|
هندوستان از گذشته هاي دور سرزمين عجايب جهان بوده است و در چند دهه ي اخير بسيار مورد توجه جهان غرب قرار گرفته است به طوريكه امروزه تمام اطلاعات مربوط به تمدن و اديان و افسانه هاي هند در سايتهاي اينترنتي بسياري قرار گرفته و كتابهاي مذهبي و تاريخي آن به زبانهاي گوناگوني ترجمه شده است.در چنين شرايطي باعث تاسف است كه ما ايرانيان با وجود داشتن تمدني مشترك با هندوستان, اطلاعات اندكي از اين سرزمين در اختيار داريم. هندوستان با بيش از ۱ ميليارد جمعيت, دموكراسي ترين كشور جهان سوم است و مردمي خونگرم و مهربان دارد.۹۹% از جمعيت هند را هندوان( پيروان هندوييسم) تشكيل مي دهند.از آنجا كه آيين هندو غالبترين مذهب هندوستان است و آشنايي ما با اين آيين چندان زياد نيست, در اين مقاله به بررسي مختصري از مقدسات هندو و قوانين آن مي پردازيم. در واقع بايد گفت كه حقيقت يكي بيشتر نيست اما به نامها و شيوه هاي گوناگون توصيف مي شود.
مي گويد: "آغاز هستي مخفي و وسط آن آشكار و پايانش ناپيدا است." |
مردم ايران وهند پيش از ورود آرياييها به فلات ايران و سرزمين هندوستان،با يكديگر ارتباط داشته اند زيرا آثار كشف شده در هند مشابه آثاري است كه در ايران و كنار رودخانه هاي دجله و فرات به دست آمده است.كاوشهايي كه در سال ۱۹۳۰ م. در تپه ي سيلك كاشان انجام شده است،نشان ميدهد كه شهر قديمي كاشان محل تماس دو تمدن باستان يعني ايران و هند بوده است. پاره اي ازباستانشناسان احتمال داده اند كه ساكنان هند و ايران پيش از هجوم اقوام آريايي و حتي قبل ازدوران مادها و سومريان، با هم زندگي مي كرده اند و از يك خاندان بوده اند. البته بعد از ورود آرياييهابه هند و ايران، نيز اين ارتباطات حفظ شد وآريايي ها هم به دليل خويشاوندي با يكديگر روابط خوبي داشتند.
با اين توصيفات مي توان نتيجه گرفت كه هماهنگي و مشابهت بين زبانهاي اوستايي در ايران وودايي در هند به دليل يكي بودن اصل و تبار اين دو قوم است.در واقع ايرانيان و هنديان در زمانهاي بسيار دور با هم زندگي مي كرده اند اما شايد بخاطر اختلافات مذهبي ،بدون كوچكترين درگيري از هم جدا شدند وعده اي به ايران آمدند و ادبيات اوستايي را پايه گذاري كردند و گروه ديگر به هند رفتند و ادبيات ودايي را بنيان نهادند. زبان شناسان با بررسي متون اوستايي و ودايي دريافته اند كه اين دو زبان از نظر دستوري و ريشه اي كاملا مشابه يكديگر هستند وبه بيان ديگر يك زبان با دو لهجه ي متفاوت مي باشند!
روابط ايران و هند پس از تاسيس سلسله ي هخامنشي ادامه يافت .قلمرو سلطنت داريوش كبير تا پنجاب گسترش يافت و بازرگانان از ايران به هند و از هند به ايران ميرفتند.حتي در پاره اي از جنگهاي ميان ايران و يونان لشكريان هندي نيز به كمك سپاهيان ايران مي آمدند و آثار باقي مانده در تخت جمشيد هم اين گفته را تاييد ميكند.
در دوره ي اشكانيان مهرداد اول-پادشاه ايران-نواحي غربي پنجاب را تصرف كرد و روابط ايران و هند همچنان ادامه داشت. در عصر پادشاهي ساسانيان هم روابط خوبي ميان دربار ايران و راجه هاي هند برقرار بود.
به گفته ي ابوالقاسم فردوسي (در شاهنامه) بهرام گور-شاه ايران-كه اهل بزم و موسيقي بود از شنگل-شاه هند-درخواست كرد كه ۱۰۰۰۰ رامشگر و خواننده به ايران اعزام دارد تا فن موسيقي هندي را به ايرانيان تعليم دهند،وشاه هند هم چنين كرد.همچنين خسرو انوشيروان نيز براي يكي از پادشاهان هند نامه اي فرستاد و از وي خواست كه به برزويه طبيب كمك كند تا كتاب كليله و دمنه را به ايران بياورد وترجمه كند.البته حكايتهاي زيادي در مورد روابط ايران و هند وجود دارد مثل فرستادن بازي شطرنج از هند به ايران ومتقابلا اختراع تخته نرد توسط ايرانيان و فرستادن آن به هند و....
پس از سقوط ساسانيان و به قدرت رسيدن اعراب در ايران روابط اين دو كشور به حال تعليق در آمد ولي با فتح هندوستان در زمان غزنويان ،روابط از سر گرفته شد.با ورود اسلام به هندوستان اگرچه كشتارهاي عظيمي رخ داد و بسياري از فرهنگهاي باستاني هند همانند ايران نابود شد، اما زبان و ادبيات اين دو قوم بار ديگر ادغام شد و ايرانيان توانستند در كنار دوستان هندي خويش به كار وفعاليت بپردازند.در سال ۱۱۵۱م.پايتخت غزنويان به لاهور منتقل شد و لاهور در قرن ۶ هجري مركز بسط زبان فارسي شناخته ميشد.
پس از غزنويان پادشاهان زيادي حكومت كردند تا سال ۱۳۹۸م كه امير تيمور گوركاني به هند حمله كرد و تا دهلي پيش تاخت.صد سال بعد نبيره ي او ظهيرالدين محمد بابر به هند رفت و اعقابش به مدت ۳۵۰ سال حكومت كردند.دوره ي حكومت گوركانيان در هند،عصر تحول فرهنگي و احياي ادب و فلسفه ي هند قديم و همچنين عصر شكوفايي و گسترش زبان و ادب و فرهنگ فارسي بود.
بعد از گوركانيان ،و در زمان استعمار زبان فارسي كه به صورت زبان مشترك هند و ايران در آمده بود،از يادها رفت و فرهنگ مشتركي كه حاصل هزاران سال تبادل فرهنگي بود،فراموش شد و امروزنيز روابط اين دو كشور فقط به عرصه ي سياست ختم مي شود.
و اينكه در آينده ي دور چه بر سر ميراث مشترك ما خواهد آمد...خدا مي داند.
منابع: ريگ ودا،هند در يك نگاه نوشته ي دكتر جلالي نائيني

از مراسم دیوالی در معبد مندیر
این جشنواره پنج روزه بر اساس تقویم هندی، در روز پانزدهم کارتیکا آغاز میشود. از آنجایی که محاسبه ماههای هندی، قمری است؛ تاریخ دیوالی در تقویمهای دیگر متغیر است. در سال 2005 دیوالی در روز اول نوامبر بود و در سال آینده در 26 اکتبر آغاز خواهد شد.
طی روزهای قبل از جشن، تمام خانه ها پاکیزه و مرتب شده و پنجره ها برای خوشامدگویی به لاکشمی (Lakshmi)، الهه توانگری و کامیابی گشوده میشوند.
نام دیوالی، تحریف شده کلمه دیپاوالی (Deepavali) – دیپا به معنی نور و آوالی به معنای ردیف و صف - و در کل به معنای صفی از نور است. درواقع نمایش نور در این جشنواره یکی از جذابترین بخشهای آن است. تمام خانه ها، از فقیرانه ترین کلبه ها تا اشرافی ترین کاخها، با نور نارنجی رنگ فانوسهایی به نام دیا (Diya) برای تبریک و سلام به لاکشمی روشن میشوند.
فانوس یا دیپ (Deep)، نشانه دانش است و افروختن چراغ دانش در بین مردم به معنای درک فلسفه هر روز خاص از این جشنواره و به عمل درآوردن این فلسفه، در زندگی روزمره است.

نمونه ای از رنگولی
جشنواره دیوالی در ابعاد وسیع و تقریبا در تمام مناطق هند برگزار میشود و درواقع، پیش درآمد سال نو است. دیوالی حتا در کشورهایی چون تایلند، ترینیداد، سیام و مالایا نیز- با تفاوتهایی- اجرا میشود.
روز اول دیوالی دهان ترایوداشی (Dhantrayodashi) یا دهان تراس (Dhan teras) نام دارد. "دهان" به معنای "ثروت" و "ترایوداشی" به معنی روز سیزدهم است. در کل این نام به روز سیزدهم از نیمه اول ماه قمری کارتیکا اشاره میکند که در آن، دهان وانتاری (Dhanvantari)، یکی از نمودهای ویشنو (Vishnu) خدای هندی، از آبهای اقیانوسی که دانش طب روحانی "اهورودا" را در خود دارد، خارج میشود و به مردم کمک میکند بر علیه بیماری و مرگ مبارزه کنند.
در غروب این روز، هندوها باید حمام کنند و هدایای خود را که شامل فانوس های روشن دیا (Deeya) و شیرینیهایی به نام پراساد (Prasad) است را به حضور یاما راج (Yama Raj خدای مرگ) تقدیم کنند. این کار باید در نزدیک یک درخت مقدس که ممکن است در باغ یا خانه شخصی افراد هم باشد، صورت میگیرد و در صورت نبودن چنین درختی، یک محل پاکیزه در حیاط جلوی خانه هم، قابل قبول خواهد بود.

