ميمه اي ها

غربت عوالم خودش را دارد. از دلتنگي معمولي شروع مي شود تا  هجوم خاطراتي كه سراسر دل را پر مي كند. اكنون به اين درد گرفتاريم. هر ازچندگاهي به خود سرمي زنيم و از موضع عافيت، افكاري رنگارنگ را از خود بر جا مي گذاريم. شروع کردم این نوشتار را در پرشين بلاگ در تابستان سال 83 و ادامه آن در همین جا.
علی وطن خواه
گرامي باد ياد شهیدان احمد و محمودنیکونام، مصطفی و هوشنگ شبان، اصغر، محمود، رضا،حمید، علیرضا ایراندوست، بیکی حسن، بیکیان،محمدرضازمانی،خادم ،اصغریان ،رامین شهیدی، جعفری،خوبان، حسین،مهدی و محمدرضا اسماعیلی، کاشي پز، بیژن ظهرابی، معینیان، پهلوان،مسافری، متقی، توکل، اسد،رمضانزاده، ابرام، شهیدان هاشمی و هاشمیان،سراجی، محمودی ، واحدی ، نادیان، دستبرد، بیگلری و زاهدی

دلم گرفت.  وقتي  خبر تلخ درگذشت استادشکیبایی را شنيدم .ان هم در یک روز که شهر تعطيل بود.

استادشکيبايي درسريال تفنگ سرپر

 تصاویربالا وپایین مربوط به اواخر سال ۱۳۷۸است . صحنه ای در سریال تفنگ سرپر.میمه اصفهان . می خواستند سید(شکیبایی) را اعدام کنند. درسرتمرين از چهارپایه  اعدام نزدیک بود بیافتد که وی را نگه داشتم .خیلی از احترامی که من به یک هنرمند و نه او گذاشتم، خوشش آمد. او مرد بزرگوار و خیری بود. خداوند رحمتش کند.

استادشکيبايي و من تابستان 1378- تفنگ سرپراحمدجو

«خسرو شكيبايي» بازيگر سينما، تئاتر و تلويزيون ساعت 9 صبح امروز جمعه 28 تير در سن 64 سالگي به علت نارسايي قلبي در بيمارستان پارسيان تهران درگذشت.
«خسرو شكيبايي» در سال 1323 در تهران به دنيا آمد و تحصيلاتش را در رشته بازيگري در دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران به پايان برد. او تا پيش از انقلاب فقط در عرصه تئاتر فعاليت داشت و فعاليت حرفه اي در عرصه سينما را با بازي در فيلم «خط قرمز» (1361، كيميايي) آغاز كرد. اما سرآغاز دوره ي تازه فعاليت بازيگري شكيبايي را بايد فيلم «هامون» (1369، مهرجويي) دانست. او به خاطر بازي در اين فيلم سيمرغ بلورين بهترين بازيگر نقش اول را در هشتمين جشنواره فيلم فجر به دست آورد. او همچنين براي بازي در فيلم «كيميا» (1374، درويش) بار ديگر برنده سيمرغ بلورين بهترين بازيگر نقش اول از سيزدهمين جشنواره فيلم فجر شد. شكيبايي بازي در بيش از بيست و سه فيلم سينمايي و نيز مجموعه‌هاي تلويزيوني متعددي چون "روزی روزگاری "، «خانه سبز»، «سرزمين سبز» و... را در كارنامه خود دارد. 
«خسرو شكيبايي» اخيرا در دومين جشن منتقدان سينمايي، جايزه يكي از برترين بازيگران سي سال سينماي پس از انقلاب را روي صحنه از دستان محمدباقر قاليباف، محمد خزاعي و محمدرضا جعفري‌جلوه گرفت و با ابراز تشكر، صحنه را ترك كرد.

