به تازگی مطالبی درباره سیدفرهاد-تعزیه میمه -قالی میمه وسیمای تاریخی میمه در وبلاگهای وطن خواه (همین وبلاگ) - نتیجه صدرالاسلام و سیمای میمه منتشر می شود.
گفتنی است وبلاگ جدید سیمای میمه به جای اخبار میمه منتشر می شود ودارای امکانات ویژه از جمله صوت و تصویر و کیفیت بالای گرافیک و طراحی زیبا ست. به این ویژگی ها سرعت بالای دانلود مطالب راهم اضافه کنید.
باتشکر از دوست فرزانه و محقق جناب اقای محمدتقی معینیان که مطالب مربوطه برای اینجاب فرستادند.
ضمنا دوستان عزیزی که می خواهند از این مطالب استفاده کنند به یادداشته باشند نام نویسنده (اقای معینیان ) و نام وبلاگ را حتما ذکر کنند.
باتشکر : وطن خواه
گفتیم که در اواخر آذر ماه سال 1303 سردار سپه(رضاشاه) در مسیر حرکت خود به اصفهان در میمه به مدت یکشب توقف و بیتوته کرد . . در این سفر جعفر قلی خان سردار بختیاری ، سر لشگر خدایار ، سر لشگر نقدی ، سر لشگر شاه بختی و سر لشگر جان محمد خان علائی ( پسر علاء الدوله قاجار ) رضا خان را همراهی می کردند . رضا خان پس از ورود به میمه با کلیه همراهان و قشونش شب را در میمه بیتوته نمودند و روز بعد به اصفهان رفتند . رضا خان و سردار اسعد بختیاری در ساختمان ( جلو خان ) پذیرایی و شب را به استراحت پرداختند . سایر همراهان و قشون در محل حکومت نشین و منازل خوانین پذ یرایی و شب را به استراحت پرداختند .
صبح روز بعد تمام اهالی میمه ، اکثر خوانین روستاهای تابعه ، همراهان و قشون رضاخان همگی در جلو ساختمان ( جلو خان ) جمع شدند . صبح رضا خان به میان مردم آمد و از اهالی تشکر کرد . ردای خود و چند سکه طلا را به عنوان تشکر و قدردانی به اسدالله خان گرانمایه خان بزرگ اهدا کرد . دومین سفر رضا خان به میمه در اوایل شهریور 1308 بود . در این سفر آقای میرزا قاسمخان صوراسرافیل استاندار اصفهان به اتفاق فرمانده هنگ ژاندارمری ، شهردار ، رئیس شهربانی ، رئیس دارائی ، شاهزاده اکبر میرزا و مسعود میرزا صارم الدوله سه روز قبل از رسیدن رضا خان به میمه با تعدادی نقاش ، آشپز و سایر خدمه به میمه آمدند و در محل حکومت نشین بلوک جوشقان ( منزل عبدالله صابری ) محلی را برای اقامت رضاخان و همراهانش مشخص و دستور دادند نقاشان تمام ساختمان حکومتی را نقاشی کردند
تمام فضا و محوطه حکومتی و کوچه های مسیر عبور رضا خان را با قالیهای جوشقانی مفروش کردند . نجارها سریعاً برای شاه با چوب دستشوئی موقت ساختند و بر در و دیوار آن فرش آویزان کردند .
تعداد زیادی مبل و صندلی از اصفهان به میمه آوردند و در محوطه حکومتی چیدند ، آشپزها غذاهای گوناگون طبع و خدمه سفره های بسیار زیبا و رنگین چیدند . از شهرهای اصفهان ، قم ، کاشان و یزد تعداد زیادی ژاندارم به میمه آورند و در تمام طول مسیر جاده از دلیجان تا مورچه خورت برای حفاظت شاه سربازگماردند . از طرف حکومتی میمه افراد عمده مالک و خوانین میمه ، وزوان ، خسرو آباد ، جوشقان ، زیاد آباد ، کامو ، ورکان ، سه ، قراء عربستان ( دهق و علویجه ) و سایر روستاها به میمه دعوت و در محل کافه های کنار جاده اصفهان ، تهران تجمع کردند . ظهر رضا خان و همراهانش به میمه رسیدند . ( در آن زمان سید فرهاد در صحاری میمه با نیروهای دولتی درگیر جنگ و زد و خورد بود ) .
با توجه به اینکه برای شاه و همراهانش در میمه برنامه ریزیهای مفصلی برای پذیرائی و صرف نهار تهیه دیده شده بود . رضا خان جرات نکرد در میمه بیش از چند دقیقه توقف کند ( وی جدود چند دقیقه در محاصره نیروهای ژاندارم برای کشیدن تریاک در یکی از کافه ها توقف و سریعاً به سمت اصفهان براه افتاد ) . ملاحظه می شود که رضا قلدر در اولین سفر خود حدود یک شبانه روز در میمه می ماند ولی در سفر دوم خود بخاطر ترس از سید فرهاد با توجه به اینکه شدیداً مورد حفاظت ژاندارمهای مسلح بود و برنامه ریزیهای مفصلی برای پذیرایی وی و همراهانش در میمه صورت گرفته بود ، حاضر نمی شود بیش از چند دقیقه در محاصره نیروهای ژاندارم در میمه توقف کند .