لاکشمی الهه توانگری و کامیابی
روز دوم دیوالی نارک چاتورداسی (Narak Chaturdasi) نام دارد. این روز، چهاردهمین روز ماه قمری و شب دیوالی است. در این روز کریشنا (Krishna بزرگترین خدای هندویان)، اهریمنی به نام ناراکاسور (Narakasur) را نابود کرده و جهان را از ترس رهانیده است. مادر ناراکاسور، اعلام میکند که روز مرگ فرزندش - که موجب ناراحتی عموم را فراهم میکرد ه- نباید به عزاداری بگذرد و باید روزی برای جشن و شادی اعلام شود.
از مراسم روز دوم، ماساژ بدن با روغنهای مخصوص برای رفع خستگی، حمام قبل از طلوع آفتاب و استراحت است تا همه بدون خستگی و با شادی و علاقه برای اجرای مراسم دیوالی در روز بعد آماده باشند. فانوس یاما دیا در اسن شب نباید روشن شود.
روز سوم: روز اصلی دیوالی
مراسم واقعی دیوالی در روز سوم اجرا میشود. در این شب ماه به کلی غروب میکند و تاریکی کامل آسمان را فرا میگیرد. در این تاریکی، دیوالی امکان تجلی واقعی خود را به دست می آورد.
در این روز مردم از لاکشمی، الهه ثروت، برای نعمات متعدد او سپاسگذاری میکنند و مراسم دعای شکرگذاری که پوجا (Puja) نام دارد، هم در سپیده دم و هم هنگام غروب آفتاب انجام میگیرد. اعتقاد بر این است که الهه ثروت از خانه هایی که پاکیزه نبوده و به خوبی روشن نشده اند، دیدن نمیکند. بنابر این همه برای تمیز نگه داشتن خانه خود بسیار کوشش میکنند، درها و پنجره ها را باز میگذارند و تمام چراغها را روشن میکنند.

مراسم پوجا
روز چهارم
در این روز، به نامهای پادوا (Padwa)، وارشا پراتی پادا (Varshapratipada) و کارتیکا شودا پادیامی (Kartika Shudda Padyami) خوانده میشود. اهمیت این روز در داستانی است که از کریشنا نقل میشود.
او متوجه میشود که مردم یک دهکده برای زمینهای زراعی خود دست به دامان "ایندرا" Indra خدای رعد شده اند تا برایشان باران کافی بفرستد و مدام مرقبند تا خشم او موجب بروز طوفان و سیل نشود. کریشنا این کار را نکوهش میکند و میگوید که هر کس موظف است از گاوهای خود که مهمترین بخش زندگی آنها هستند نگهداری کند نه اینکه به پرستش خدایی خشمگین بپردازد. این گفته موجب خشم فراوان ایندرا میشود و طوفانی را بر سر دهکده روانه میکند.
کریشنا نیز با بلند کردن تپه گوواردهان (Govardhan) و نگه داشتن آن بر فراز دهکده، از مردم محافظت میکند. تا امروز نیز در شمال هند، مردم به طور سمبولیک به پرستش تپه گوواردهان میپردازند و آنرا محل عبور کریشنا میدانند. از طرفی این کار آنها به نوعی برای آرام کردن نیروهای طبیعت و جلوگیری از طوفان و سیل هم هست.
در این روز، برای سال نوی اقتصادی، دفترهای پس انداز تازه ای میگیرند تا سال را با موفقیت مالی و رونق اقتصادی سپری کنند.

جوانان اروپایی پیرو آئین هندو در مراسم دیوالی
همانطور که روز راکشا بندهان (Raksha Bandhan) روز برادر نامیده شده است، این روز که بهرارتی دوج (Bhratri Dooj) نام دارد، به خواهران اختصاص یافته است.
در بنگال، خواهران برای سلامت، موفقیت و شادی برادران خود، مراسم دعای خاصی انجام میدهند که بهای فوتا (Bhai fota) نام دارد. جشنواره دیوالی در این روز پایان میابد و مردم با روحیه تازه، سال نو را آغاز میکنند.
دردسرهاى يك زندگى شهرى...
زندگيهاى امروز مردم، به سبب تناسبات پيچيده و گستردهى روزمرهى شهر، آنقدر پر از مشكل و دستانداز و دشواري شده كه كمتر كسي مىتواند ادعا كند در زندگي خود، از پشتوانههاي قوي مادي و معنوي برخوردار است و با امنيت كامل، مىتواند به امرار معاش و زندگي بپردازد. گذشته از قيمت سرسامآور كالاها و مواد غذايي، خوراك و پوشاك و در كل مايحتاج روزانه، اتفاقات و پيامدهاي ناگواري كه در طول زندگي براي خانوادهها رخ مىدهد و آنها را از هدف و مقصد اصلي خود كه آرامش و سعادت در زندگي است، دور مىكنند، از جمله عواملي هستند كه باعث مىشوند تا هيچگاه نتوان زندگي شهري را، يك زندگي آرام و بيدغدغه و كمدردسر ناميد.
جدا از اتفاقات گوناگون و رنگارنگي كه هر روز رخ مىدهند و رنگ بدبختي و مصيبت را به يك شكل، براي مردم نمايان مىسازند، دردسرهاي يافتن يك شغل و فعاليت آبرومندانه كه بتواند ممر درآمدي براي خانوادههاي متوسط به پايين به شمار برود و دشواريهاي گذشتن از هفت خان استخدام در اين اداره و آن شركت، حتي در نازلترين سمتهاست كه باعث شده تا تفاوتهاي بين زندگي در شهر و روستا، به خوبي نمايان شود.
شايد روستاها و دهستانهاي دورافتاده، به سبب اينكه از اتفاقات و پيامدهاي مختلف و عجيب شهرها به دورند و در مركز توجهها و نقطهي اصلي رويداد اتفاقات گوناگون قرار ندارند و خانوارها نيز به سبب جمعيت و وسعت كم اين دست روستاها، روابط نزديك و تنگاتنگي با هم دارند و كوچكترين سوانح و رويدادهاي خوشيمن و ناگوار، از نظر كل اهالي دور نمىماند، مشكلاتي را كه يك شهرنشين كمدرآمد، در اوج دود و گرما و آلودگيهاي صوتي و گرفتاريهاي خاص اجتماعي و اقتصادي و وقايع مختلف سياسي فرهنگي مهم با آنها سردرگريبان است، نداشته باشند و به راحتي بتوانند از پس مخارج و سختيهاي زندگي و امرار معاش بربيايند اما مشكل اينجاست كه زندگي در شهر، نه تنها شامل گرفتاريها و تنگناهاي مالي و اقتصادي مىشود، خيل عظيمي از ناراحتيها و سيل گستردهيي از امواج منفي روحي و معنوي را نيز با خود يدك مىكشد.
گذشته از موانع و دردسرهاي يافتن مشاغل مناسب در شهرهاي بزرگ و پرجمعيت، كه مانع و عامل اصلي عدم موفقيت جوانان در تامين مالي خانوادههايشان به شمار مىرود، افزايش سرسامآور قيمت توليدات مختلف صنعتي و خوراكي كه قدرت خريد براي خانوادهها را تا حد بسياري پايين مىبرد، نقش عمدهيي در گسترش فقر و بيكاري در جامعه ايفا مىكند.
هرچند كه نبايد در مورد دردسرهاي يك زندگي شهري، از موانع و سدهاي روحي و رواني يك زندگي آرام و بدون تنش در شهر غافل شد. آلودگيهاي مختلفي كه در شهرهاي صنعتي، بزرگ و پرجمعيت وجود دارند و انواع ناراحتيها و اختلالات روحي و رواني را براي شهروندان ايجاد مىكنند، از جمله عواملي هستند كه زندگي در شهر را از هرجاي ديگر، سختتر و دشوارتر مىسازند. آلودگيهاي صوتي، آلودگي آب و هوا و آلودگيهاي اطلاعاتي، از جمله مواردي هستند كه در چرخهي صعبالعبور ساختن عبور از جادههاي زندگي شهري، نقش به سزايي دارند.
علي يوسفكمالي كه از روستاهاي اطراف شهر، به رشت آمده و شغلي غير از باربري نيز ندارد، در مورد وضعيت خود مىگويد: "شايد برايتان جالب باشد كه من در سن 45 سالگي و در حالي كه فوقديپلم رياضي دارم، مجبورم با دو فرزند و يك وضعيت خيلي دردناك، روزي بيش از 7 ساعت در خيابانهاي شلوغ و پردود و دم رشت، بار اين خانواده و آن خانواده را ببرم و شايد روزي حداكثر 5000 تومان درآمد كسب كنم. من كه نمىتوانستم بيكار بمانم اما شما فكر مىكنيد كار بهتري براي فوقديپلم رياضي با 45 سال سن وجود ندارد؟؟"
فريدون گلگلاب نيز كه در گوشهيي از خيابان سعدي، مشغول فروش تمشك بود، معتقد است: "من به بيش از 10 جا براي كار و شغل مراجعه كردم و هيچ كس هم مرا نپذيرفت. انگار كه مديران و روساي شركتهاي مختلف، به كارگران جديد اعتماد ندارند و فكر مىكنند كه ما برايشان در آينده دردسر درست ميكنيم. البته من فكر مىكنم با اين وضع فعلي نيز حق دارند و ترجيح مىدهند بدون وردست كار كنند تا اينكه كارگر بگيرند و مجبور شوند بعد از مدتي، مقدار زيادي ضرر كنند. حتي همين فروش تمشك هم مقدار زيادي دردسر دارد و سادهترين كارها هم در شهر، كلي مانع و مشقت دارند."
اما در مورد دردسرهاي يك زندگي شهري، دكتر رسول اسماعيلي، كارشناس مسايل اجتماعي، مىگويد: "افزايش جمعيت، تخصصي شدن مشاغل و گسترش شهرها، باعث شده تا زندگي و گذران معيشت، مثل گذشته آسان و ساده نباشد. نخست اينكه امروزه هيچكس نمىتواند بدون داشتن شغل ثابت و مطمئن، به آيندهي كاري مطمئن، تكيه داشته باشد. به همين دليل، برخورداري از مدارج تحصيلي بالا و مناسب و داشتن تخصصهاي فني و علمي، از جمله معيارهاي اصلي و مهم كارفرمايان براي استخدام نيروهاي تازهكار به شمار مىرود. هرچند كه شرايط جامعهي ما و ظرفيتهاي شغلي، باعث مىشود تا حتي بسياري از دكترها و مهندسهاي ما نيز بيكار باشند و نتوانند خود را متكي به هيچ پشتوانهي مالي قدرتمندي ببينند. با وضع فعلي جامعهي ما نيز هيچكس نمىتواند انتظار داشته باشد كه گوشهيي بنشيند و لقمهيي نان حلال، برايش به ارمغان بيايد هرچند كه در هيچ جاي دنيا اينطور نيست اما بايد اطمينان داشت كه جامعهي ما با توجه به گذار از مراحل ابتدايي پيشرفت، هنوز راه زيادي براي موفقيت در اشتغالزايي دارد و نخستين گام نيز اعتمادسازي براي كارگران و كارفرمايان، با تصويب قانونهايي جهت تامين پشتوانهي مادي و معنوي كارگر و در كنار آن، كارفرماست كه بتواند با طيب خاطر، عناصر جديد را به كار بگيرد و از عواقب استخدام نيروهاي جديد نيز ابايي نداشته باشد.
هرچند علاوه بر مشكلات اشتغال و درآمدزايي براي خانوادههاي تازه شكل گرفته و جواناني كه براي كار به شهرها مىآيند، برخي مشكلات فراگير و جهاني زندگي در شهرها نيز وجود دارند كه باعث مىشود تا يك شهروند، هيچگاه نتواند با آرامش خاطر، به فرداي آسوده و بيتنشي بيانديشد اينها مشكلاتي هستند كه كم و بيش اتفاق مىافتند اما باعث مىشوند تا زندگي در شهر، پرمخاطرهتر، ناامنتر و پردردسرتر از هرجاي دنيا باشد. جايي كه يك شهروند، يك كارمند اداره و يك كارگر ساده نيز نمىتوانند نسبت به فرداي خود در زمينهي شغل و درآمد و كانون خانواده، اطمينان كامل داشته باشند و بايد نسبت به فرداي خود، همواره با ديدهي احتياط و ترديد بنگرند."
شهر، جايي است كه درآمدهاي آن، بين صدهاهزار نفر تقسيم مىشود. جايي كه كمتر پيش مىآيد همگي متمولترين باشند و يا همگي مفلسترين. جايي كه همه چيز در اعتدال پيش مىرود. حتي درآمدها و امنيتهاي جاني و مالي و شغلي و در بسياري از موارد نيز اين اعتدالها، رو به سقوط و نزول هستند.
شهر، جايي است كه هرجاي آن را نگاه كني، برج و بارو مىبيني، دود و دم مىبيني و ماشين و تراكتور و تريلي هجده چرخ. جايي كه در هر گوشهي آن، كارخانهيي است با فلانهزار متر وسعت. جايي كه مردم، حتي كمتر وقت مىكنند حال همديگر را بپرسند. جايي كه ماراتن نفسگير زندگي، به اوج خود مىرسد. همگي سعى مىكنند تا هرطوري شده، از خط پايان عبور كنند، حتي با پاي شكسته. جايي كه شام هر شب، براي بسياري از خانوادهها، به معضل و مشكلي تبديل مىشود و جايي كه از سوي ديگر، براي بسياري از خانوادهها، تعداد بنزهايي كه قرار است در پاركينگ، پارك شوند.
شهر، جايي است كه عدهيي در آن، از فرط بدبختي و فلاكت، رو به خيابانخوابي و آوارگي مىآورند و عدهيي ديگر، آسمانخراشهاي خود را روز به روز افزايش مىدهند و كل هزينهي خريد يك آپارتمان را، به عنوان پول توجيبي، به فرزند خود مىسپارند.
شهر، جايي است كه شما در آن، حتي در بعضي از روزها و شبها و در اوج التهاب و شلوغي و سردرگمي، در اوج خستگي و كلافگي از دردسرها و مشكلات، رو به گريه مىآوريد و قلب خود را، با اشكهايي كه از همانجا سرچشمه مىگيرد، آبياري مىكنيد.
و شهر، اين باغ سبز زيبا، كه به ظاهر، پر از درختها، نهرهاي روان از آب و ميوههاي بينظير است، جايي است كه وقتي در آن پا گذاشتي، با بيرحمانهترين سيمهاي خاردار، محاصرهات مىكنند و زنداني مىشوي تا محكوم باشي يا به فناي مطلق و يا به موفقيت كامل در عرصهيي كه در آن، حتي از فرداي خود نيز مطمئن نيستي. پيچيدگيهاي نامهربان زندگي در شهر، شايد براي آنهايي كه در شهرنشيني خبره شدهاند و با تمام موانع امرار معاش در شهر آشنا هستند و براي خود، ديگر به استاد مواجهه با مشكلات نيز تبديل گشتهاند، خيلي سخت نباشد هرچند كه آنقدر ناملايمتها دارد كه شهريترين آدمها را نيز دچار اضطراب و التهاب مىكند اما براي آنهايي كه از فرط سادگي، رو به جايي مىآورند تا به قول خودشان بتوانند پلههاي ترقي را آنجا طي كنند، مىتواند جنگلي تاريك باشد، پر از گرگهاي وحشي كه هر كدام از آنها، به انتظار فرصتهايي نشستهاند تا از راه، به درت كنند. در مورد دردسرهاي زندگي شهري، حرف و حديث زياد هست.
شهر، جايي است كه روستا نيست. روستا كه در آن، صفا و همدلي در كار و دوستي و مودت در جديترين عرصهها، حرف اول را مىزند. جايي كه خبر از مناسبات رياكارانهي معمولي دنيوي در آن نيست....
آنچه در روز سه شنبه ۱۵ آذر ۱۳۸۴ گذشت
ساعت ۷ صبح همه خبرنگاران ٬ عکاسان و ارتشیان در فرودگاه مهرآباد حضور پیدا کردند. از طرف قسمت تعمیرات ارتش پیام تاخیر پرواز ۵۱۲ هواپیمایی سی ۱۳۰ به مسافران ابلاغ شد.

