ميمه اي ها

غربت عوالم خودش را دارد. از دلتنگي معمولي شروع مي شود تا  هجوم خاطراتي كه سراسر دل را پر مي كند. اكنون به اين درد گرفتاريم. هر ازچندگاهي به خود سرمي زنيم و از موضع عافيت، افكاري رنگارنگ را از خود بر جا مي گذاريم. شروع کردم این نوشتار را در پرشين بلاگ در تابستان سال 83 و ادامه آن در همین جا.
علی وطن خواه
گرامي باد ياد شهیدان احمد و محمودنیکونام، مصطفی و هوشنگ شبان، اصغر، محمود، رضا،حمید، علیرضا ایراندوست، بیکی حسن، بیکیان،محمدرضازمانی،خادم ،اصغریان ،رامین شهیدی، جعفری،خوبان، حسین،مهدی و محمدرضا اسماعیلی، کاشي پز، بیژن ظهرابی، معینیان، پهلوان،مسافری، متقی، توکل، اسد،رمضانزاده، ابرام، شهیدان هاشمی و هاشمیان،سراجی، محمودی ، واحدی ، نادیان، دستبرد، بیگلری و زاهدی

يکي بود يکي نبود .غير از خدا هيشکي نبود..

گل مراد نامي بودکه برای یک مشت دلار وارد شهر میمه شد و از آنجا که می گفتند و مي گويند هم ولايتي هاي گل مراد زرنگ هستند، با کمي تدبير و تطميع توانست جايي را براي خود دست و پا کند و مشغول کار شود.

رئيس اداره اي که گل مراد در آن قرار بود کار کند، ابتدا مراسم معارفه را برگزار کرد و قسمت هاي مختلف اداره را به وي نشان داد. از دستشويي شروع کرد و به دفتر کارش رسيد!! اما ناگهان ديد چيزي را جا انداخته. برگشت و گل مراد را به اتاقي هدايت کرد.گل مراد با ديدن دوقبر روي زمين يکه خورد. کمي پس و پيش با نگاهي متعجب پرسيد: اينجا کجاست ؟؟؟ اينها چيه ؟؟؟

رئيس که هنوز دريافت پول نسبتا زيادي را از وارث اين دو قبرجهت حفظ و نگهداري اين قبور به ياد داشت، از ترس اينکه مبادا گل مراد از کار  شانه خالي کند ، گفت: اينجا قرار است آشپزخانه شود و اين دو ، فونداسيون سنگي آشپزخانه است!!  گل مراد با نگاهي حاکي از تعجب گفت: اي ددم واي . عجب مغزي داشته معمار!!!!

رئيس بي تفاوت به اين گفتار حکيمانه گل مراد و سرشار از پيروزي به خاطر اينکه او نفهميد اينجا قبلا گورستان بوده است، با يک عقب گرد به داخل راهرو رفت اما در همين حال تصوير صاحبان قبور را ديد ولي ديگر نمي توانست ضايع کاري کند و ماست مالي ها را گذاشت برای وقت دیگری.

خلاصه شب شد. گل مراد چاي آخر بعد از آبگوشت و گوشت کوبيده با سالاد و ترشي پياز را هم خورد و در همان اتاقک فونداسيوني که رئيس به وي اختصاص داده بود، تشک انداخت.در آن شب زمستاني، صدای سگها با زوزه  شغال ها درآميخته و فضايي نوستالژيک را  به وجود آورده بود.

گل مراد غلت و واغلت زد . گوسفندها را شمرد و خوابش نبرد. درختان را شمرد و خوابش نبرد.خاطراتش را در کوهستان روستاي زادگاهش مرور کرد و خوابش نبرد. بلاخره تسليم شد و با خودش گفت : بهتره چايي بخورم.   لامپ 60 را روشن کرد .  هنوز چند ثانيه نگذشته بود که برق رفت.

