ميمه اي ها

غربت عوالم خودش را دارد. از دلتنگي معمولي شروع مي شود تا  هجوم خاطراتي كه سراسر دل را پر مي كند. اكنون به اين درد گرفتاريم. هر ازچندگاهي به خود سرمي زنيم و از موضع عافيت، افكاري رنگارنگ را از خود بر جا مي گذاريم. شروع کردم این نوشتار را در پرشين بلاگ در تابستان سال 83 و ادامه آن در همین جا.
علی وطن خواه
گرامي باد ياد شهیدان احمد و محمودنیکونام، مصطفی و هوشنگ شبان، اصغر، محمود، رضا،حمید، علیرضا ایراندوست، بیکی حسن، بیکیان،محمدرضازمانی،خادم ،اصغریان ،رامین شهیدی، جعفری،خوبان، حسین،مهدی و محمدرضا اسماعیلی، کاشي پز، بیژن ظهرابی، معینیان، پهلوان،مسافری، متقی، توکل، اسد،رمضانزاده، ابرام، شهیدان هاشمی و هاشمیان،سراجی، محمودی ، واحدی ، نادیان، دستبرد، بیگلری و زاهدی

 همواره بهار را به یاد بیاور

خردمند چینی پیری در دشتی پوشیده از برف قدم می­زد که به زن گریانی رسید.
از او پرسید: چرا گریه می­کنی؟
زن پاسخ داد: وقتی به زندگی­ام می­اندیشم، به جوانی­ام، به زیبایی­ام که در آینه می­دیدم و به مردی که دوست داشتم، احساس می­کنم که خداوند بی­رحم است که قدرت حافظه را به انسان بخشیده، زیرا او می­دانست که من بهار عمرم را به یاد می­آورم و می­گریم.
مرد خردمند در میان دشت پر از برف ایستاد و به نقطه­ای خیره شد و سپس به فکر فرو رفت.
زن از گریستن دست کشید و پرسید: در آن جا چه می­بینی؟
خردمند پاسخ داد: دشتی از گل سرخ!
خداوند، آن گاه که قدرت حافظه را به من بخشید، بسیار سخاوتمند بود، زیرا او می­دانست در زمستان می­توانم همواره بهار را به یاد آورم و لبخند بزنم

 

فقط کمی برای خودم 

+  نوشته شده در  ۱۳۸۵/۰۸/۲۹ساعت   توسط علی وطن خواه   |