بالاخره عقربه ها ساعت ۱۳ را نشان دادند٬ مسافران هواپیما به طرف هواپیمای سی ۱۳۰ ارتش منتقل شدند. بعد از سوار شدن به هواپیما و نشستن در صندلی های هواپیما ٬هواپیما در ساعت ۱۳:۲۵ به طرف باند فرودگاه مهرآباد حرکت کرد. پرواز شماره ۵۱۲ راس ساعت ۱۳:۳۰ از تهران را به مقصد بندرعباس تر کرد. بعد از گذشت ۸ دقیقه و زمانی که هواپیما از فرودگاه مهرآباد حدود ۳۰ کیلومتر فاصله داشت کاپیتان بابک گوهری اعلام وضعیت اضطراری در هواپیما کرد و از برج مراقبت مهرآباد درخاست فرود اضطراری کرد. به گفته برخی از کارشناسان این هواپیما با اجبار کنترلر فرودگاه نسبت به فرود در مهرآباد مواجه بود ٬ این در حالی است که این هواپیما توانایی فرود در زمین های نا هموار را داشته است و می توانست در دشت های نزدیک قم یا فرودگاه امام خمینی یا حتی در اتوبان تهران - قم فرود اضطراری انجام دهد.
در ساعت ۱۳:۴۰ خلبان مسیر پروازی را به سمت فرودگاه مهرآباد به قصد انجام فرود اضطراری تغییر داد. بعد از آماده شدن برای فرود در فرودگاه مهرآباد هواپیما به صورت ناپایدار در فاصله ۱۵۰۰ متری باند به با بال راست به ساختمان برخورد کرد و هواپیما منفجر شد.

به رغم گفته برخي افراد كه آمبولانسها و آتشنشانيها دير در محل حاضر شدند، بايد گفت حضور آتشنشانها و آمبولانسها ظرف پنج تا پانزده دقيقه، نشاندهنده تلاش سريع همه ارگانها براي كمك رساندن به مصدومان حادثه بود كه با حضور در محل، سريعا به اطفاي حريق ناشي از انفجار هواپيما پرداختند. تلاش آتشنشانها براي راه يافتن به داخل ساختمان و مهار شعلههاي مرگآور آتش، تلاشي قابل تحسين بود. اما چه سود كه انفجار هواپيما همه سرنشينان را روانه ديار باقي كرده بود. تلاش براي نجات ساكنان آپارتمان و منطقه، تنها اميد باقيمانده بود.
عمق فاجعه زماني آشكار ميشود كه درباره تواناييهاي هواپيماهاي «C-130» بيشتر بدانيم. هواپيماهايي كه اگرچه قديمي هستند، اما به علت تواناييهاي فوقالعاده آنان، به عنوان ايمنترين هواپيماها شناخته شدهاند.

اين هواپيماهاي ترابري كه براي نخستين بار، چهار فروند از آنها در خرداد ماه سال 42 و با نام مستعار «هركولسي» به خدمت نيروي هوايي ارتش ايران درآمد، اولين هواپيماي چهارموتوره و نخستين هواپيماي جت ملخدار ترابري به شمار ميرود كه وارد خدمت نيروي هوايي شدهاند. موتورهاي اين هواپيما از نوع توربوپراپ (جت ملخدار) و داراي گنجايش 93 نفر سرباز با تجهيزات كامل يا 64 نفر چترباز با تمام وسايل و يا 73 بيمار با برانكارد و دو نفر پرستار بوده و قادر به حمل حداكثر 22 تن بار و به طور عادي 18 تن بار و مجهز به دستگاه تهويه كامل داخلي و تأمين فشار هوا در ارتفاع بالاست. حداكثر وزن قابل تحمل هنگام برخاستن، 61.234 كيلوگرم بار و وزن عملياتي آن 31.433 كيلوگرم است. شعاع عملش با حداكثر بارگيري 3420 كيلومتر و با 1134 كيلوگرم بار، 4988 كيلومتر است. طول باند لازم براي فرود هواپيما با بارگيري كامل در ارتفاع سطح دريا، تنها 2/1 كيلومتر است.
C-130j» آخرين مدل طراحيشده اين هواپيماست كه نسبت به مدلهاي پيشين آن سريعتر و پرقدرتتر است.
پس از طراحي نخستين مدل اين هواپيما (C130A) به تعداد 219 فروند، حدود چهار دهه پيش تاكنون مدلهاي زيادي از آن توليد شده است. «C130B»، دومين مدل آن بود كه در مي 1959 (1338) وارد خدمت نيروي هوايي آمريكا شد و سپس چهار سال بعد به خدمت نيروي هوايي ارتش ايران نيز درآمد.

