مقاله در بخش نظرها برای وبلاگ ارسال کنند. یقینا این گفتمانی منطقی و عقلانی بدور از احساسات و غرض ورزی درجهت ارائه راهکاری مثبت برای توسعه شهر و منطقه میمه خواهد بود.

قسمت دوم

در این سیستم آزاد کردن مردم و اراده آنها در امور زندگی شخصی و اجتماعی از بحث های مهم است و این سیستم معتقد است که افکار عمومی همیشه کمتر اشتباه می کند و اگر مردم در صحنه باشند و امور به آنها محول شود. ضربه گیر اشتباهات مسؤولین خواهند بود و اگر کارها به دست مردم باشد در صورتی که اشتباهی رخ دهد دیگر به مسؤولین و دولت مراجعه نخواهند کرد و خود مسایل و مشکلات را حل خواهند کرد.

این سیستم معتقد است اگر مردم را آزاد بگذاریم و خوب آنها را رهبری و مدیریت کنیم. مردم بهتر می توانند مسایل را حل کنند و روح انقلاب اسلامی را احیای نقش مردم می داند و ریشه انقلاب اسلامی را در حقیقت بازگشت به نقش و اراده مردم عنوان می کند و معتقد است هر گاه زنجیره ی استبداد از دست و پای مردم باز شود. مردم خود ، جامعه را اصلاح کرده و پیشرفت  کرده اند. « به قول آیت الله رفسنجانی: اگر مردم در بالای سر خود شمشیر نبینند و در فضای امن فکر کنند و تصمیم بگیرند بسیاری از مسایل حل می شود.»

در این سیستم استبداد  ، خودمحوری ، گروه گرایی ، تهدیدات انحصارطلبانه و اقتدارگرایانه جایی ندارد و سیستم مدیریت مبتنی بر مردم سالاری دینی با تکیه بر روان سازی و شفاف سازی امور است.

در این سیستم فعالیت های مردمی نیز ساماندهی و در مسیرهای صحیح و اصولی قرار می گیرند ، در این سیستم مدیریت های هیأتی ، دخالت های هسته ها و تشکیل های غیررسمی (زیرزمینی و روزمینی ، علنی و مخفی) ، مدیریت های کوچه بازاری ، حرکت های خودجوش و پیش بینی نشده مردمی ، نیروهای پیشرو و نیروهای منفعل همه و همه ساماندهی و درخدمت مدیریت های حقوقی و رسمی قرار می گیرند.

 در این سیستم دیگر طومار نویسی ، شعارنویسی ، هوچی گری و گردن کشی جایی ندارد و به مدیران می آموزد که چگونه با ملایم ها ، ملایم و با  گردن کش ها ، گردن کش باشند.

در این سیستم دیگر نمی توان تصمیمات کارشناسی شده و مصوب مدیریت را که به تأیید آحاد مردم رسیده است با طومار ، هیاهو و هوچی گری خنثی و کم لن یکن نمود. در این سیستم به افرادی که به نحوی منفعت خود را از جهات گوناگون در بروز تشنج می بینند و با استفاده از عوامل خود زمینه را برای اهانت ، فحاشی و حرکات قبیح و غیرفرهنگی فراهم می کنند و از این طریق برخی از افراد احساساتی را در اثر غلبه نوعی احساس جمعی مشترک با خود همراه و بر دامنه هنجارگریزی های موجود اضافه می کنند زمینه و فرصت عرض اندام داده نمی شود.

ادامه دارد...

قسمت اول مقاله

+  نوشته شده در  ۱۳۸۷/۰۴/۰۷ساعت   توسط علی وطن خواه   | 

باسلام

از امروز مقاله علمی " شش سیگما " به نویسندگی جناب آقای محمدتقی معینیان که در مورد ارتقای مدیریت سنتی به مدیریت مدرن هست را درچند بخش در وبلاگ منتشر می کنم .

نکته تاکیدی اینجانب و نویسنده مقاله اینست که این مقاله رویکردی به هیچ شخص ، گروه و یا نهادی ندارد و دوباره تاکید می کنم صرفا یک مقاله علمی درخصوص یک روش علمی مدیریتی است .

ضمنا خوانندگان عزیز می توانند دیدگاه های تحلیلی و انتقادی خود را درخصوص این مقاله در بخش نظرها برای وبلاگ ارسال کنند. یقینا این گفتمانی منطقی و عقلانی بدور از احساسات و غرض ورزی درجهت ارائه راهکاری مثبت برای توسعه شهر و منطقه میمه خواهد بود.

قسمت اول:

بهترین سیستم در حال حاضر جهت تغییر ساختار مدیریت سنتی به مدیریت مدرن ، استقرار علمی و کاربردی سیستم (شش سیگما) است.