غرغر هاي گل مراد شروع شد اما ناگهان جريان الکتريسته اتاق وصل شد و گل مراد بي اراده به لامپ نگاه کرد و نگاهش از هاله نور گذشت و به دو تصوير مقابل روي ديوار افتاد و  تصوير يک روحاني را ديد که روي صندلي نشسته بود.جلوتر رفت و بعد از سلام و صلوات ، جرقه اي در ذهنش زد همچون جرقه انيشتني emc2.

بله گل مراد فهميد که حرف هاي مسئول حقيقت نيست و درواقع وي در يک آرامگاه مسکن گزيده اما حقیقت اینکه گل مراد جاي ديگري نيز نمي توانست برود.به عبارتي کاچي بهتر از هيچي بود و در اين شب زمستاني اگر به  اتاق هاي ديگر می رفت ،  يخ مي بست.  پس تصميم گرفت بي خيالي طي کند. گل مراد شب را با  ترس  از معاد و روح ، به زور به صبح رساند.

صبح روز بعد، بعد از خوردن صبحانه و با آغاز شروع کار اداره با خودش کلنجار رفت که اين پليتيکي که از رئيس خورده است را به وي بگويد يا نه؟ باخودش گفت : اگرقضیه را بگويم مرا با اين هيکل متهم به ترسو بودن مي کند و ممکنست بگويد لازم نکرده .من ادم ترسو برای سرایداری نمی خوام . ديگه نيا.. درهمين حال رئیس صدا زد گل مراد چايي ...

گل مراد چايي براي رئيس برد . کمي به هم نگاه کردند. رئيس با نگاهي مرموز گفت : خوب خوابيدي ؟؟ گل مراد هم با نگاهي مرموزتر جواب داد. خيلي خوب اتاق  خیلی ساکت بود و  فقط صداي سگ ها اذيت مي کرد.

*****

دو شب ديگر گذشت و گل مراد تا دم دماي صبح در اتاق راه رفت . مي بايست کاري مي کرد. خلاصه نقشه کشید . طرح ريخت .برنامه ريزي کرد. چند قسمت کارتون عروسکي کيش و مات (پت و مت ) راهم که ديده بود ، مرور کرد... حتی فیلم جیمز باندی  را که چند سال پیش دزدکی با اجاقعلي فرزند ترکعلي پسر همسايه شان ديده بود، درذهنش مجسم کرد. خلاصه راه هاي مختلفي را بررسي کرد و عمليات رامبو 3 را  درمرحله اجرا قرار داد. فردای آن روز جمعه بود و گل مراد خان از اينکه صبح نمي بايست زود بلند شود و تي بکشد ،خوشحال بود اما شب جمعه گل مراد ،  مگر صبح مي شد  آنهم در مقبره ؟؟؟ به هرترتیب آن شب هم با عذبيت !!!! و رنجش تمام گذشت.

صبح شد ، گل مراد بعد از اينکه نان و پنيري به رگ زد ، زد بيرون . هدفش مشخص بود . ابتدا سيمان خريد، بعد کمي رنگ و کمي خرت و پرت ديگر.

سريع به محل کارش برگشت. لباس کار پوشيد و به ياد دوراني افتاد که درمنزل همسايه شان سيمانکاري مي کرد و عاشق سکینه خاتون  شده بود وچون مي خواست زرنگي خودش را نشان دهد استانبولي هاي سيمان را دوتادوتا به روي ديوار مي برد و از اين خبر نداشت که اوستا ساعت 5 کار را تعطيل کرده و رفته است!!

خلاصه سيمان کاري گل مراد شروع شد. براي اولين بار اصولی چشمش به روي سنگ قبر افتاد. سنگ مرمر سرخی بود پراز نگاره و گل .با سواد کلنگي خود مطلب روي سنگ را خواند. نوشته بود : ميرزاحسن ابن ميرزا عبدالوهاب ملقب به صدرالاسلام .....