بعدها نيروي هوايي با مدلهاي جديد و نيرومندتري از اين نوع هواپيما تجهيز شد. اين هواپيماها كه به خاطر قدرتشان به «هركوس» معروفند، توانايي پرواز با دو موتور (از چهار موتور) را نيز دارند. به اين ويژگي بايد تواناييهاي ديگري از جمله فرود با سينه بدون استفاده از چرخ را نيز اضافه كرد.
به اين ترتيب، هواپيماي «C-130» نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي كه ديروز در اثر نقص فني و در مسير بازگشت سقوط كرد، ميتوانست در مكانهايي مانند فرودگاه امام خميني، اتوبان قم و حتي دشتهاي اطراف منطقه نيز فرود اضطراري نمايد. كما اينكه بارها و در كشورهاي مختلف شاهد فرود آمدن اضطراري هواپيماها در اتوبانهاي كشورهاي مختلف بودهايم و به هر حال امكان فرود در مناطق گفتهشده با توجه به وضعيت اضطراري هواپيما و تواناييهاي هواپيماهاي «C-130» گفتهشده وجود داشته است.
تا کنون ۲۲۵۳ فروند از انواع مختلف این هواپیما ساخته شده است که تا امروز ۲۸۱ فروند آن به دلایل گوناگونی ساقط شده اند.در ایران هم ۸ فروند از آن دچار سنحه شده است هم اکنون نیروی هوایی دارای ۱۵ فروند از این نوع هواپیما می باشد
«ليلا» يكي از ساكنين طبقه ۶ ساختمان ۳۶ واحدي بلوك ۵۲ شهرك توحيد مي گويد: «همراه برادرم سعيد در سالن پذيرايي پشت ميز كامپيوتر نشسته بوديم. من از بيرون آپارتمان صداي عجيبي شنيدم. وقتي از پنجره نگاه كردم، يك هواپيما را ديدم كه مستقيم به طرف پنجره ما مي آمد. چرخ ها باز بودند و هنگامي كه به ملخ هاي هواپيما دقت كردم متوجه شدم كه هيچكدام مرتب كار نمي كنند و چرخش آنها طبيعي نيست.
هواپیمای سی ۱۳۰ هواپیمایی ۴ موتوره می باشد و در این هواپیما برای هر موتور سیستمی جداگانه برای هیدرولیک و ... تعبیه شده است و تنها دلیلی که باعث خاموشی هر چهار موتور می شود ٬ وجود مشکل در سیستم انتقال سوخت از مخزن هواپیما به موتور ها می باشد که سال ها پیش یک هواپیمای سی ۱۳۰ که جمعی از فرماندهان را با خود حمل می کرد به علت دستکاری در سیستم سوخت آن دچار سانحه شد و همه مسافران جان باختند. به وجود آمدن مشکل در هر چهار موتور به طور همزمان و ناپایداری هواپیما از جمله نقوصی است که به همین راحتی به وجود نمی آید و ...
چرا خلبان؟
انداختن تقصیرها به گرد خلبان کار درستی نمی باشد٬ کاپیتان گوهری خلبان کم تجربه ای بوده است (۲۲۰۰ ساعت پرواز) ولی در داخل کابین افرادی چون کمک خلبان جعفری و مهندس پرواز و سرهنگ سرگل ناوبر(استاد دانسگاه خلبانی) وجود دارد و این افراد در طول پرواز با خلبان همکاری می کردند و خلبان تنها فرد تصمیم گیرنده نبوده است . متاسفانه این هواپیما فاقد جعبه سیاه بود و دلایل اصلی سقوط که به زودی اعلام خواهد شد به صورت کارشناسانه نخواهد بود و بر پایه شواهد اعلام خواهد شد.
متأسفانه در بيشتر اين حادثهها، خلبان مقصر شناخته ميشود در حالي كه در اينگونه موارد، خلبان تنها حلقه آخر و كاملكننده اشتباهاتي است كه ممكن است پيش از آن رخ داده باشد. هيچگاه در اين موارد نبايد تيم فني، آشيانه هواپيما، برج مراقبت. اتاق كنفرانس مديران شركت يا سازمان مربوطه را فراموش كرد. درواقع خلبان در اين موارد تنها نقش دروازهبان را در تيم فوتبال ايفا ميكند كه به هر حال چون حلقه آخر اين زنجيره به هم پيوسته است، اكثرا همه اشتباهات به وي نسبت داده ميشود.


فیلم کوتاه از نشستن هواپیمای سی ۱۳۰ در فرودگاه مهرآباد تهران
لطفا نظر خود را درمورد سانحه در بخش نظر بدهید قرار دهید
فاجعه سقوط هواپيماي «C-130»، فاجعه تلخي بود كه همه ما را منقلب كرد. ديدن هواپيمايي كه بدون تعادل در هوا در حال سقوط است، صحنهاي عادي نيست و همه بينندگان را بر جاي ميخكوب ميكند. شايد درك اوضاع شاهدان واقعه 11 سپتامبر هماكنون براي شاهدان اين حادثه عينيتر باشد.
آنچه در روز سه شنبه ۱۵ آذر ۱۳۸۴ گذشت
ساعت ۷ صبح همه خبرنگاران ٬ عکاسان و ارتشیان در فرودگاه مهرآباد حضور پیدا کردند. از طرف قسمت تعمیرات ارتش پیام تاخیر پرواز ۵۱۲ هواپیمایی سی ۱۳۰ به مسافران ابلاغ شد.

بالاخره عقربه ها ساعت ۱۳ را نشان دادند٬ مسافران هواپیما به طرف هواپیمای سی ۱۳۰ ارتش منتقل شدند. بعد از سوار شدن به هواپیما و نشستن در صندلی های هواپیما ٬هواپیما در ساعت ۱۳:۲۵ به طرف باند فرودگاه مهرآباد حرکت کرد. پرواز شماره ۵۱۲ راس ساعت ۱۳:۳۰ از تهران را به مقصد بندرعباس تر کرد. بعد از گذشت ۸ دقیقه و زمانی که هواپیما از فرودگاه مهرآباد حدود ۳۰ کیلومتر فاصله داشت کاپیتان بابک گوهری اعلام وضعیت اضطراری در هواپیما کرد و از برج مراقبت مهرآباد درخاست فرود اضطراری کرد. به گفته برخی از کارشناسان این هواپیما با اجبار کنترلر فرودگاه نسبت به فرود در مهرآباد مواجه بود ٬ این در حالی است که این هواپیما توانایی فرود در زمین های نا هموار را داشته است و می توانست در دشت های نزدیک قم یا فرودگاه امام خمینی یا حتی در اتوبان تهران - قم فرود اضطراری انجام دهد.
در ساعت ۱۳:۴۰ خلبان مسیر پروازی را به سمت فرودگاه مهرآباد به قصد انجام فرود اضطراری تغییر داد. بعد از آماده شدن برای فرود در فرودگاه مهرآباد هواپیما به صورت ناپایدار در فاصله ۱۵۰۰ متری باند به با بال راست به ساختمان برخورد کرد و هواپیما منفجر شد.

به رغم گفته برخي افراد كه آمبولانسها و آتشنشانيها دير در محل حاضر شدند، بايد گفت حضور آتشنشانها و آمبولانسها ظرف پنج تا پانزده دقيقه، نشاندهنده تلاش سريع همه ارگانها براي كمك رساندن به مصدومان حادثه بود كه با حضور در محل، سريعا به اطفاي حريق ناشي از انفجار هواپيما پرداختند. تلاش آتشنشانها براي راه يافتن به داخل ساختمان و مهار شعلههاي مرگآور آتش، تلاشي قابل تحسين بود. اما چه سود كه انفجار هواپيما همه سرنشينان را روانه ديار باقي كرده بود. تلاش براي نجات ساكنان آپارتمان و منطقه، تنها اميد باقيمانده بود.
عمق فاجعه زماني آشكار ميشود كه درباره تواناييهاي هواپيماهاي «C-130» بيشتر بدانيم. هواپيماهايي كه اگرچه قديمي هستند، اما به علت تواناييهاي فوقالعاده آنان، به عنوان ايمنترين هواپيماها شناخته شدهاند.

اين هواپيماهاي ترابري كه براي نخستين بار، چهار فروند از آنها در خرداد ماه سال 42 و با نام مستعار «هركولسي» به خدمت نيروي هوايي ارتش ايران درآمد، اولين هواپيماي چهارموتوره و نخستين هواپيماي جت ملخدار ترابري به شمار ميرود كه وارد خدمت نيروي هوايي شدهاند. موتورهاي اين هواپيما از نوع توربوپراپ (جت ملخدار) و داراي گنجايش 93 نفر سرباز با تجهيزات كامل يا 64 نفر چترباز با تمام وسايل و يا 73 بيمار با برانكارد و دو نفر پرستار بوده و قادر به حمل حداكثر 22 تن بار و به طور عادي 18 تن بار و مجهز به دستگاه تهويه كامل داخلي و تأمين فشار هوا در ارتفاع بالاست. حداكثر وزن قابل تحمل هنگام برخاستن، 61.234 كيلوگرم بار و وزن عملياتي آن 31.433 كيلوگرم است. شعاع عملش با حداكثر بارگيري 3420 كيلومتر و با 1134 كيلوگرم بار، 4988 كيلومتر است. طول باند لازم براي فرود هواپيما با بارگيري كامل در ارتفاع سطح دريا، تنها 2/1 كيلومتر است.
C-130j» آخرين مدل طراحيشده اين هواپيماست كه نسبت به مدلهاي پيشين آن سريعتر و پرقدرتتر است.
پس از طراحي نخستين مدل اين هواپيما (C130A) به تعداد 219 فروند، حدود چهار دهه پيش تاكنون مدلهاي زيادي از آن توليد شده است. «C130B»، دومين مدل آن بود كه در مي 1959 (1338) وارد خدمت نيروي هوايي آمريكا شد و سپس چهار سال بعد به خدمت نيروي هوايي ارتش ايران نيز درآمد.

