ميمه اي ها

غربت عوالم خودش را دارد. از دلتنگي معمولي شروع مي شود تا  هجوم خاطراتي كه سراسر دل را پر مي كند. اكنون به اين درد گرفتاريم. هر ازچندگاهي به خود سرمي زنيم و از موضع عافيت، افكاري رنگارنگ را از خود بر جا مي گذاريم. شروع کردم این نوشتار را در پرشين بلاگ در تابستان سال 83 و ادامه آن در همین جا.
علی وطن خواه
گرامي باد ياد شهیدان احمد و محمودنیکونام، مصطفی و هوشنگ شبان، اصغر، محمود، رضا،حمید، علیرضا ایراندوست، بیکی حسن، بیکیان،محمدرضازمانی،خادم ،اصغریان ،رامین شهیدی، جعفری،خوبان، حسین،مهدی و محمدرضا اسماعیلی، کاشي پز، بیژن ظهرابی، معینیان، پهلوان،مسافری، متقی، توکل، اسد،رمضانزاده، ابرام، شهیدان هاشمی و هاشمیان،سراجی، محمودی ، واحدی ، نادیان، دستبرد، بیگلری و زاهدی

...اوضاع بر آنان چنان سخت می‌شود که ناچاراً دکتر حشمت تصمیم می‌گیرد تسلیم قوای دولتی شود، هرچند میرزا کوچک خان با این تصمیم او مخالف بود. وقتی این کار صورت می‌گیرد، دولتی‌ها به بهانه این‌که رئیس کل قزاق دولت ایران (ژنرال استاروسلسکی) در رشت می‌باشد، به آن‌ها گفتند ما باید شما را روانه رشت کنیم تا به شما پروانه آزادی بدهند و به منازل خود بازگردید! روز ششم ماه شعبان پس از سه روز اقامت در خرم‌آباد تنکابن، تعداد جنگلی‌ها به یکصد و هشتاد نفر رسید که همگی به همراه دکترحشمت و هشت نفر قزاق به رشت حرکت داده شدند. تا لاهیجان رفتار دولتی‌ها با آن‌ها محترمانه بود. در نزدیکی "دیوشل" دکتر حشمت را از یارانش جدا کردند و با درشکه به لاهیجان بردند. جالب این‌که تا رسیدن به لاهیجان همیشه تأکید بر "تسلیم" دکتر حشمت و یارانش داشتند، ولی از لاهیجان به بعد واژه "تسلیم" به "دستگیری" دکتر حشمت و یارانش تبدیل شد!

و از این لحظه به بعد دکتر حشمت اطمینان پیدا کرد که دیگر امیدی برای نجات خود نیست و تمام وعده‌ها فریبنده بوده است. شادروان دکتر ابراهیم حشمت یک روز بعد از ورود به رشت به دادگاه برده شد. بازجویی از افراد گاه سه دقیقه بیشتر طول نمی‌کشید!: پسر کی هستی؟ اهل کجایی؟ عیال داری یا نه؟ چه‌کاره بوده‌ای؟ چند سال داری؟... بعد یکی دیگر را احضار می‌کردند! شادروان دکتر حشمت با وضعی دردناک که خون از پاهایش می‌چکید، در دادگاه حاضر شد. وقتی برگ بازجویی را خواند، گفت من این‌ها را نگفته‌ام. سرتیپ عبدالجواد قریب (متین الملک) کسی بود که وقتی در دادگاه از دکتر حشمت پرسیدند میرزا کوچک خان فعلاً در کجاست؟ و دکتر حشمت جواب داد من از محل سکونت فعلی او اطلاعی ندارم. سرپا ایستاد و سیلی محکمی به دکتر حشمت زد که این برخورد ناجوانمردانه خوشایند دیگران نبود.

محاکمه دکتر حشمت زود پایان یافت و در ساعت پنج بعد از ظهر همان روز او را با درشکه‌ای به میدان اعدام آوردند. دکتر حشمت از درشکه پیاده شد و متهورانه به پای دار رفت و گفت به شرطی حکم اعدام خودم را امضاء می‌کنم که مرا با دست‌های بسته اعدام نکنید! آنگاه دکتر حشمت با کمال تحور، شنل از دوش برگرفت و آن را به کاظم بلند جلاد چهار برادران سپرد و بعد عینکش را برداشت و بر روی چهارپایه بالارفت... ریسمان را از جلاد گرفت و به گردن خود انداخت... سپس به جلاد اشاره نمود که او را به دار بیاویزند! که در این لحظه دردناک، صدای شیون مردم از هرسو بلند شد! دکتر کریم کشاورز نقل می‌کند که در پای دار شادروان دکتر حشمت این شعر را خواند: منصور وار گر ببرندم به پای دار مردانه جان دهم که جهان پایدار نیست بدین ترتیب شادروان دکتر حشمت چون سرو ایستاده در روز چهارم اردیبهشت سال 1298 شمسی برابر با یازدهم شعبان 1337 قمری و ماه مه 1919 میلادی جان به جان آفرین تسلیم کرد. پیکر پاکش را کاس آقا حسام معروف به خیاط که از آزادیخواهان قدیمی مقیم رشت بود و با جنگلی‌ها سر و سری داشت، تحویل گرفت و در گورستان محله چله‌خانه به خاک سپرد.

شادروان ابراهیم فخرایی که از یاران میرزا و نویسنده کتاب "سردار جنگل" است، در قسمتی از یادداشت‌های خود آورده است: درباره مرحوم دکتر حشمت زیاد کار نشده است و جامعه آزادیخواه حقش را به نحو احسن ادا نکرده است. وضع مظلومیتش به هنگام اعدام طوری بود که هر وقت به نوشته‌هایم نگاه می‌کنم گریه‌ام می‌گیرد و اکنون هم این عبارات را می‌نویسم حال عادی نیستم. باز هم گلی به جمال زارعین لاهیجان که به قراری که شنیده‌ام، هر وقت محصول برنج شمال را که از آب حشمت رود مشروب می‌شود برمی‌دارند، قسمتی از آن را به نام خیرات و شادی روح احداث‌کننده حشمت رود برای مستضعفین و بینوایان اختصاص می‌دهند.

+  نوشته شده در  ۱۳۸۸/۰۷/۲۰ساعت   توسط علی وطن خواه   |