امروز فكر مي كردم راستي چه بيمقدمه رفت!
تمامي کساني که از نزديک مرحوم حاج حسينعلی رهبان(پدرهمسرم ) را مي شناختند و با اخلاق وروحيات اوآشنا بودند، بي ترديد با شنيدن قصه مرگ او ماتم و اندوه آنها را فراگرفت.
البته عده اي هم يادشان افتاد كه وي را صدا بزنند! همين روزها بود كه به خاطر رفتنش سير گريستم نه براي اينكه نبايد مي رفت !نه ! براي اينكه فرصت اينكه بگوييم دوستش داريم دست نداد!
او بي ترديد شخصيتي دوست داشتني، جسور و مردم دار بود. زندگي ساده و بي آلايشش تنها به خانوده تعلق نداشت و همگان چه ميمه اي و چه غير ميمه اي مهمان اوبودند و وي ميزباني بي نظير. همواره بدون منت زندگي كردن و سربلندي بالاترين و با ارزش ترين هاي زندگيش بود .
آري همين روزها ي سرد بود كه حسين نازنين از ميان ما رفت! (کمی دیرتر-ششم بهمن)
براي اينكه دغدغه بيشتر داشتن جاي سادگي ها و صداقت ها را گرفته بود
و او دائم مي فهميد و در عذاب بود! آري ، دنيا و آدمهاي هزار چهره اي چون ما جاي
او نبود!
در گوشه اي از تنهايي خود تنهايم
من و خاطره هايم همچنان از تو و تصوير نگاهت سرشاريم