بعدها نيروي هوايي با مدلهاي جديد و نيرومندتري از اين نوع هواپيما تجهيز شد. اين هواپيماها كه به خاطر قدرتشان به «هركوس» معروفند، توانايي پرواز با دو موتور (از چهار موتور) را نيز دارند. به اين ويژگي بايد تواناييهاي ديگري از جمله فرود با سينه بدون استفاده از چرخ را نيز اضافه كرد.
به اين ترتيب، هواپيماي «C-130» نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي كه ديروز در اثر نقص فني و در مسير بازگشت سقوط كرد، ميتوانست در مكانهايي مانند فرودگاه امام خميني، اتوبان قم و حتي دشتهاي اطراف منطقه نيز فرود اضطراري نمايد. كما اينكه بارها و در كشورهاي مختلف شاهد فرود آمدن اضطراري هواپيماها در اتوبانهاي كشورهاي مختلف بودهايم و به هر حال امكان فرود در مناطق گفتهشده با توجه به وضعيت اضطراري هواپيما و تواناييهاي هواپيماهاي «C-130» گفتهشده وجود داشته است.
تا کنون ۲۲۵۳ فروند از انواع مختلف این هواپیما ساخته شده است که تا امروز ۲۸۱ فروند آن به دلایل گوناگونی ساقط شده اند.در ایران هم ۸ فروند از آن دچار سنحه شده است هم اکنون نیروی هوایی دارای ۱۵ فروند از این نوع هواپیما می باشد
«ليلا» يكي از ساكنين طبقه ۶ ساختمان ۳۶ واحدي بلوك ۵۲ شهرك توحيد مي گويد: «همراه برادرم سعيد در سالن پذيرايي پشت ميز كامپيوتر نشسته بوديم. من از بيرون آپارتمان صداي عجيبي شنيدم. وقتي از پنجره نگاه كردم، يك هواپيما را ديدم كه مستقيم به طرف پنجره ما مي آمد. چرخ ها باز بودند و هنگامي كه به ملخ هاي هواپيما دقت كردم متوجه شدم كه هيچكدام مرتب كار نمي كنند و چرخش آنها طبيعي نيست.
هواپیمای سی ۱۳۰ هواپیمایی ۴ موتوره می باشد و در این هواپیما برای هر موتور سیستمی جداگانه برای هیدرولیک و ... تعبیه شده است و تنها دلیلی که باعث خاموشی هر چهار موتور می شود ٬ وجود مشکل در سیستم انتقال سوخت از مخزن هواپیما به موتور ها می باشد که سال ها پیش یک هواپیمای سی ۱۳۰ که جمعی از فرماندهان را با خود حمل می کرد به علت دستکاری در سیستم سوخت آن دچار سانحه شد و همه مسافران جان باختند. به وجود آمدن مشکل در هر چهار موتور به طور همزمان و ناپایداری هواپیما از جمله نقوصی است که به همین راحتی به وجود نمی آید و ...

چرا خلبان؟
انداختن تقصیرها به گرد خلبان کار درستی نمی باشد٬ کاپیتان گوهری خلبان کم تجربه ای بوده است (۲۲۰۰ ساعت پرواز) ولی در داخل کابین افرادی چون کمک خلبان جعفری و مهندس پرواز و سرهنگ سرگل ناوبر(استاد دانسگاه خلبانی) وجود دارد و این افراد در طول پرواز با خلبان همکاری می کردند و خلبان تنها فرد تصمیم گیرنده نبوده است . متاسفانه این هواپیما فاقد جعبه سیاه بود و دلایل اصلی سقوط که به زودی اعلام خواهد شد به صورت کارشناسانه نخواهد بود و بر پایه شواهد اعلام خواهد شد.
متأسفانه در بيشتر اين حادثهها، خلبان مقصر شناخته ميشود در حالي كه در اينگونه موارد، خلبان تنها حلقه آخر و كاملكننده اشتباهاتي است كه ممكن است پيش از آن رخ داده باشد. هيچگاه در اين موارد نبايد تيم فني، آشيانه هواپيما، برج مراقبت. اتاق كنفرانس مديران شركت يا سازمان مربوطه را فراموش كرد. درواقع خلبان در اين موارد تنها نقش دروازهبان را در تيم فوتبال ايفا ميكند كه به هر حال چون حلقه آخر اين زنجيره به هم پيوسته است، اكثرا همه اشتباهات به وي نسبت داده ميشود.


فیلم کوتاه از نشستن هواپیمای سی ۱۳۰ در فرودگاه مهرآباد تهران
آيا زندگي ارزش اين همه بدي را دارد که انسانها در حق يکديگر روا ميدارند؟
مولا علي : انسان را با غرور چه مناسبتي ، که ابتدايش نطفه اي گنديده و انتهايش لاشه اي بد بوست ، پشه اي او را مي آزارد ، بيماري امانش را ميبرد و مرگ را نميتواند از خود دور کند .....
آيا عبرت ميگيريم ؟





محل سقوط هواپيما مجتمع مسکونی کارکنان نيروی هوايی است و آن گونه که در گزارشها آمده، هواپيما به ساختمان بلوک 52 برخورد کرده که شامل 36 مجتمع مسکونی است و تعدادی از قربانيان حادثه را ساکنان اين ساختمان تشکيل می دهند.

اين حادثه در حدود ساعت دو بعدازظهر به وقت محلی رخ داده و گزارشها حاکی از اين است که از ساکنان ساختمانی که هواپيما به آن برخورد کرده 55 نفر به بيمارستان انتقال داده شده اند که حال تعدادی از آنان وخيم است.
بنابر گزارشها از آنجا که هواپيما بتازگی پرواز خود را آغاز کرده بوده، مخازن سوخت آن پر بوده و همين امر بر شدت آتش سوزی ناشی از سقوط هواپيما افزوده است.
حسين کيهان، يکی از خوانندگان سايت برای ما نوشته که هنگامی که در خودرو پشت چراغ قرمر متوقف بوده، ناگهان صدای غرش هواپيما نظرش را جلب کرده و ديده که آتش مهيبی از قسمت عقب هواپيما بيرون زده و درب عقب هواپيما نيز باز بوده و در يک چشم به هم زدن با ساختمان مرتفعی برخورد کرده است.
اميرهوشنگ عافی که می گويد محل کارش در نزديکی محل سقوط هواپيماست و شاهد حادثه بوده برای ما نوشته که به چشم خود انسانهايی را ديده که در آتش می سوختند.
شاهدان عينی ديگر نيز از پراکنده شدن قطعات سوخته هواپيما و خودروهای منهدم شده در اطراف محل حادثه می گويند.
به گفته آنها، افرادی که پس از وقوع حادثه برای ياری رساندن به آسيب ديدن به ساختمان مورد اصابت هواپيما شتافتند، دروازه آهنی ای به ارتفاع سه متر را از جا کندند تا بتوانند وارد ساختمان شوند.

منطقه حادثه تحت تدابير شديد امنيتی قرار داشت تا آنجا که چند خبرنگار که برای گزارش حادثه به محل رفته بودند گفته اند که پليس آنها را مورد ضرب و شتم قرار داده ، دو دستگاه دوربين تصويربرداری صداوسيما را شکسته و نوارها و تلفنهای همراه کسانی را که اقدام به عکسبرداری با دستگاههای تلفن می کردند ضبط کرده است.

