چند وقتی است می خواهم درباره شهدا، جانبازان و آزادگان شهرمان میمه و در صورت امکان شهدای منطقه بنویسم تا حداقل از این طریق توانسته باشم دین خود را به این عزیزان ادا کرده باشم. البته منابع اطلاعاتی اینجانب محدود و در حد آگاهی شخصی است و دراین زمینه مي توان گفت فقراطلاعاتی دارم .(ساکن بودن اینجانب در تهران را از دلایل اصلی این امر بدانید و به پای کوتاهی و اهمال بنده نگذارید)
بگذريم ...
دوران جنگ را به خوبی به یاد می آورم . در همه تشییع جنازه های شهدا شرکت می کردم .حتی با چند تن از دوستان در تابوت عزیزان دراز می کشیدیم چون می گفتند ثواب اخروی دارد. به خاطر دارم در تشییع جنازه پسرعمه ام شهید محمدرضا زمانی بسیار گریه کردم. اين کار در مراسم تشييع جنازه شهيد بعدي طايفه یعنی پسر عمه ام دیگرم رامين شهيدي تکرار شد. البته برای اولین بار هم تشییع جنازه شهید مهدی اسماعیلی را از نزدیک (صحنه به خاکسپاری ) دیدم . شهیدان عزیزی چون واحد ، اصغر ایراندوست ، محمود ایراندوست ، معینیان ، رضا خوبان ،ظهرابی . رضا ایراندوست ، محمدرضا اسماعيلي ، اکبرابرام ... را به خاطر دوستی آن عزيزان با برادرانم به خوبی به یاد دارم. خلاصه در دوران جنگ هميشه بازي تفنگي ما به راه بود. واقعا عجب دوراني بود.
خاطره ای از شهید بيژن ظهرابي : بيژن هميشه در مسيرش به دبيرستان از روبروي منزل ما رد مي شد. البته با برادرانم دوست بود. يک روز در حال بازی تفنگی بودم که ان شهید گرامی نزديک شد و با شنيدن صداي رگبار که از دهان من خارج مي شد خودش را به زمين زد بعد ناگهان پا شد و به من شلیک کرد. و من هاج و واج می بایست نقش مرده را بازی می کردم چون کیش مات شده بودم .
بیژن گفت : کلاه که نداري تیراندازی هم بلد نيستي چه طوري مي خواهي بجنگي .بعد از ظهر همان روز يک کلاه سربازي برايم اورد.
به یاد شهید محمدرضازماني : پسرعمه عزيزم که در عمليات ازادسازي خرمشهر به شهادت رسيد. از او خاطره زياد دارم که به موقع ان را بازگو خواهم کرد. رامین هم همین طور (بعداز جنگ در گروه تفحص بود و تله انفجاری به جاي مانده از جنگ شهادت وي را موجب شد.)
خاطره اي ديگر هم از دوران جنگ به يادم امد که خالي از لطف نيست .
کلاس دوم راهنمايي بودم .بچه هاي کلاس را به اموزش نظامي و ميدان تير که در کنار کوه کهرو بود بردند. هركدام تفنگ کلاشي داشتيم كه هم اندازه خودمون بود اما واقعا تيراندازي با ان لذت بخش بود. بعد از تيراندازي شروع به جمع آوري پوکه ها کرديم .بچه ها سعي در مخفي كردن ان در جوراب و پيراهن خود داشتند. من هم سه تا پوکه در جيب و بقيه را ( 20 عدد ديگر را ) در کفش هايم جاسازي کردم .به هنگام سوار شدن به ميني بوس ، برادري از سپاه شروع به بازرسي کرد. همه لو رفتند . نوبت به من كه رسيد ، گفتم اقا من سه تا پوکه براي يادگاري برداشته ام و اين سه تا راهم اگر بخواهيد، برمي گردانم و بلافاصله دست کردم به جيب و هرسه پوکه را به وي دادم . طرف هم به اقتضاي درسخوان بودن ما و منظم بودن ما همان سه تاپوکه راهم بخشيد و سوار ماشين شدم. تا مدتها به اين زيرکي کودکانه خودم مي باليدم ....
خلاصه کلام اينکه جنگ تمام شد و ازاده ها نيز امدند. در مراسم همه انها بودم .به همه اینها رفت وامدها به بیمارستان ها برای عیادت دسته جمعی دانش اموزان ازجانبازان و به خصوص ایاب و ذهاب خانواده خودم به رشت / یزد و اصفهان برای تيمار برادرم که در منطقه سومار جانباز ۴۵درصد شده بود را نيز بايد اضافه کرد.
به هر ترتیب می خواهم درباره این عزیزان بنویسم .امیدوارم شماعزیزان در اسرع وقت مطالب / تصاوير / خاطرات خود را به ایمیل بنده بفرستيد.
اسامي شهداي ميمه : شهيدان اصغرنيکونام ، محمودنيکونام ، مصطفي شبان (شهادت بدست ساواک) ، هوشنگ شبان ، اصغر ، محمود ، رضا ، حميد ،عليرضا ايراندوست ، بيکي حسن، بيکيان ، محمدرضازماني ، خادم ،اصغریان ،شهيدي ، جعفري ، خوبان ، حسين اسماعيلي ، بيژن ظهرابي ، محمدرضااسماعيلي ، حسن پهلوان ، اکبر مسافري ، متقي(درحين ماموريت) / رمضاني فر ، توکل (درحين ماموريت) ، اسد (جانباز شيميايي) ، ابرام ، شهيدان هاشمي و هاشميان ، سراجي (دراسارت ) و .......
البته گفتنی است هنوز چند تن از رزمندگان رشید اسلام که از میمه به جبهه رفته بودند از جمله جاوید الاثرها بیگلری - زاهدی و.. به وطن و سرزمین مادری خود بازنگشته اند که روحشان قرین رحمت الهی باد.
متاسفانه بقيه عزيزان شهید و جاویدالاثر را به ياد ندارم و يا در ذکر نام و نام خانوادگي شک دارم ولي قطعا به اين ليست اضافه خواهند شد و قصور بنده را بپذيريد.