ميمه اي ها

غربت عوالم خودش را دارد. از دلتنگي معمولي شروع مي شود تا  هجوم خاطراتي كه سراسر دل را پر مي كند. اكنون به اين درد گرفتاريم. هر ازچندگاهي به خود سرمي زنيم و از موضع عافيت، افكاري رنگارنگ را از خود بر جا مي گذاريم. شروع کردم این نوشتار را در پرشين بلاگ در تابستان سال 83 و ادامه آن در همین جا.
علی وطن خواه
گرامي باد ياد شهیدان احمد و محمودنیکونام، مصطفی و هوشنگ شبان، اصغر، محمود، رضا،حمید، علیرضا ایراندوست، بیکی حسن، بیکیان،محمدرضازمانی،خادم ،اصغریان ،رامین شهیدی، جعفری،خوبان، حسین،مهدی و محمدرضا اسماعیلی، کاشي پز، بیژن ظهرابی، معینیان، پهلوان،مسافری، متقی، توکل، اسد،رمضانزاده، ابرام، شهیدان هاشمی و هاشمیان،سراجی، محمودی ، واحدی ، نادیان، دستبرد، بیگلری و زاهدی

ما بچه های کارتونهای سیاه و سفید بودیم
کارتونهایی که بچه یتیم ها قهرمانهایش بودند
ما پولهایمان را میریختیم توی قلک های نارنجکی و میفرستادیم جبهه
دهه های فجر مدرسه هایمان را تزئین میکردیم
توی روزنامه دیواری هایمان امام را دوست داشتیم
آدمهای لباس سبز ریش بلند قهرمان هایمان بودند
آنروزها هیچکدامشان شکمهای قلمبه نداشتند
و عراقی های شکم قلمبه را که می کشتند، توی سینما برایشان سوت می زدیم
شهید که می آوردند زار زار گریه می کردیم
اسرا که برگشتند شاد شاد خندیدیم

ما از آژیر قرمز میترسیدیم
ما به شیشه خانه هایمان نوار چسب میزدیم از ترس شکستن دیوار صوتی
ما توی زیر زمین میخوابیدیم از ترس موشک های صدام
ما چیپس نداشتیم که بخوریم
حتی آتاری نداشتیم که بازی کنیم
ما ویدیو نداشتیم
ما ماهواره نداشتیم
ما را رستوران نمیبردند که بدانیم جوجه کباب چه شکلی است
ما خیلی قانع بودیم به خدا

صحنه دارترین تصاویر عمرمان عکس خانم های مینی ژوب پوشیده بود توی مجله های قدیمی
یا زنانی که موهایشان باز بود توی کتاب های آموزش A.B.C.D
زنهای فیلمهای تلویزیون ما توی خواب هم روسری سرشان میکردند
حتی توی کتابهای علوممان هم باحجاب بودند
ما فکر میکردیم بابا مامان هایمان ما را با دعا کردن به دنیا آورده اند
عاشق که میشدیم، رویا میبافتیم
موبایل نداشتیم که اس ام اس بدهیم
جرات نداشتیم شماره بدهیم، مبادا گوشی را باباهایمان بردارند
ما خودمان، خودمان را شناختیم
بدنمان را
جنسیتمان را
یواشکی و در گوشی آموختیم
هیچکس یادمان نداد

و حالا گیر افتاده ایم بین دو نسل
نسلی که عشق و حالهایشان را توی شهرنوها و کاباره های لاله زار کرده بودند
و نسلی که دارد با فارسی وان و من و تو و ایکس باکس و فیس بوک بزرگ میشوند
و هیچکدامشان ما را نمیشناسند و نمیفهمند...............

نسلی که واقعاً مثل یه جزیره با کوهی از مشکلات و عقده های داخلی و خارجی، هنوز که هنوزه برای خیلی چیزاش داره میجنگه. نسلی که سخت ترین دوره رو گذروند. کودکیش با جنگ و مرگ بر... ها همراه بود و نوجوونیش با انواع نظامهای قدیم و جدید. نسلی که رسید به انبوهی از رقبای تحصیلی و رقبای شغلی و حتی رقبای عشقی.

و حالا رسیدیم به یه نسلی که به تعریف خودشون، بچه خوباشون یا مشغول پاساژگردی هستن یا توی کافی نت و بچه بداشون توی پارکا، مشغول امتحان کردن انواع و اقسام مواد مخدر.... اینا چه مرگشونه؟؟؟ اینایی که عمدتاً یکی دو تا بچه بیشتر توی خانواده نیستن و نسبت به نوجوونی ما شرایط خیلی بهتری دارن!

کدوممون نسل سوخته ایم؟! شاید مسئله، نسلها نیستند. شاید باید گفت سرزمین سوخته............................

منبع

+  نوشته شده در  ۱۳۹۰/۰۷/۲۴ساعت   توسط علی وطن خواه   |