فرودگاه مهرآباد که هواپيما در حال فرود در آن دچار سانحه شده هم کاربرد نظامی و هم غيرنظامی دارد.
اين فرودگاه با گسترش شهر تهران در محدوده شهری قرارگرفته و در حال حاضر مراحل انتقال بخش غيرنظامی آن به فرودگاه امام خمينی که بتازگی در جنوب تهران ساخته شده آغاز گرديده است
سي و هشت نفر از كاركنان صـدا و سيماي جمهوري اسلامـي ايـران در حـادثـه سقوط هـواپـيمـاي سـي 130 در تهـران جـان باختند.
اين هواپيما حامل مسـئولان اطلاع رسـانـي و عقيدتي سياسـي ارتـش , تصـويـربـرداران , صدابرداران و خبرنگاران رسانـه هـا بـوده است.
اين اسامي به شرح زير است
كاركنان واحد مركزي خبر
داريوش شاهيني
محمود ايل بيگي
محمود توران پشتي
مجيد عسگري
ابراهيم بقائي
سيد يحيي مهدوي
كاركنان شبكه خبر
علي رضا افشار
حسين عرب احمدي
مهدي اناري
حسن حيدري
جواد فراهاني
محمد رضا احمدي
حبيب اسدي
منصور محمودي
مهدي يونسي
حسين باباپور
حسين خسروآبادي
سپهدار مهاجري
مكي آبادي
خدا عفو عبدياني
سيد حسن شيرازي
كاركنان گروه اجتماعي شــبـكــه يـك سـيمـاي جمهـوري اسـلامـي ايـران
محمد رضا شادروح
حميد رضا خيرخواه
عليزاده
حسن نجفي
رمامي
تاجيك
سيد هادي حسيني
جليل حيدري زاده
كاركنان صـداي جـمهـوري اسـلامـي ايران
مسعود جان نثاري
امير صحرائي
همكاران مركز مستند سازي معاونت سيما
بابك غياثوند
ميرزائي
فريس آبادي
عوامل فني واحد سيـار
نصرالله زاده
رحيمي
استوار سجاد اسعدي
غلامرضا بيات
روزنامه كيهـان
كـاظم نژاد
ايسنا
امان زاده
روزنـامـه هـمشـهــر
ي كربلائي احمد
خبرگزاري ايرنا
مهـدي ميرافضلي
سپهدار ساجدي
خبرگزاري فارس
علي رضا برادران
محمد صادق نيلي احمد آبادي
هـمچــنيــن 11 نــفــر از تصويربرداران و عوامل فني معاونت فرهنگـي عقيدتي سياسي ارتش جمهوري اسـلامـي ايـران همراه اميرواعظي جانشين معاونت فـرهنـگـي عقيدتي سياسي ارتش جمهوري اسلامي سرنشينان اين هواپيما بودند.
ساعت ۱۳:۴۰ ظهر روز سه شنبه از اداره زدم بیرون .
تالحظه ای که بودم خبرمهمی درتلکس ندیدم . کنداکتور خبر رابستم و راهی منزل شدم .ساعت ۱۴ در بزرگراه سعیدی منتهی به شهرک توحید در راه منزل بودم که گارد ویژه مسیر رابست .خلاصه بعد از دوساعت مسیر ۱۵دقیقه ای را تامنزل رفتم . دود و اتش در اطراف منازل مسکونی شهرک توحید به چشم می خورد و بقیه .............................
از همکاران من اگرچه بابعضی ها اشنایی نداشتم اما در یک قسمت کار می کردیم . روحشان شاد و یادشان گرامی باد.
من به علت فشار کاری خبری دور روز اخیر و بی حوصلگی نتوانستم به موقع بنویسم .
مي گويند قمصر کاشان پايتخت گل و گلاب کشور است .
اما من مي گويم اينگونه نيست .بهتر است يک سفر به قمصر برويد . فقط مغازه گلاب فروشي است و بس .سرسبزي شهر هم در مرکز شهر نمود دارد. در بدو ورود به اين شهر با منطقه بياباني کاشان روبرو مي شويم .اگر از سمت ميمه و کامو و قهرود برويد/ بعد از قهرود و در نزديکي قمصر بيابانی مي شود.
مي خواهم براين مساله تاکيد کنم که روستاي کامو به نظر من مهد گلاب و گل کشور است . هم گل دارد هم گلاب /هم مناطق بکر بياباني دارد هم چمن زار / هم کشتزار دارد هم تاکستان و باغ/ هم چشمه دارد و هم رودخانه و برکه /
طبيعت بي نظير روستاي کامو با مردم با صفایش که در 15کيلومتري شهر ميمه واقع است را می توانید در سريال تلويزيوني "تفنگ سرپر" و سريال" اين راهش نیست " ببينيد.( البته هر دو سریال قبلا پخش شده اند)
براي سفر به روستای کامو ابتدا بايد در مسير جاده ترانزيت اصفهان -تهران قراربگيريد .سپس به ميمه بيائيد و بعد از استراحت ده دقيقه اي به سمت دانشگاه ازاد ميمه حرکت کرده و بعد از گذر از دانشگاه (به سمت تهران) به اولين جاده اسفالته که رسيديد به سمت راست ببپيچيد.
جوشقان قالي با فرش هاي معروفش / کامو با عطريات و گلاب مرغوبش و قهرود با ا لوچه هاي خوشمزه اش پيش روي شماست .
ميمه با داشتن قابليتهاي تاريخي و طبيعي بالا ميتواند به يكي ازمناطق جذب گردشگر در كشور تبديل شود در حالي كه اين توانمندي تاكنون به دلايل مختلف از جمله بي توجهي وبي اطلاعي مهجور مانده است.
• صحراي نوادا در ميمه
«تخت سرخ» نام منطقه اي در حومه ميمه است كه يكي از زيباترين آثار زمين شناسي دنيا و كشور را در خود جاي داده است گر چه برداشت بي رويه سنگ مرمر از اين منطقه مي تواند به اين جنبه قضيه آسيب وارد سازد. در
منطقه «تخت سرخ» يكي از زيباترين مناظر كويري قابل مشاهده است، منظره اي كه به گفته «جبل عاملي» تنها در صحراي«نوادا» دره «گريت كانيون» نظير آن وجود دارد و نه در هيچ كجاي دنيا.
طاقديس هاي زمين شناسي با زيبايي منحصر به فرد خود هر گردشگر طبيعي را به سوي خود مي كشاند. اولين كاوش هاي منجر به كشف طلا در منطقه ميمه نيزدر همين منطقه انجام شده و در يك غار سطحي نيز كتيبه اي مربوط به يكصد سال قبل وجود دارد كه توسط دانش آموزان مدرسه دارالفنون نصب شده است.
خط مجنون _ اختراع ميمه اي ها
در اين مراسم همچنين قرار است كه نسخه اي از يك خط منحصر به فرد به نام خط مجنون كه ميرزاحسن صدرالاسلام خوشنويس اهل ميمه(جدمن) مخترع آنست ء به نمايش گذاشته شود، اين خط شامل دو برگ خطاطي است. در حالي كه هيچ يك از دو برگ به تنهايي معني خاصي ندارد، بلكه باقرارگرفتن روي يكديگر معني آن هويدا مي شود.
همچنين دومين قنات قديمي كشور در اين منطقه واقع شده كه در حال حاضر اطراف آن پاركي در حال احداث است. ميمه به جهت واقع شدن در كنار حيات وحش «موته» از قابليت هاي اكوتوريسمي بالايي هم برخوردار است كه مي توان با حضور در صحراها و بيابان هاي اطراف وحتي خارج از منطقه ممنوعه از
جاذبه هاي حيات وحش آنجا ديدن كرد، به غيراز آن كومه هاي يك هزار ساله چوپانان قديمي در صحراهاي اطراف ميمه نيز ازجمله ديگر جاذبه هاي اين منطقه است.
• نوك برج معماري منحصر به فرد ميمه
«نوك برج» ميمه بنايي منحصر به فرد درمعماري ايراني است كه مشابه آن در هيچ كجاي ايران ديده نشده است، كه شامل اتاقك هايي به شكل بالكن است كه از سطح بنا بيرون زده اند، همچنين چندخانه تاريخي دراين منطقه وجود دارد كه گفته مي شود در يكي از آنهاسردار اسعد بختياري، از فاتحان تهران در عصر مشروطه اقامت داشته و در همين خانه هم گفته مي شود كه پيري خطر رضاخان قزاق را به او گوشزد كرده استو همه اينها در حالي است كه در اين شهر حتي يك مكان مناسب اقامتي براي جذب گردشگر (چه خارجي و چه داخلي) وجود ندارد.
• جشن انگور در ميمه
تابستان امسال براي اولين بار قرار بود جشن انگور دراين شهرستان برگزار مي شود اما به دلیل سرمازدگی محصولات تاکستانها متاسفانه این امر به تعویق افتاد .
اين جشن بر اساس يك سابقه تاريخي در منطقه و به خاطر اينكه ميمه در كشت، توليد و برداشت انگور و فرآورده هاي آن به عنوان يك قطب منطقه اي و حتي كشوري مطرح است، برگزار مي شود.
•
¤ نوشته شده توسط علي وطن خواه به نقل از سايت گردشگري
|
