
به ياد دارم به علت نيمه اولي و دومي بودن، ثبت نام کلاس اول من يک سال به عقب افتاد، عقب افتادني که بعدها در سال چهارم دبيرستان (ديپلم گرفتن ) کاملا به ضرر من شد و من فرصت کافي براي شرکت مجدد در کنکور را به علت نداشتن مهلت براي رفتن به سربازي از دست دادم و در نتيجه به همان رشته قبولي رضايت دادم . بگذريم .
دوران دبستان را با تمامي شيريني هاي کودکانه اش به پايان بردم. دبستان زاهدي موقوفه مرحومي با نام زاهدي و يا..بود که اطلاعات دقيقي درباره آن ندارم . دو سال اول خانم ها توکل و حيدرپور معلم ما بودند و من هيچ وقت اقدام ضدانقلابي مرتضي بحريني را از ياد نمي برم که دفتر تکاليف عيد مرا به امانت برد و آبگوشتي شده ي آن را برگرداند و دست من از هر اهرم قدرتي عليه او کوتاه بود !!!!
دوران راهنمايي نيز شيريني خاص خود را داشت . البته روش تدريس معلم رياضي به شدت بر استعدادهاي بچه ها تاثير مي گذاشت و بعدا خيلي از دانش آموزان را تحصيل زده کرد و خيلي از بچه ها هم به علت نفرت از رياضي ، به علوم انساني متمايل شدند.
در آن روزها ، مدير مدرسه هميشه از ايثار و ...حرف مي زد و من هميشه در اين فکر بودم که چرا يکبار نمي گويد آينده چيست؟ نردبان ترقي چيست و چرا آقاي ....خشونت به خرج مي دهد و کسي جوابگوي آن نيست؟
به هرترتيب، وارد دبيرستان که شدم کمي آرام گرفتم و شايد ناشي از بلوغ فکري ام بود. درخصوص اين دوران پيشتر به تفصيل نوشته ام اینجا.
مي خواهم بگويم تصوير بالا حرف هاي زيادي براي گفتن دارد . حرف هاي زياد.....