دلش نيامد سيمان کاري کند .سنگ خيلي زيبا بود اما به ياد چند شب بي خوابي خود و ترسش افتاد. بلاخره شروع کرد.به قبر دوم رسيد.با نگاهي به نوشته ها فهميد اين دو با هم نسبتي دارند. خلاصه کار به سنجش شيب اتاق و تشخيص مسير آب رسيد. بلاخره اتاق احتياج به شستن داشت .

کار تمام شد. حسابي سيمان ها هوا خورد و به خورد زمين رفت . فرش مندرس پهن شد و جهيزيه نصف ونيمه گل مراد چيده شد. تصاوير ان دو مرحوم نيز که پيشتر با نگاه مرموز رئيس گره خورده بود و در يک اقدام انقلابي به زير کشيده شده بود ، در کنار ديوار قرار داشت.آنها را برداشت و پشت يک صندلي به ديوار تکيه داد.گل مراد سپس کمي رنگ مالي هم کرد و باخودش گفت چرا زودتر اينکار را نکرد. گل مراد آنشب را راحت خوابيد. 

روز بعد رئيس صبح زود (چون اول هفته بود) سرکار آمد . هميشه مديريتي فکر مي کرد و اعتقاد داشت بايد به همه جا سربکشد و همه چيزرا تحت نظرداشته باشد . البته مي دانست که قدرتي ندارد ولي لااقل هر هفته براي يکبار هم که بود، سرکشي مي کرد. رئيس ديواري کوتاه تر از گل مراد پيدا نکرد. البته کسي دیگر هم نبود!!!!

يکراست به سراغ او رفت. گل مراد که از خواب پاشده و صبحانه هم زده بود، شارژ شارژ در مقابل رئيس ايستاد. رئيس با ديدن وضعيت غيرعادي اتاق کمي ابرو بالاپائين انداخت و به گل مراد گفت: برو انباري ، چند تا کابينت هم هست بياور و همينجا نصبش کن.  گل مراد گيج شد اما سه کار انجام داد:

1- کمي دور وبرش هاج و واج نگاه کرد و از اينکه تشويش نشد ، کمي دلگير شد.

2- خوشحال از اينکه تاييديه رئيس را گرفت و ساکن منزل شد.

3- جايي دنج براي ادامه تحصيل يافت جايي با کابينت هاي رئيس ..

گل مراد کابينت ها را نصب و بساط چايي و سماور و قوري را به منزلگاه جديد منتقل کرد. روزها گذشت و هر روز بر سواد گل مراد که هر شب يکي دوساعت اکابر مي خواند ،اضافه مي شد.

چند سال به همين منوال گذشت تااينکه لحظه فارغ التحصيلي گل مراد رسيد و او مي بايست کوچ مي کرد و مي رفت .

روزي که گل مراد قرار بود براي آخرين بار در اداره قدم بزند و تخمه بشکند، رسيد و آن روز گل مراد خندان و شاد به دنبال رئيس بود.

عصر فرا رسيد و مراسم خداحافظي هم تموم شد. درحال جمع آوري وسايل بود و دائم در اتاق ها رفت و آمد مي کرد .. سيني چايي را از ميز رئيس مي برد با خرت و پرت هاي ديگري برمي گشت .

در همين رفت و آمد متوجه قابي در پشت ميز رئيس يا دوست رئيس شد. خم شد وآن را برداشت و ديد. باخودش گفت: رئيس کي وارداتاق من شده و پشت صندلي قاب ها را برداشته که من نفهميدم ؟؟؟!!!

گل مراد کمي زوم کرد و حالا ديگر بلد بود بعد از ساعت ها اکابر رفتن و درس خواندن ، فارسي بنويسد و بخواند .گل مراد يک ساعتي متن ذيل تصوير را زير و رو کرد و مطالبي خواند که اورا دگرگون دگرگون کرد.