امرالله احمدجو، در نگارش فيلمنامه تبحر دارد و »قصهنويسى« را نيز تجربه كرده است. مدتها پيش مجموعه قصههاى كوتاهش با عنوان »قصههاى محله« در هفتهنامه مهر به چاپ رسيد و قرار است مجموعه داستانهاى »قصه دهكده«اش نيز به چاپ برسد. همچنين كتابى تحت عنوان »قصههاى پراكنده« را در دست انتشار دارد. در اين هفته كارگردان سريال تفنگ سرپر گفتنىهاى زيادى درباره كتاب دارد كه در گفتوگوى پيش رو مىخوانيد. از چه سنى كتابخوانى را آغاز كرديد؟ از دوم دبستان. هميشه به قصههايى كه در كتابهاى درسىام به چاپ مىرسيد، علاقهمند بودم. به همين دليل خارج از تكليف مدرسه دنبال ساير قصهها مىگشتم و سر از حكايتهاى سعدى درمىآوردم! البته در آن زمان در روستاى ما كتابهايى كه متعلق به گروههاى مختلف سنى باشد وجود نداشت و اصلاً روح ما هم از وجود اين چيزها خبر نداشت! شما در كجا زندگى مىكرديد؟ روستاى زيادآباد ميمه اصفهان. الان هم درست سر جاده اصفهان و تهران قرار دارد. به غير از حكايتهاى سعدى، در آن دوران چه كتابهاى ديگرى مىتوانستيد بخوانيد؟ ادبيات عاميانه مثل زندگى انبيا از جمله يوسف و زليخا و يا اسكندرنامه، حسين كرد شبسترى، امير ارسلان نامدار و از اين نوع كتابها كه معمولاً در خانههاى روستايى موجودند. در چه سنى قلم به دست گرفتيد؟ در اواخر دوران دبستان. در آن زمان مجله »دختران و پسران« وابسته به مؤسسه اطلاعات به چاپ مىرسيد و من هم از كلاس چهارم دبستان خبرنگار افتخارى آن مجله شدم. در واقع قصههاى دنبالهدار و پاورقىهاى مجله به من ياد داد كه چگونه بنويسم و در اصل به تقليد از آنها داستان بلند نوشتم. در آن هنگام چه نكتهاى مد نظرتان بود كه بايد رعايت مىكرديد؟ مهمترين نكته اين بود كه آدمهاى داستان با آدمهاى عادى تفاوت دارند و حتماً بايد يك تشخصى داشته باشند. آن داستان را به چاپ رسانديد؟ اصلاً. چون فكر مىكردم كه آنقدر اشكال دارد و ره به جايى نمىبرد. چطور شد كه بهطور حرفهاى نويسندگى را ادامه داديد؟ در سالهاى بعد بهخاطر مقالات و انشاهايى كه در دبيرستان مىنوشتم، تشويق شدم و همين باعث شد كه اعتماد به نفس پيدا كنم و بعدها كه وارد مدرسه عالى تلويزيون شدم، بهطور تخصصى »فيلمنامهنويسى« را ادامه دادم. چند سال در اين زمينه كار كرديد؟ تا به امروز حدود 25 سال. با توجه به تجربياتتان مهمترين مسأله در نگارش فيلمنامه رعايت چه نكتهاى است؟ اينكه حاصل كار به معناى واقعى يك فيلمنامه باشد و نه چيز ديگر. البته اين مسأله بيشتر يك نكته فنى است تا چيزى كه به اصل فيلمنامه مربوط باشد. اما در مورد خود »فيلمنامه« اين نكته مهم است كه بايد جذابيت داشته باشد. البته براى »جذابيت« مىتوان معانى متفاوتى در نظر گرفت. تعريف شما از جذابيت چيست؟ تعريف من اين است كه جذابيت يك كار را ميزان خلاقيتى كه در آن بهكار رفته مشخص مىكند. با توجه به ساخت سريالهايى همچون »روزى روزگارى« و »تفنگ سرپر« به نظر مىرسد كه به »تاريخ« و مباحث »تاريخى« به طور خاص علاقهمند هستند. اين طور نيست؟ من به تاريخ علاقهمندم ولى نه به طور خاص. در عوض علاقه خاصى به »طنز« دارم. ولى با اين وجود مىتوانم بگويم هر موضوعى بهصورت جذاب بيان شود، قطعاً مجذوبش مىشوم. گرايش به طنز در كارهايتان مشهود است ولى چرا بهطور مشخص به »كمدى« نزديك نمىشويد؟ »كمدى« تعريف جدايى از »طنز« دارد. در واقع در »كمدى« مسائل را كاريكاتورى و اغراق شده مىبينيم كه بيش از همه ايجاد خنده مىكند، ولى »طنز« بدهكار خنده نيست، بلكه گاهاً متأثر و غمگين مىكند ولى با اين حال »طنز« طيفهاى گوناگونى دارد كه يك سويش كمدى است. با اين توصيف درباره كتاب »دايىجان ناپلئون« چگونه قضاوت مىكنيد؟ بايد بگويم كه بخشى از رمان را خواندهام ولى آن مقدار هم به من ثابت كرد كه نويسنده در ارائه شخصيتها و موقعيتها موفق بوده است و حتى مىتوان گفت در رديف آثار مهم ادبيات معاصر ايران قرار دارد. بهروز افخمى در يك جايى از شما بهعنوان كسى كه »عناصر داستانى« را بخوبى مىشناسد، ياد كرده است. با توجه به توصيف ايشان، كداميك از داستاننويسان ايرانى را مىپسنديد؟ خوب، آقاى افخمى لطف دارند. ولى بايد بگويم كه نويسندگان خوب معاصر زياد داريم مثل كارهاى غلامحسين ساعدى، بزرگ علوى و برخى از كارهاى صادق هدايت.... مثلاً كداميك از كتابهايش؟ منظورم قصههاى كوتاه اوست... نظرتان درباره كتابهاى »سيمين دانشور« چيست؟ به نظر من ايشان بيشتر بهعنوان مترجم و اهل ادبيات مطرح هستند، تا يك داستاننويس، البته اين نظر شخصى من است. محمود دولتآبادى چطور؟ »هجرت سليمان« او را دوست دارم. و »كليدر« چطور؟ به نظرم در »كليدر« آگاهانه خواسته است يك رمان مطول بنويسد. در صورتى كه كميت را بايد موضوع يك داستان و رمان تعيين كند، نه اينكه از قبل بخواهيم يك اثر طولانى بنويسيم! كتاب »تابستان همان سال« ناصر تقوايى را خواندهايد؟ خير. در چه ساعاتى از روز راحتتر مطالعه مىكنيد؟ زمان معينى را در نظر نمىگيرم. هر وقت به نوشته جذابى برخوردم از همان لحظه خواندن آن را شروع مىكنم. حتى هنگام سوار شدن به تاكسى. گاهى اوقات يك نوشته جذاب باعث مىشود كه كار اصلىام را نيز رها كنم! نظرتان را درباره هر يك از طنزنويسانى كه نام مىبرم، بگوييد، مثلاً عزيز نسين. برخى از طنزهايش جدى است و برخى ديگر در حد طنزهاى اجتماعى تاريخ مصرفدار مىباشد. ابوالقاسم حالت؟ نظرى ندارم. ميرزاده عشقى؟ كارهاى ايشان را خيلى مىپسندم. ايرج ميرزا؟ با كارش آشنايى ندارم. كيومرث صابرى؟ طنزهاى ايشان همانند طنزهاى گويندگان تلويزيون است. سيد ابراهيم نبوى؟ كارهايش بد نيست، البته اگر گزيدهتر بنويسد. از طنزنويسان بزرگ غير ايرانى بگوييد. به طور مثال جرج برنارد شاو، چخوف و حتى داستايوسكى و ماركز وقتى به سمت طنز كشيده مىشوند. به نظر شما با وجود رسانههاى تصويرى و شنيدارى، ديگر نيازى به كتاب داريم؟ كتاب به لحاظ شكلى يك وسيله و ابزار است و طى زمانهاى متوالى تكامل يافته است )درواقع نوع صفحهبندى، صفحهآرايى، جلد كتاب و...( و محتواى آن يعنى ادبيات، بيش از هر چيز ديگر اهميت دارد. ادبيات يعنى داستان، قصه و شعر. حالا ديگر فرق نمىكند اين محتوا بهصورت كتابهاى الكترونيكى باشد و يا شبيه كتابهاى چاپ سنگى و مهم محتوايش است كه بايد انتقال پيدا كند. حال ممكن است براى من كتاب به شكل متداولش مطلوبتر باشد ولى اگر جوان امروزى هم از طريق اينترنت به محتواى اثر دست يافت، ديگر بحث شكلى مطرح نمىشود. به نظرم همه چيز بستگى به عادت دارد. به نظر شما چگونه مىتوان فرهنگ كتابخوانى را گسترش داد؟ بايد عادت به اخذ فرهنگ را براى جوانان جا بيندازيم. مطالعه كه منحصر به كتاب نمىشود. مىتوان با مشاهده، نگاه و ديدن يك فيلم هم مطالعه كرد. وقتى كه چنين فرهنگى جارى شود، خودبهخود جوان به سمت كتاب كه سهم مهمى در فرهنگسازى دارد، كشيده مىشود. از سوى ديگر موانع فرهنگى كه پيرامونمان زياد وجود دارند را بايد رفع كنيم و وقتى آنها نباشند، خودبهخود ذهنها رشد پيدا مىكنند. با چه واژهاى مىتوانيد نويسندگانى را كه نام مىبرم توصيف كنيد، بهطور مثال صادق هدايت؟ شوخ. احمد محمود؟ كلاسيك. سيمين دانشور؟ پرگو. دولتآبادى؟ روستايى اصيل. جلال آل احمد؟ معترض. |
نمی دونم صحنه واقعی کربلا چطوری بوده که همه عرش رو به لرزه در می آره . نمی دونم عظمت این واقعه چقدر بوده که خورشید ظهر عاشورا هنوزم بعد این همه سال , خون گریه می کنه . نمی دونم حضرت زهرا چطور اون صحنه ها رو دیده . علقمه و دو دست از تن جدای عباس رو . میدون کربلا و بدن پاره پاره علی اکبر رو. تیر سه شعبه و گلوی علی اصغر رو. شام و کوفه و غل و زنجیر زینبش رو . گودال قتلگاه و حسین بی سرش رو .....
دوباره ماه ماتم رسید . ماهی که هر چی داریم از اونه . ماهی که هر چی خودم دارم از این ماه دارم . ماهی که شاید اگه نبود هیچ وقت از سرگردونی نجات پیدا نمی کردم . ماه حسین .....
رفته بودیم میمه . مثل هر سال . چند تا عکس دارم بعدا ميذارم اينجا .
روز هفتم محرم :
مراسم عزاداری مخصوص حضرت علی اکبر ( ع) .
تعزیه این روز خیلی دردناک بود . علی اکبر سه بار از پدر اجازه میدان میگیره , اما حسین نمی تونه پسر رشیدش رو در برابر این قوم نامرد ببینه . آخه پسرشه! . اما بار سوم حسین به شرط رضایت ام لیلا مادر علی اکبر رضایت میدن . به مادر میگه که طاقت موندن نداره . چطور بمونه و باشه و زینب رو ناقه نشین ببینه؟ چطور طاقت دیدن خیمه های به آتش کشیده رو داشته باشه ؟ چطور زنده بمونه و سیلی هایی که به صورت عمه و خواهرش میزنن رو تحمل کنه؟ نه! علی اکبر باید میرفت . باید میرفت تا حسین , اسمائیل خودش رو سراپا خونین قربانی میکرد در راه حق . برای تداوم راهی که جدش آغاز کرده بود ....
چون به پیکار میره , تمام دشمنان گمان میکنند او خود رسول است که به خونخواهی خاندانش آمده . وقتی یورش به دشمن میبرد , همه به چشم , علی , فاتح خیبر رو دیدند . و با افتخار شمشیر کشیدند به روی چنین شاهزاده ای ! بدنش رو زیر سم اسبهاشون پاره پاره کردند ! به خیالشون این راه هدایتشون بود؟!