از خاطرات سپهبد امیر احمدی در مورد سید فرهاد سهی 1
شاه پس از بازگشت من از سرکوب قیام آذربایجان با دیدن من متغیر شد و گفت از فرهاد دزد چه خبر دارید ؟
گفتم نمی دانم الساعه در کجاست ، ولی از روی گزارشهائی که دیدم در دنبال او هستند . شاه گفت اینطور نیست من سرتیپ توفیقی را اخراج می کنم پدر سرهنگ محمد حسین میرزا را در می آورم
باید یادآور شد که شاه هر وقت به من تغیر می کرد احترام مرا محفوظ می داشت و از درشتیهائی
که با دیگران می کرد با من خودداری می نمود و چو سر تیپ توفیقی برادر خانم من بود و محمد حسین میرزا جهانبانی آجودانم بود . به این دو نفر بد می گفت و مرا با اخراج و تنبیه آنان که مورد علاقه ام بودند تهدید می کرد .
به هر حال شاه خیلی متغیر شد و گفت من نمی توانم مشاهده کنم که 8 سا ل است فرهاد دزد مردم را چپاول می کند و امنیه تماشاچی است و به این بهانه مدتی تغیر و تشدد کرد . من دانستم که پاداش خدمت در آذربایجان به اینجا ختم شده است ، فرهاد که بود ؟
سید فرهاد یکی از افراد امنیه بود و در گروهان قم زیر دست سلطان غلامعلی گمرکچی ، پسر کربلائی عباس گمرکچی که بازارچه ای بنام او در تهران است خدمت می کرد . در ماموریتی که به او داده شده بود . دو سارق را متواری و از مردم اخاذی کرده بود و هنگامی که از او بازخواست کردند . تفنگ و اسب خود را برداشته و فرار کرد و در اطراف کاشان به شرارت مشغول شد . جمعی از بقایای نوکرهای نایب حسین کاشی و رضا جوزدانی دور او را گرفتند و فتنه ای بر پا کردند به شرحی که خواهیم نوشت . من او را دستگیر و به تهران آوردم مدتی زندانی بود تا جمعی را فریفت و در زندان قصر قاجار را شکستند و فرار کردند . مجدداً در حوالی کاشان و قم به شرارت مشغول و پس از زد و خوردهای زیاد کشته شد .
چنانچه گفته شد ، رضا شاه با اینکه من گفتم در تبریز به خدمتگزاری مشغول بودم و اکنون که آمده ام او را دستگیر می کنم . قانع نگردید با من به اداره امنیه آمد و دستورهای موکد به روسای امنیه قم ، کاشان و اصفهان برای دستگیری سید فرهاد دادند . من هم جاسوسانی به آن حدود فرستادم . ولی چون می دانستم که رضا شاه دست بردار فرهاد نیست و از من دنباله بهانه می گردد تصمیم گرفتم که شخصاً به اطراف قم و کاشان بروم . بار دیگر که به خدمت شاه رسیدم ، تجدید مطلع کرد و گفت درباره فرهاد چه کردید ؟ گفتم دستور موکد داده ام و خود نیز به دنبال او می روم شاه با تعجب پرسید خودت می روی ؟ گفتم بله . چون مکرر در محاصره امنیه ها واقع شده و در اثر نبودن فرمانده ورزیده تلفاتی وارده کرده و فرار نموده است . شاه پس از اندکی فکر گفتند . بسیار خوب بروید . من از اطاق خارج شده و به امنیه آمدم . دستورهای لازم برای کارهای جاری دادم و به طرف کاشان حرکت کردم .
وقتی در اتومبیل تنها نشسته بودم . کارهای گذشته چون پرده سینما از نظرم عبور می کرد . به فداکاریهای ، جان فشانیها و تلف کردن عمری در کوه و بیابان تاسف خوردم که غروب به کاشان رسیدم . جاسوسهائی که قبلاً فرستاده بودم . مرکز سید فرهاد را نشان دادند . دو راه برای دستگیری او بود . یکی اینکه به او تامین بدهم ، دیگری اینکه بوسیله عده ای که در تعقیبش فرستاده بودم ، محاصره و زنده یا کشته او بدست آید . صبح زود به دامنه سیاه کوه به عنوان شکار رفتم . به قوائی که آنجا بودند دستور محاصره او را دادم و ضمناً بوسیله حسام السلام کاشانی یا ( سید الاسلام ) که با فرهاد رابطه دوستی داشت . پیغام دادم در صورتی که سید تسلیم شود جانش در امان است و در نظر داشتم اگر تسلیم شود فبهاالمراد ، و اگر نپذیرفت محاصره و دستگیرش کنم . نزدیک غروب سید فرهاد با دو نفر از نوکرهایش که مسلح بودند در دامنه سیاه کوه کویر آمدند و جلو اسب من به زمین افتادند سید لباس خونین دو نفر از همراهانش را نشان داد و گفت چون آنها تمرد کردند و نیامدند . هر دوشان را کشتم . من او را با خود به کاشان آورده و روز بعد در اتومبیل خود گذاشته به تهران آوردم . نزدیک شهر قم اتومبیل برای بنزین گیری پای پمپ بنزین ایستاد ، سید فرهاد پیاده شد و با شخص ناشناسی صحبت کرد . او را صدا زدم سوار شد ، دیدم حالش تغییر کرده و خود را آماده می کند که از اتومبیل پرت شود . لوله ده تیر را پشت گردنش گذاشتم و گفتم اگر خطائی بکنی مغزت را متلاشی می کنم من به تو اطمینان دادم به شرطی که مطیع باشی به تو کمک کنم حالا دوباره فیلت یاد هندوستان کرده است . گفت این مرد نوکر حاکم قم بود و می گفت ترا خواهند کشت راستش می خواستم فرار کنم زیرا همین جا کشته شوم بهتر از این است که در تهران دچار دردسرهائی شوم بعد مرا بکشند . به او گفتم