به دلیل ارزیابی پیچیده این سیستم جهت برآورد واقع بینانه از مؤلفه های مختلف آن و کمی سازی و سازمان دهی منطقی و اصولی این سیستم ، نیاز به مشاورین خبره ، مطلع و واجد صلاحیت است و هر گونه اظهار نظر غیر کارشناسی می تواند باعث تنش های اجتماعی و پمپاژ یأس در بین شهروندان گردد. لذا فقط به شمه ای از ویژگی های این سیستم اشاره می شود.

ان شاءا... در آینده با انتخاب مشاور مناسب ، این سیستم ارزشمند در شهر و منطقه میمه نیز پایه ریزی و استقراریابد و مسؤولین محترم (در صورت فراهم شدن شرایط و امکانات انتخاب مشاور) جهت نیاز سنجی ارزیابی و استقرار این سیستم مدرن مدیریتی در منطقه میمه برنامه ریزی نمایند.

و اما ویژگی های بارز این سیستم :

در این سیستم به مدیران و مسؤولین (منصوبین دولتی و منتخبین مردمی) در محدوده ضوابط و مقررات و شرح وظایف محوله (جرأت و شهامت برنامه ریزی ، ریسک پذیری ، خطا و آزمون داده می شود) و ساختارهای مدیریتی کاملاً متحول و براساس استانداردهای علمی و فنی چیدمان ، (مدیریت و هدایت) می شود.

در این سیستم به مدیران اجازه داده می شود به برنامه ها و طرح های خود ایمان داشته باشند (حتی اگر همه در جهت خلاف آنها حرف بزنند) در این سیستم مدیران نباید تسلیم هیاهو و جوسازی ها شوند و اگر خود را بر حق می دانند باید با تمام قوا جهت اجرای طرح ها و برنامه های کارشناسی شده و منطقی خود بجنگند.

در این سیستم مدیران باید زمینه را برای پرورش روحیه خلاقیت ، ابتکار ، نوآوری و تقویت انگیزه یادگیری ، خودباوری و بهبود روش برای آحاد شهروندان به خصوص جوانان فراهم کنند ، در این سیستم مدیران باید بیاموزند شجاعت ، مردم دوستی ، اعتماد واعتقاد به مردم را و باید بیاموزند از خادمین به نیکی یاد کنند و از مفسدین و جاه طلبان دفاع نکنند.

این سیستم معقتد است مسؤولین خدمت گزار و خادم مردمند نه قیم و ولی نعمت آنها ، به قول امام خمینی (ره) « هیچ کس قیم مردم نیست و هیچ کس حق ندارد از طرف مردم صحبت کند و تصمیم بگیرد. امام خطاب به مسؤولین می فرمایند اگر امروز پایگاه و شخصیت و کرامت ظاهری دارید از پر قبای مردم است شما باید خادم و خدمتگزار مردم باشید و مردم را ولی نعمت خود بدانید».

در این سیستم مسؤولین از تصمیم گیری های عجولانه و کارشناسی نشده که به روش های خلق الساعه و دستوری اعمال می شود منع شده اند و دستورات خلق الساعه که با عقل و تدبیر نباشد ممنوع و تصمیمات مدیریت مبتنی بر دستورالعمل های فنی و کارشناسی است که با اطلاع و موافقت مردم معنی و مفهوم می یابند ومجوز اجرا می گیرند.

+  نوشته شده در  ۱۳۸۷/۰۴/۰۵ساعت   توسط علی وطن خواه   | 

میلاد حضرت فاطمه زهرا (س ) ، روز پر افتخار ولادت زنی است که از معجزات تاریخ و افتخارات عالم وجود است. زنی که عالم به او افتخار دارد.

میلاد فاطمه زهرا (س) ،روز مادر و زن برهمه مادران و زنان ایران زمین مبارک باد.

 

+  نوشته شده در  ۱۳۸۷/۰۴/۰۴ساعت   توسط علی وطن خواه  
سلام

اول:

خجسته زادروز يگانه زن آفرينش، حضرت صديقه کبری، فاطمه زهرا عليها السلام و بزرگداشت مقام زن و روز مادر گرامی باد.

دوم:

امروز روز خوبی بود. برنامه جدید من" خبر در آئینه تفسیر"  برای ایرانی های مقیم خارج در شبکه جهانی جام جم به روی آنتن رفت.  برنامه روتین هر روزه که کاملا سیاسی است البته با طعم خبر.!!

این دومین کار حرفه ای من است و امیدوارم آخرین  آن نباشد.

+  نوشته شده در  ۱۳۸۷/۰۴/۰۳ساعت   توسط علی وطن خواه   |