شنید گوش دلم مژده از ولادت زهرا
گشود بلبل طبعم زبان به مدحت زهرا
فضای کعبه منوّر شد از فروغ جمالش
صفا گرفت از صفای صورت زهرا
خدای اکبر و اعظم نکرده خلق به عالم
ز نسل حضرت آدمی زنی به شوکتِ زهرا
بجز خدیجه کبرا که هست مظهر عصمت
نزاد مادر دیگر زنی به عصمت زهرا
بخوان حدیث کسا و ببین که خالق یکتا
نموده خلقت دنیا برای خلقت زهرا
نهاده ساره سر بندگی به پای سریرش
ستاده هاجر چون خادمان به خدمت زهرا
چو اوست نور حق و حق در او نموده تجلی
به غیر حق نشناسد کسی حقیقت زهرا
ولی چه سود که با این همه جلالت و شوکت
زمانه بود مدام از پی اذیت زهرا
چنان به درد و مصیبت نمود صبر و تحمل
که صبر شد متحیر ز صبر و طاقت زهرا
دو موجود هستی گرامی تر است
یکی میهن و دیگرش مادر است
ستایش کنم زن که او مادر است
که مادر سزاوار زیب و زر است
تو ای مادر من نوای میهن من
کنم خواب در اغوشت ای سرور من
+
نوشته شده در ۱۳۸۸/۰۳/۲۴ساعت   توسط علی وطن خواه
|