ميمه اي ها

غربت عوالم خودش را دارد. از دلتنگي معمولي شروع مي شود تا  هجوم خاطراتي كه سراسر دل را پر مي كند. اكنون به اين درد گرفتاريم. هر ازچندگاهي به خود سرمي زنيم و از موضع عافيت، افكاري رنگارنگ را از خود بر جا مي گذاريم. شروع کردم این نوشتار را در پرشين بلاگ در تابستان سال 83 و ادامه آن در همین جا.
علی وطن خواه
گرامي باد ياد شهیدان احمد و محمودنیکونام، مصطفی و هوشنگ شبان، اصغر، محمود، رضا،حمید، علیرضا ایراندوست، بیکی حسن، بیکیان،محمدرضازمانی،خادم ،اصغریان ،رامین شهیدی، جعفری،خوبان، حسین،مهدی و محمدرضا اسماعیلی، کاشي پز، بیژن ظهرابی، معینیان، پهلوان،مسافری، متقی، توکل، اسد،رمضانزاده، ابرام، شهیدان هاشمی و هاشمیان،سراجی، محمودی ، واحدی ، نادیان، دستبرد، بیگلری و زاهدی

يکي از خلبانان جنگ جهاني دوم هواپيمايش دچار آسيب  و مجبور به فرود با چتر نجات می شود. چند مدتي را در زندانهاي هيتلر می گذراندو بعد از پایان جنگ به آمريکا مي رود. در آن هنگام مسلما در اوج شهرت بوده و همه يقه او را براي امضا و يا تعريف کردن خاطرات به همراه عکس یادگاری می گرفتند.  در يکي از همين روز ها يک مرد مسن لبخند زنان خودش را به خلبان رسانده و مي پرسد آيا او فلاني (واي اسمش يادم نميآيد) است؟ خلبان با بهت پاسخ مي دهد بله !
مرد مسن مي گويد آه که چقدر سالها پيش از شنيدن خبر زنده بودن خلبان شاد شده، چرا که او بوده که چتر نجات خلبان را بسته !!!!!

جانمان را مديون چه کساني هستيم؟
آرامش، امنيت، شغل، جايگاه اجتماعيمان را مديون چه کساني هستيم؟
چه کسي چتر شما را بسته؟
شما چتر چه کساني را مي بنديد؟
چگونه مي بنديد؟

+  نوشته شده در  ۱۳۸۸/۰۷/۳۰ساعت   توسط علی وطن خواه   |