ميمه اي ها

غربت عوالم خودش را دارد. از دلتنگي معمولي شروع مي شود تا  هجوم خاطراتي كه سراسر دل را پر مي كند. اكنون به اين درد گرفتاريم. هر ازچندگاهي به خود سرمي زنيم و از موضع عافيت، افكاري رنگارنگ را از خود بر جا مي گذاريم. شروع کردم این نوشتار را در پرشين بلاگ در تابستان سال 83 و ادامه آن در همین جا.
علی وطن خواه
گرامي باد ياد شهیدان احمد و محمودنیکونام، مصطفی و هوشنگ شبان، اصغر، محمود، رضا،حمید، علیرضا ایراندوست، بیکی حسن، بیکیان،محمدرضازمانی،خادم ،اصغریان ،رامین شهیدی، جعفری،خوبان، حسین،مهدی و محمدرضا اسماعیلی، کاشي پز، بیژن ظهرابی، معینیان، پهلوان،مسافری، متقی، توکل، اسد،رمضانزاده، ابرام، شهیدان هاشمی و هاشمیان،سراجی، محمودی ، واحدی ، نادیان، دستبرد، بیگلری و زاهدی
یک روز پاییزی بود. اواخر ساعت کاری بود که افسر اداره آگاهی با پرونده ای در دست وارد شد. محتویات پرونده خبر از کشف یک اسکلت در کنار رودخانه می داد و وظیفه ما هم این بود که به همراه کارشناسان تعیین هویت آگاهی شواهد لازم برای شناسایی آن را فراهم کنیم.

سر و کله زدن با اسکلت کار زمانبر و سختی هست. این بود که آن را موکول به یک روز دیگر کردیم تا سر فرصت کارش را انجام دهیم. خوشبختانه این اسکلت بینوا کسی را هم نداشت که پاشنه در پزشکی قانونی را از جا در بیاورند که کار ما سریعتر انجام شود یا با مسئولین شهری و کشوری در رده های مختلف تماس بگیرند و خواستار تسریع در امور شوند. این بود که به افسر آگاهی گفتم که برگردد و منتظر تماس ما باشد تا به موقع کارش را یکسره کنیم.

این شاید اشتباه بزرگی بود چون سه روز طول کشید تا فرصت لازم برای انجام این کار فراهم شود. در این مدت یک خبرنگار سمج (دور از جون بعضی ها ) پی به موضوع کشف اسکلت برد و خبر آنرا در یک روزنامه محلی چاپ کرد. از فردای آنروز سیل جمعیت بود که به طرف اداره آگاهی سرازیر شد و مدعی مالکیت آن اسکلت بودند.

صبح روز بعد رئیس آگاهی با من تماس گرفت و ماجرای هجوم مردم را گفت. به قدری عصبی بود که بعد هر جمله ای دو تا فحش آبدار هم نثار مردم می کرد. می گفت مردم اصلا نمی خواهند اسکلت را ببینند ولی حاضرند قسم بخورند که مال خودشان است. کلی هم آن خبرنگار و روزنامه مطبوعش را مورد تفقد قرار داد.

آنطور که بعد فهمیدم  آن اسکلت حدود پنجاه تا شصت نفر طرفدار پیدا کرده بود. رئیس آگاهی چند تا از این موارد را رمزگشایی کرد و به من گفت. از جمله زنی بود که شوهرش چند ماهی مفقود شده بود و حالا با ادعای مالکیت آن اسکلت و اثبات فوت همسرش قصد داشت مجوز ازدواج مجدد از دادگاه بگیرد. اصلا هم تمایل نداشت که اسکلت را ببیند و یا حداقل آنرا از روی لباسش شناسایی کند.

چند مرد و زن دیگر هم ادعای مالکیت داشتند. آنها برادر ثروتمندی داشتند که دائم دنبال عتیقه جات و زیر خاکی بود. از چند ماه قبل به دنبال همین ماجراجوییها  مفقود شده بود. ظاهرا توسط شریکش به قتل رسیده بود. ولی اثری از او پیدا نکرده بودند. با توجه به اینکه برادرشان مجرد بود و ورثه ای نداشت برادرها و خواهرها برای تصاحب اموالش نقشه کشیده بودند تا با تملک آن اسکلت به هدفشان برسند. آنها هم تمایلی برای مشاهده اسکلت نداشتند. دسته سوم هم خانواده ای بودند که مدعی مالکیت اسکلت بودند و بعدا مشخص شد فرزندشان از تبهکارهای حرفه ای است و مدتی بود که تحت تعقیب قرار گرفته و متواری بود. آنها به خوبی می دانستند که اسکلت متعلق به فرزندشان نیست ولی با این ادعا و اصرار برآن سعی در صدور منع تعقیب برای او داشتند تا بعدا با هویتی جدید در جای دیگر زندگی کند. بقیه موارد احتمالا با اهداف مشابهی در صدد تصاحب اسکلت بودند.

یک خانواده  اما شش ماه بود که دختر چهارده ساله شان در رودخانه غرق شده بود و همه جا دنبالش می گشتند. آنها تنها کسانی بودند که مایل به دیدن اسکلت بودند. اسبابمان را جمع کردیم و راه افتادیم. بچه های آگاهی هم با چند تا ساک وسیله آمدند. به سردخانه رسیدیم. نمی دانم چرا چند تیکه استخوان را در سردخانه گذاشته بودند. البته اسکلت تقریبا کامل بود . لباسش باعث شده بود که پیوستگی آن حفظ شود.

از دست پرسنل آگاهی کار زیادی بر نمی آمد. نه می توانستند اثر انگشت بگیرند و نه خون و نسج نرمی داشت که کمکشان کند. شروع به عکسبرداری و فیلمبرداری کردند که لااقل کاری انجام داده باشند. ما هم کارمان را شروع کردیم . استخوانها ظریف و زنانه بود فرم لگنش شکی باقی نگذاشته بود که متعلق به یک زن است. فک فوقانی و تحتانی هم فاقد دندان بود پس باید متعلق به یک پیرزن باشد. همین نتایج را در گزارشمان اعلام کردیم  واداره آگاهی خالی از جمعیت شد چون هیچ کس به دنبال یک پیرزن نبود. کارتون پلنگ صورتی یادتان هست آن قسمت جالب " استخوان صورتی" البته خیلی دلم برای خانواده ای که دنبال دخترشان بودند سوخت ولی بقیه وقتی ناامیدانه بر می گشتن خیلی شبیه جک و جونورهای توی کارتون بودند وقتی که استخوان نهایتا طعمه تمساح شده بود.

   

منبع

+  نوشته شده در  ۱۳۸۹/۱۰/۰۸ساعت   توسط علی وطن خواه   |