حسین بر بالین علی اکبر خم شده . قربانی خودش رو تقدیم کرده و میدونین از علی اکبر در لحظه آخر چی میخواد؟ " علی جان وقتی دستت به عرش الهی رسید , شفاعت امت من رو بکن! شیعیان من رو فراموش نکن ! "
روز هشتم محرم :
مراسم متعلق به حضرت قاسم بن الحسن (ع)
نوجوانی که تنها با دست خطی که پدرش امام حسن به او داده بود اجازه میدان گرفت از عمویش . عمویی که او را بیش از کودکانش دوست می داشت .
تو این روز ما نذری داشتیم . آشی که هر سال پخته میشه . باورم نمی شد امسال با این حال و هوا توی پختش باشم . پارسال واسه همتون دعا کردم . امسال هم همین طور . اما امسال یه جور دیگه ای بود . شاید چون امسال توی خودم چیزی رو داشتم که همیشه دنبالش بودم ....
روز نهم محرم :
مراسم تاسوعای حسینی . مخصوص ابوالفضل العباس (ع)
سردار سپاه امام حسین . کسی که امان نامه شمر رو جلوی رویش انداخت و پشت به مولایش نکرد . کسی که هیچ وسوسه ای , پول , مقام , امان , نسبت فامیلی , او را از جانبازی در راه دینش باز نداشت . سقایی که آب رو برخود حرام کرد . کسی که با دلاوریش دشمن رو از پا درآورد و تنها با تیر زدن به مشک او و حمله از پشتش او را محاصره کردند . علمداری که حتی با قطع شدن تمام اعضای بدنش دست از تلاش برای انجام وظیفه اش برنداشت....
(بخشهایی از تعزیه )
دو دستم افتاد و از پیکرم . دو دستی که می بود و بال و پرم .
دریغا که از جنگ و برگشته ام . چو شهبال و بی بال و پر گشته ام .
دریغا که حسین بی علم دار شد . دریغا که بی یار و غمخوار شد .
دریغا حسینم پشتش شکست . دریغا که مادر به مرگم نشست .
روز دهم محرم :
چی بگم ؟ از صبح تا ظهر عاشورا , ته دلت میلرزه و ظهر که اذان پخش میشه و همزمان صدای دسته هایی که همه یکی شده اند و نوای " عزا عزاست امروز " رو میشنوی , مطمئن باش یه لحظه میتونی خودت رو جای زینب بذاری . اشک امانت نخواهد داد . دره مسجد تمام علمهای حسینی رد میشن . صدای نی همزمان با ندای زینب رو میشنوی که فریاد میزند " یا رب این چه سرزمین است؟ " . فکر میکنی میشه آسمون تو چنین روزی گریه نکنه؟ ظهری که شاهد آخرین نماز حسین بود . ظهری که شاهد مثله شدن برگزیدگان خدا روی زمین بود . حتی اگه کسی بهشون ایمان نداشته باشه , هیچ کس نیست که بتونه خوبی و پاکی حسین و آلش رو انکار کنه و جنایت عظیمی که در حقشون شده رو تایید کنه . جنایتی که کودک 6 ماه تا پیرمرد 80 ساله رو یک جور میدید .
امسال ظهر راه افتادیم و نشد مراسم شام غریبان رو اونجا باشیم . خیلی بد بود . شماها هم دلگیری وحشتناک عصر عاشورا رو حس میکنین؟
*******************************************
مطلب امروز یک داستان در باره كوهنورديست كه مى خواست بلندترين قله را فتح كند به تنهايى ...
او شروع به بالارفتن كرد، اما ديروقت بودو به جاى چادرزدن به بالا رفتن ادامه داد. تا هوا تاريك تاريك شد. سياهى شب بر كوهها سايه افكنده بود و كوهنورد قادر به ديدن هيچ چيز نبود. همه جا تاريك بود ماه پشت ابر بود و او چيزى نمى ديد. در چندقدمى قله پايش لغزيد و پرتاب شد. در حال سقوط فقط نقطه هاى سياهى مى ديد و به طرز وحشتناكى در جاذبه زمين فرو مى رفت... ناگهان درست در لحظه اى كه مرگ را در نزديكى خود مى ديد حس كرد طناب دور كمرش او را به شدت مى كشد. ميان آسمان و زمين معلق بود... فقط طناب او را نگه داشته بود. فرياد زد: خدايا... كمكم كن...
ناگهان صدايى شنيد : از من چه مى خواهى ؟
- نجاتم بده
- يقين دارى كه مى توانم نجاتت دهم؟
- بله باور دارم
- پس طناب را قطع كن!
مرد به فكر فرو رفت... و بعد با تمام قدرت طناب را چسبيد.
فرداى آن روز گروه نجات گزارش دادند جسد يخ زده كوهنوردى پيدا شده... در حالى كه از طنابى آويزان با دستهايى كه محكم طناب را چسبيده بود فقط چند قدم تا زمين ...
در باره تقدير خدا شك نكنيم هيچگاه نگوييم مارا رها كرده ، مى دانيد او هميشه با دست راستش ما را در آغوش گرفته .
***
تجلی خالق را در روح خود ببینید... تا بعد...
1765 سال پيش در چنين روزي در 26 نوامبر سال 240 ميلادي به گزارش مورخان روميُ جنگ بارباليسوس با پيروزي ايران به پايان رسيد .
در اين جنگ 60 هزارنظامي رومي كشته - زخمي و يا اسير شدند .
اين جنگ چهارسال پيش از نبرد ماسيس روي داد كه ضمن اين جنگ هم ارتش ايران روميان ر ا شكست سختي داده بود به گونه اي كه افسران رومي امپراتور اين كشور را كه دستورعقب نشيني صادر كرده بود كشتند .
در نبردي هم كه 20 سال پس از جنگ بارباليسوس (سال 260 ميلادي ) روي داد- والرين امپراتور ديگر روم به اسارت ايران درآمد و تحقير شد
مورخان دراين كه ناسيوناليسم ايراني برنده اين جنگ ها بود متفق القول هستند . اين ناسيوناليسم كه درطول تاريخ چندين بار نيروي شگفت انگيز خود را آشكار ساخته است با روي كارآمدن دودمان ساسانيان بار ديگر به خودنمايي پرداخته بود .
گرد آفريد (Gordāfarid)، دختر گژدهم، نقش رزمي جسورانهاي را در اپيزود سوگوارانهي رستم و سهراب ايفا ميكند. به محض حملهي سهراب به دژ سپيد و شكست و اسارت پهلوان ايراني، هژير، گردآفريد زره به تن كرد و پهلوانان توراني را به نبرد تن به تن فراخواند.با وجود اين، او از سهراب، كه فقط زماني دريافت كه حريفاش به جنس مقابل متعلق است كه موفق شد كلاهخود او را بردارد، شكست خورد . از پس اين حادثه، سهراب شيفته و دلباخته گردآفريد شد. اما گردآفريد، كه خود را در نبرد همتراز سهراب نميديد، براي رهايي خويش، او را با دادن وعدههايي دروغين فريفت. پس سهراب را با خود تا به دروازهي دژ برد، اما خود وارد شد و دروازه را پشت سر وي بستند. به ياد ماندنيترين بخش اين اپيزود، گفتوگوي او با سهراب و پيشبينياش در مورد بدفرجامي وي است.
1) چو آگاه شد دختر گژدهم / كه سالار آن انجمن گشت كم / زني بود بر سان گُردي سوار / هميشه به جنگ اندرون نامدار / كجا نام او بود گردآفريد / زمانه ز مادر چنين ناوريد / بپوشيد درع سواران جنگ / نبود اندر آن كار جاي درنگ / نهان كرد گيسو به زير زره / بزد بر سر ترگ رومي گره / فرود آمد از دژ به كردار شير / كمر بر ميان، بادپايي به زير / به پيش سپاه اندر آمد چو گرد / چو رعد خروشان يكي ويله كرد / كه گُردان كداماند و جنگآوران / دليران و كارآزموده سران؟
2) چو آمد خروشان به تنگ اندرش / بجنبيد و برداشت خود از سرش / رها شد ز بند زره موي اوي / درفشان چو خورشيد شد روي اوي / بدانست سهراب كاو دختر است / سر و موي او از در افسر است / شگفت آمدش، گفت: از ايرانْ سپاه، / چنين دختر آيد به آوردگاه
دو : هيچ كس لياقت اشك هاي تو را ندارد و كسي كه چنين ارزشي دارد باعث اشك ريختن تو نمي شود
سه : اگر كسي تو را آن گونه كه مي خواهي دوست ندارد ، به اين معني نيست كه تو را با تمام وجودش دوست ندارد .
چهار : دوست واقعي كسي است كه دست هاي تو را بگيرد ولي قلب تو را لمس كند .
پنج : بدترين شكل دلتنگي براي كسي آن است كه ر كنار او باشي و بداني كه هرگز به او نخواهي رسيد .
شش : هرگز لبخند را ترك نكن . حتي وقتي ناراحتي . چون هر كس ممكن است عاشق لبخند تو شود .
هفت : تو ممكن است در تمام دنيا فقط يك نفر باشي ، ولي براي بعضي افراد تمام دنيا هستي .
هشت : هرگز وقتت را با كسي كه حاضر نيست وقتش را با تو بگذراند ، نگذران.
نه : شايد خدا خواسته است كه ابتدا بسياري افراد نامناسب را بشناسي و سپس شخص مناسب را . به اين ترتيب وقتي او را يافتي بهتر مي تواني شكرگزار باشي .
ده : به چيزي كه گذشت غم نخور ، به آن چه پس از آن آمد لبخند بزن .
يازده : هميشه افرادي هستند كه تو را مي آزارند . با اين حال همواره به ديگران اعتماد كن و فقط مواظب باش كه به كسي كه تو را آزرده دوباره اعتماد نكني .
دوازده :خود را به فرد بهتري تبديل كن و مطمئن باش كه خود را مي شناسي قبل از آن كه شخص ديگري را بشناسي و انتظار داشته باشي او تو را بشناسد .
سيزده : زياده از حد خود را تحت فشار نگذار ، بهترين چيزها در زماني اتفاق مي افتد كه انتظارش را نداري .
:


