ميمه اي ها

غربت عوالم خودش را دارد. از دلتنگي معمولي شروع مي شود تا  هجوم خاطراتي كه سراسر دل را پر مي كند. اكنون به اين درد گرفتاريم. هر ازچندگاهي به خود سرمي زنيم و از موضع عافيت، افكاري رنگارنگ را از خود بر جا مي گذاريم. شروع کردم این نوشتار را در پرشين بلاگ در تابستان سال 83 و ادامه آن در همین جا.
علی وطن خواه
گرامي باد ياد شهیدان احمد و محمودنیکونام، مصطفی و هوشنگ شبان، اصغر، محمود، رضا،حمید، علیرضا ایراندوست، بیکی حسن، بیکیان،محمدرضازمانی،خادم ،اصغریان ،رامین شهیدی، جعفری،خوبان، حسین،مهدی و محمدرضا اسماعیلی، کاشي پز، بیژن ظهرابی، معینیان، پهلوان،مسافری، متقی، توکل، اسد،رمضانزاده، ابرام، شهیدان هاشمی و هاشمیان،سراجی، محمودی ، واحدی ، نادیان، دستبرد، بیگلری و زاهدی
.

1354 سال قبل يزدگرد سوم در مرو كشته شد و سلطنت 417 ساله ساساني پايان يافت وقتي كه يزدگرد به شاهي رسيد، تمام آثار انقراض در ناحيه دولت ساساني پديدار بود. يزدگرد شاه كم‌تجربه و ناتواني بود و نمي‌توانست در چنين برهه اي ايران را در مقابل قوم تازه نفس عرب حفظ كند.
واپسين پادشاه ساساني يزدگرد سوم بود كه زمان سلطنت او از 632 تا 651/652 ميلادي است. او فرزند شهريار، برادر قباد است كه بر تخت سلطنت ساسانيان جلوس كرد. سلسله ساساني و امپراطوري ملي ايرانيان كه افزون بر چهار سده نيرومند و مقتدرانه بر سر كار بود توانست نيرومندانه در برابر روم و بيزانس ايستادگي كند. چنين امپراطوري در اواسط سده هفتم ميلادي به دلايل گوناگون، به كلي ناتوان و فرسوده شده بود و با آمدن اسلام سقوط كرد.
اردشير خداداديان استاد تاريخ باستان دانشگاه در اين مورد مي گويد: «سپاه ايران در سال 637 ميلادي در قادسيه در جنوب كربلاي كنوني شكست خورد. با درهم شكسته شدن سپاه ساساني تيسفون پايتخت ساسانيان كه از جلال، شكوه و عظمت ديرپايي برخوردار بود دچار پريشاني و تزلزل شد. ابتدا شهرهاي همجوار اين پايتخت مجلل و زيبا و يك سال بعد خود شهر به دست عرب‌ها افتادند و يزدگرد سوم واپسين شهريار ساساني كه اوضاع را چنين ديد، راه فرار را در پيش گرفت و به سوي شمال ايران گريخت. كوتاه زماني پس از فرار پادشاه يعني كمتر از پنج سال در سال 642 ميلادي در نبرد نهاوند كه كشتاري عظيم در تاريخ ثبت شده است هر گونه توان از سپاه ايران سلب شد و امكان بقاي حكومت ساسانيان به كلي منتفي شد. عرب‌ها به اين جنگ، فتح‌الفتوح نام نهاده‌اند. ايرانيان نه تنها توان مقابله در برابر اين يورش برق‌آسا را و رعب‌انگيز و پروحشت را نداشتند بلكه شنيدن خبر مرگ يزدگرد سوم پادشاه متواري ساساني كه در خراسان اتفاق افتاده بود آخرين و اندك اميد آنها نيز به ياس تبديل شده، ايران به طور كامل و نهايي به دست اعراب مسلمان افتاد.»
پس از فتح نهاوند يزدگرد كه فقط عنوان شاهنشاهي داشت باز هم روي به گريز نهاد. سپهبد طبرستان او را به پناه خود خواند و اگر اين دعوت را مي‌پذيرفت شايد مي‌توانست در پناه كوه‌هاي بلند طبرستان قدرت خود را نگاه دارد، ولي يزدگرد خراسان را ترجيح داد و سعي بي‌فايده كرد شايد امراي محل را كه در اين وقت كاملا مستقل بودند، با خود يار كند، اما ميسر نشد.
يزدگرد پيش از اين در سال شانزدهم هجري (639 ميلادي) با اعزام هياتي به چين از فغفور آن استمداد كرده بود. ولي فغفور چين به عذر دوري راه از فرستادن كمك به ايران امتناع كرد. يزدگرد از نيشابور به طوس رفت، ولي كنارنگ آنجا كه مايل نبود او را پناه دهد هديه‌هاي گرانبها پيش برد و گفت: «قلعه طوس گنجايش موكب شاهي را ندارد. ناچار يزدگرد روي به مرو نهاد.
بنا بر روايت بلعمي چون يزدگرد به مرو آمد با او چهار هزار مرد بودند اما مرد جنگي نبودند. همه غلامان و خواجه‌سرايان و زنان و فراشان و آشپزان و دبيران بودند، و همه از خواص او شمرده مي‌شدند. آن گاه ماهوي مرزبان كه مي خواست از اين مهمانان ناخوانده، خلاص شود با نيزك لرخان امير بادغيس متحد شد. نيزك تحت فرمان يبغوي طخارستان بود. نيزك فوجي را به گرفتن يزدگرد فرستاد. پادشاه بخت برگشته روي به فرار نهاد و تنها و حيران از جايي به جايي مي‌رفت تا شبي براي خفتن به آسيابي درآمد. آسيابان او را نمي‌شناخت. به طمع بردن جواهرات و جامه‌هاي زيبا و زربفت كه با يزدگرد بود وي را كشت. يا بنا بر روايت ديگر سواران ماهوي كه در جست و جوي يزدگرد بودند او را در آن جا خفته يافته، او را كشتند.
مرگ وي ده سال پس از جنگ نهاوند در سال هشتم خلافت عثمان در 31 هجري مطابق با 652 ميلادي اتفاق افتاد و با مرگ او كه تا آخرين نفس براي نجات ايران بكوشيد شاهنشاهي ساساني سقوط كرد.
هنوز زردشتيان هند با نهايت وفاداري هر سال 12 سپتامبر به مناسبت سال جلوس يزدگرد به سلطنت كه مبدا تقويم ايشان سنه يزدگردي است سال خود را به نام او تجديد مي‌كنند. ايرانيان را رسم اين بود كه تاريخ را از سال جلوس هر پادشاهي به حساب مي‌آوردند و چون پس از يزدگرد سوم، ايران پادشاهي نيافت زردشتيان همان سال جلوس يزدگرد سوم را مبدا كار خود قرار داده‌اند و آن را تاريخ يزدگردي خوانده‌اند.
يزدگرد چون به تخت سلطنت نشست پانزده سال داشت و در جنگ نهاوند بيست و چهار ساله و در 652 ميلادي كه در مرو كشته شد سي و چهار سال داشت.
او به راستي پادشاه بدبختي بود. زيرا در زمان او چراغ استقلال و عظمت يك ملت بزرگ باستاني خاموش شد. اگر چه بعد از دويست سال باز حيات ملي خود را از سر گرفت، ولي در واقع ديگر آن ايران نبود بلكه روحي بود كه در شخصيت كوچكتر از خودش حلول كرده بود و تاكنون هم نتوانسته است قالب پيشين خود را پيدا كند. يزدگرد را نمي‌توان به تقصير بزرگ يا خيانت مهمي متهم كرد.

منابع:
1. خداداديان، اردشير، تاريخ ايران باستان (ساسانيان)، مجموعه ششم، نشر به ديد، تهران، 1380
2. مشكور، محمدجواد، ايران در عهد باستان (در تاريخ اقوام و پادشاهان پيش از اسلام) سازمان انتشارات اشرفي،
+  نوشته شده در  ۱۳۸۴/۱۱/۰۶ساعت   توسط علی وطن خواه   |