با خود گفت : يعني آن مکاني که من تبديل به آشپزخانه کردم متعلق به فرزانگان ديني سده سيزده هجري بوده ؟ آيا صدرالاسلام صدرالاسلامي که ميمه اي ها مي گفتند، همين شخصي است که داخل اين قبر دفن شده ؟ يعني اين همان فردي است که سنگ قبر خودش را از جنس مرمر سرخ و با حجاري خودش باخط ثلث ونستعليق ساخت؟؟ همان خطي که مي توان نشانه هاي همزاد  آن را بر روي سنگ محراب مسجد جامع ميمه که درموزه باستان نگهداري مي شود نيز ديد؟ همان خطي که زير گنبد مسجد جامع ميمه خودنمايي مي کند؟ همان خطي که بر صدها قباله ملکي و خانوادگي و زناشويي مردم منطقه ميمه نقش بسته است؟ همان خطي که با آن روي کتيبه سنگي تخت سرخ آيات قرآن را نوشته است ؟؟ همان خطي که بعد از کشف معدن طلاي موته توسط صدرالاسلام ، سنگ نبشته اي را با آن نوشت؟؟؟

خلاصه گل مراد قصه ما اصل حقیقت  را فهميد و اگر نمي فهميد هم حرفي نبود ، چون از جنس ما نبود.

اما قباله مادر مادر رئيس گل مراد با همان خط نوشته شده بود. حرفه ی مادر رئيس که قالي بافي بود ، از صدقه سر صدرالاسلام بود و او بود که هنر قالي بافي را به ميمه آورد و مادر رئیس فرش بافت و  رئیس ، رئیس شد.

آري گل مراد با تي .بي .تي از میمه رفت !!! و رئيس ما بايد راه گل مراد را در اکابر برود و شب ها را دانش اندوزي کند تابفهمد صدر کي بود و چه کرد !؟ باید به این حقیقت برسد چرا اجازه داد این تخریب صورت گیرد؟؟

 والسلام .ع .و

+  نوشته شده در  ۱۳۸۶/۰۱/۲۶ساعت   توسط علی وطن خواه   | 
 وبلاگ نويسان و وبلاگ های آنان بسيار متنوع هستند. وبلاگ نويسان خبرنگارانی هستند كه درنشريه های اينترنتی خود درباره وقايع مورد علاقه شان می نويسند و به تبادل تجربيات می پردازند.  اكنون استفاده كنندگان عادی اينترنت می توانند كارهای خود را (در فرمت های گوناگون، هم صوتی و هم تصويری) به صورت آنلاين منتشر كنند. اين قسمتی از دموكراتيزه كردن رسانه ها، هم در ايجاد و هم در پخش آن، است.

هر روزه به تعداد بلاگر ها در سراسر دنيا افزوده می شود. بلاگ هايی به زبان های فارسی، چينی، پرتغالی و ژاپنی نمونه هايی از ميليونها بلاگ در اينترنت هستند و امروز حتی گویش ها نیز در وبلاگ ها مطرح شده است و  وب نوشت های میمه ای نمونه ای از ان هستند که صریحا به این موضوع  اشاره دارندبه عنوان مثال ، نام وبلاگ و یا نظرسنجی و پیام مسئول وب به گویش محلی منتشر می شوند. این را می توان پیوند اینترنتی فرهنگ ها  نامید.قصد واکاوی بیشتر این مبحث را ندارم و در همین جا  به بررسی رشد وبلاگ ها فقط از منظر میمه ای بودن می پردازم .

درسال ۱۳۸۲ به این فکر افتادم که درخلاء آگاهی مطبوعاتی منطقه ، یک نشریه محلی راه اندازی کنم و تاحدودی این اقدام را در ارشاد اسلامی پیگیری کردم و ضوابط و شرایط  هم بر وفق مراد بود اما مساله هزینه زا بودن  این کار،  مرا منصرف کرد. سپس متوجه نوعی دیگری از حضور مطبوعاتی شدم که وبلاگ نام داشت که می توانستم رویکرد اخباری ان را به غیراخباری و معمول تبدیل کنم چراکه رویکرد اخباری محض کسل کننده بود.