پرده سوم: يك خاطره

رضا استادی - طبقه اول يك برج مسكوني در منطقه سعادت‌آباد، در ظهر داغ روز گذشته ميزبان بسياري از هنرمندان بود. خانه دايي خسرو بيش از آن كه به محل زندگي يك بازيگر شبيه باشد، با آن تابلوهاي خوشنويسي شعر، خانه يك شاعر را تداعي مي‌كرد. خانه به سرعت از استقبال كنندگان پر شد و خيلي زود تالار اجتماعات ساختمان، آماده پذيرايي از ميهمانان شد. گروه‌هاي مختلفي از مردم با چاپ پوستر و پلاكارد فضاي كوچه را تغيير داده بودند و در اين ميان دست اندركاران سينما به سختي قادر به كنترل احساسات خود بودند. نام خسرو شكيبايي براي من و بسياري از خبرنگاراني كه هنوز به مرز 30 سالگي نرسيده‌اند، ياد‌آور تلفن‌هاي متعدد بي پاسخي است كه هيچ گاه به نتيجه دلخواهي به نام « مصاحبه» ختم نمي‌شد. او فردي ساده با روحياتي كاملا روستايي و شاعرانه بود و به سختي به يك خبرنگار اعتماد مي‌كرد و معمولا هم در سر صحنه نگاه هايش را مي‌دزديد تا به شگرد هميشگي ما خبرنگاران  يعني در معذوريت قرار دادن و انجام مصاحبه  دچار نشود. خسرو شكيبايي براي روزنامه جام‌جم خاطره‌اي شيرين است. 9 سال قبل در ارديبهشت ماه، سريال تفنگ سرپر در حال فيلم‌برداري در ميمه بود. براي شماره اول روزنامه تصميم گرفتيم تا خبري از سريال داشته باشيم. پنهان نمي‌كنم كه براي من كه از حضورم در مطبوعات 5 سال گذشته بود، مصاحبه با شكيبايي هميشه يك آرزوي حرفه‌اي بود كه هميشه به دليل در دسترس نبودن اين بازيگر و بي اعتمادي او به جامعه مطبوعات اين مساله هيچ گاه ميسر نشده بود. در همان سال بود كه با توصيه محمود فلاح، تهيه كننده سريال با شكيبايي تماس گرفتم. بعد از آن كه مطئمن شد نقل قول‌هايم از تهيه كننده واقعيت دارد، قول داد يادداشتي بنويسد و براي جام‌جم فكس كند. يادداشتي كه در كنار مطلب امرالله احمدجو و مصاحبه تورج منصوري به تيتر اول شماره يك روزنامه جام‌جم تبديل شد: « روايت ما و شكيبايي از پشت صحنه تفنگ سرپر». او يادداشت خود را اين چنين آغاز كرده بود: «اين اواخر شديدا پي سادگي‌ها مي‌گشتم. پي بي پيرايگي ها، احمد جو ساده بود و بي پيرايه. ساده اما عميق. ساده اما وارسته. براي يافتن فضاي فكري او به زادگاهش آمديم. زياد آباد و حوالي ميمه و... و اين جا كه مي‌آيي عشق مي‌يابي و صافي زندگي را آبا قنات مي‌سازد و بوي يونجه رد پاي روشن سنت و رخسار پرچين روستا، باد و گردباد و رسم سبز طبيعت و هر چيز كه در صحرايش لطفي دارد و جذبه‌اي كه كوهسارش دارد و آدم‌هايي كه هر كدامشان خود قصه‌اند و خود جامه شخصيت‌هاي احمد جو بر تنشان است و زبان آدمهاي قصه احمد جو در سرشان و يكراست آمده بوديم بر سرچشمه و چغندر پاكي در اين حوالي جريان دارد و بگذريم...»
آيا براي توصيف دقيق از اين بازيگر به توضيح ديگري هم نياز است تا بدانيم دنياي بازيگري چه چهره ارزشمندي را از دست داده است؟

لینک مطلب

لینک مقاله آقای رضا استادی

قسمتی از فیلم روزی روزگاری بابازی به یادماندنی مرحوم استادشکیبایی 

         

با تشکر ویژه از آقای رضا استادی

+  نوشته شده در  ۱۳۸۷/۰۴/۲۸ساعت   توسط علی وطن خواه   |