خلاصه ، اولین وبلاگ منطقه میمه و به عبارتی اولین وبلاگ من  در اواخر سال ۸۲ به نام نتیجه صدرالاسلام  در سرویس پرشن بلاگ پاگرفت و درسال ۸۳ ساماندهی شد.

این اولین مطلبی بود که در وبلاگ نتیجه صدرالاسلام نوشتم :

با سلام
از امروز با هدف ايجاد يک رابطه فرهنگی مستحكم با شما عزيزان ارتباطي دائمي خواهم داشت .
آرزو دارم كه بتوانم آمال و انديشه هاي خود را بدور از هرگونه تصنع و انشاي ادبي و با زباني ساده و شيوا (خودماني )با شما در ميان بگذارم و به اهداف خود دراين زمينه جامه عمل بپوشانم .
دوستان گرامي ، ازآنجا كه از دوران كودكي علاقه مند به فضاي تاريخي ،سنتي و فرهنگي موطن خود ميمه بوده ام ،هميشه دوست داشتم از اين شهر به نام نيك ياد شود كه تاكنون اين گونه بوده است .يكي از اهداف من در نوشتن اين سطور نيز شناساندن ويژگي هاي منحصر به فرد تاريخي و زيست محيطي اين شهر از جمله ساختار زباني ،مناظر طبيعي و همچنين مفاخر علمي و فرهنگي آن مي باشد كه در اين راه شما عزيزان مي بايست با ارسال مطلب و...........مرا ياري دهيد.
در خصوص عنوان وبلاگ نيز توضيحي كوتاه دارم و ان اينكه عنوان نتيجه صدر الاسلام به رابطه نسبي اينجانب با روحاني فرزانه و متعهد دوران گذشته ميمه ،مرحوم {ميرزاحسن صدرالاسلام } برمی گردد.(رضي الله عنه جد من است) .ازآنجا كه بنده علاقه و ارادت زيادي به ان بزرگوار دارم، سعي خواهم كرد كه در يادداشت هاي خود از ايشان بيشتر بنويسم .
در پايان اين نكته را نيز متذكر شوم كه به علت مشغله كاري ،در ابتداي امر بي نظمي محدودي ممكن است وجود داشته باشد كه سعي مي كنم چنين اتفاقي حادث نشود.

پيروز و سربلند باشيد
علي .و - تهران مرداد83


این هم آرشیو نتیجه صدرالاسلام - به تاریخ های اولیه مراجعه کنید....

بعد ازآن به خاطر اینکه وبلاگ به حیات خود ادامه دهدوبا تعطیلی یک سرویس ،بلاگ منهدم نشود!! در سرویس های مختلف و به نام های مختلف  در سرویس های پارسی باکس ، کلوب ای ار، آفتاب بلاگ،بلاگفا و سرویس خارجی vox وکس منتشر شد که حد کمال آن ختم گردید به دو وبلاگ شخصی میمه ای ها و اختصاصی نتیجه صدرالاسلام . البته گفتنی است این دو سرویس (به لحاظ وبلاگ بودن )، دیگر تغییری نخواهد کرد.

به هرترتیب ، بعد از مدتی از آلوده شدن به وبگردی و وب نویسی ، با بلاگری از وزوان آشنا شدم که "خاک آشنا " را در بلاگفا منتشر می کرد.خیلی خوب و موقر ومتین می نوشت اما به ناگاه بدون خداحافظی تعطیل کرد. وبلاگ خاک آشنا تنها وبلاگی بود که برخلاف شیوه  ساده نویسی من با نثری داستانی زیبا می نوشت .

اما سال ۸۵ سال خوبی برای  جایگاه جستجوی کلمه  "  میمه  " در اینترنت  بود.  بلاگ های "ورووچه ها " با رویکری علمی و فرهنگی ، "کریم آل طه"،  "ام البنین (ع)" و  " ستایش ابوالفضل  "  با رویکردی مذهبی و وبلاگ های "پیک میمه" و "شهر من میمه " با رویکردی فرهنگی منتشر شدند. البته باید به این لیست وبلاگ های کهرو ، مقصود ، شهرمن وزوان ، حسن رباط ، سرمد وزوان ، رسول رانیز اضافه کرد که بعضا  همچنان منتشر می شود و خیلی از انها تعطیل و یا نیمه تعطیل شدند.

دراین میان،  تنها دوسایت  "سه" soh  و زیادآباد و سایت اختصاصي میمه (که با  همکاری دوستی عزیزي سعی در راه اندازی آن داریم ) وجود داشت که سایت سه باانگیزه ای بالا روبه جلو حرکت می کند و سایت میمه نیز در مرحله تدارکاتی و سايت زیادآباد در مرحله اجرا قراردارد. البته این سایت ها جدای از سایت های دولتی مانند شهرداری ها است.

امید است درسال ۸۶ این حرکت فرهنگی همچنان پیشرفت داشته باشد وبلاگرهای جوان میمه ای (منظورم منطقه میمه است ) کار فرهنگی خود را با شدت و اهتمام بیشتری ادامه دهند.

درپايان ازدوستان عزیزی که نام وبلاگ آنها احتمالا در این متن جا افتاده ،عذرخواهی می کنم و از دوستانی هم که بلاگ دارند اما من اگاهی ندارم، خواهشمندم آدرس وبلاگ خود را به وبلاگ میمه ای ها  لینک دهند.

باتشکر - وطن خواه

+  نوشته شده در  ۱۳۸۶/۰۱/۲۲ساعت   توسط علی وطن خواه   | 
maymeh carpet

maimeh carpet

meymeh carpet

براي ديدن تصاوير بيشتر به بخش پيوندها مراجعه كنيد.

فرش ميمه

 

فرش ميمه

فرش ميمه

فرش ميمه -maymeh carpet

 

فرش ميمه

+  نوشته شده در  ۱۳۸۶/۰۱/۱۷ساعت   توسط علی وطن خواه   | 
تعطيلات خيلي زود به اتمام رسيد. در سفر ۵ روزه خود به ميمه از واقعيت تلخي آگاهي يافتم . البته در كنار آن پيشرفت هاي عمراني و  فرهنگي درمنطقه را نيز شاهد بودم كه در اسرع وقت مشاهدات  و شنيده هاي  خود را  خواهم نوشت .                                                                                     فقط اين  مطلب را نمي توانم به زمان ديگري واگذار كنم و ان اينكه ، صدرالاسلام  بيشتر از اين ارزش داشت كه مقبره اش تخریب  شود.....

تكميلي قضايا را در روزهاي آينده در وبلاگ نتيجه صدرالاسلام بخوانيد.

+  نوشته شده در  ۱۳۸۶/۰۱/۱۵ساعت   توسط علی وطن خواه   | 

شش روز از تعطیلات عید نوروز گذشت و من همچنان مسیر منزل و اداره  را طی می کنم . در این مدت شش روز ،  در دنیای مجازی اینترنت به امور شغلی و شخصی خود مشغول بودم. از فردا مرخصی من شروع می شود وبه هر حال، عید و محرم را باید به میمه رفت.

خلاصه، فردا عازم میمه هستم . بهار میمه ، دل انگیز و گویی طبیعت واقعا در حال شکل گیری دوباره است و دیدن این واقعه  رانباید از دست بدهم . وبلاگ  هم تا ۱۵فروردین در تعطیلی مطلق به سر خواهد برد.    

خوش باشید ...... 

+  نوشته شده در  ۱۳۸۶/۰۱/۰۶ساعت   توسط علی وطن خواه   | 
دیشب فیلم ۳۰۰ را دیدم . فیلمی با موسیقی  و تصاویر  جذاب اما با محتوایی مضحک.

جند نکته اساسی در این فیلم به چشم می خورد.

۱- فیلم براساس روایتی نیمه واقعی و با هدف تخریب فرهنگی ایرانیان ساخته شده است.

۲- شخصیت های فیلم خنده هستند. ایرانی ها در این فیلم وحشی هستند و به طور کلی این فیلم نماد خیر و شر را تداعی می کند.

۳- خشایارشاه  در این فیلم به شکل مردان همجنس باز و با تیپ برده های شمال آفریقا نشان داده    می شود  و  کارگردان اصلا به کتیبه های سنگی تخت جمشید که حداقل ظاهر شاهان هخامنشی را   نشان داده / توجهی نکرده است .  حتی لباس و یونیفرم های سربازان ایرانی مانند نینجاهای ژاپنی  و بعضا لباس های عربی است.

۴- سربازان اسپارتی دارای هیکل های ورزشی و سربازان ایرانی ها فوق العاده ضعیف به نمایش گذاشته شده اند.

۵  - فیلم نیم نگاهی به خصلت وحشی گری اسپارتی ها و  انحرافات جنسی آنها نیز دارد.

۶- مطلب آخر اینکه سوژه فیلم هم تقلبی است .اسپارتی ها نزدیک به دوهزار نفر بوده اند که سرانجام درمقابل شاه ایران شکست می خورند و عبارت سیصد که فیلم قصد دارد تلقین کند ۳۰۰ اسپارتی در مقابل هزاران سرباز ایرانی مقاومت کردند/ مربوط است به مقاومت سیصد سرباز ایرانی به فرماندهی  آریو برزن سردار هخامنشی در مقابل سپاه  اسکندر در تنگه ای در حوالی یاسوج که بعد از روزها ایستادگی / سرانجام شکست خورد.

درکل اگر می خواهید یک جنگ باستان را تاحدودی (تاحدودی )  با جلوه های ویژه  ببینید  و از ترکیب ساختار  موزیک و متن خوب لذت بیرید/ فیلم را ببینید.  ترانه متن فیلم را هم خواننده ایرانی اعظم علی خوانده است اما اگر به دنبال واقعیت هستید / اصلابرای دیدن  فیلم وقت نگذارید چون حرص شما رادر   می آورد. 

و اما............................

همین یانکی ها یک سال پیش فیلمی درباره خشایارشاه ساختند که اصلا ما نفهمیدیم ..

دراین فیلم که می توانید بخش از آن را در لینک زیر ببینید/  شوکت شاه ایرانی و شکوه تخت جمشید   چشم را خیره  می کند.

 فیلم یک شب پادشاه

+  نوشته شده در  ۱۳۸۶/۰۱/۰۳ساعت   توسط علی وطن خواه   | 

يا مقلب القلوب و الابصار

يا مدبر الليل  و النهار

يا محول الحول والاحوال

حول حالنا الي احسن الحال

سالي را به پايان برديم كه به نام نامي برترين مخلوق خداوند‌‌ حضرت ختمي مرتبت 

محمد مصطفي (ص ) پيامبر اعظم  اسم گذاري شد و نيز اينك سالي را آغاز

مي كنيم كه نخستين روز ربيعش با هجرت حضرتش همراه شده است.

البته طبل بازیافت هویت ملی نیز به گوش می رسد و اين دو اتفاق را به فال نيك

مي گيريم تا تبريكي سرشار از ارادت و صفا را به مناسبت آغاز سال جديد به

دوستان و همراهان عزیز عرضه کنم .

امیدوارم  شما همگان سالي با موفقيت -  آرامش و سلامت در پيش داشته باشيد

 و با دعاي خير شما من نيز به وظايفم بنحو احسن عمل کنم .

سال نو مبارک .......................................................................

+  نوشته شده در  ۱۳۸۶/۰۱/۰۱ساعت   توسط علی وطن خواه   |