ميمه اي ها

غربت عوالم خودش را دارد. از دلتنگي معمولي شروع مي شود تا  هجوم خاطراتي كه سراسر دل را پر مي كند. اكنون به اين درد گرفتاريم. هر ازچندگاهي به خود سرمي زنيم و از موضع عافيت، افكاري رنگارنگ را از خود بر جا مي گذاريم. شروع کردم این نوشتار را در پرشين بلاگ در تابستان سال 83 و ادامه آن در همین جا.
علی وطن خواه
گرامي باد ياد شهیدان احمد و محمودنیکونام، مصطفی و هوشنگ شبان، اصغر، محمود، رضا،حمید، علیرضا ایراندوست، بیکی حسن، بیکیان،محمدرضازمانی،خادم ،اصغریان ،رامین شهیدی، جعفری،خوبان، حسین،مهدی و محمدرضا اسماعیلی، کاشي پز، بیژن ظهرابی، معینیان، پهلوان،مسافری، متقی، توکل، اسد،رمضانزاده، ابرام، شهیدان هاشمی و هاشمیان،سراجی، محمودی ، واحدی ، نادیان، دستبرد، بیگلری و زاهدی
چند روز پيش داستان يک سرقت را شنيدم که واقعا انگشت به دهان ماندم. ماجرا از اين قرار بوده است:

اتومبيل شخصی از داخل گاراژ منزل به سرقت می رود و صاحب آن هم به پليس اطلاع می دهد تا پيگيری نمايد. اما اين شخص فردای همان روز اتومبيل خود را در جلو منزل می بيند درحالی که يک دسته گل و يک جعبه شيرينی به همراه يک نامه در داخل آن بود که نوشته بود «با عرض پوزش از آنجا که تومبيل شما را ببريم. » و بعد هم تعدادی بليت سينما که برای تاريخ خاصی رزرو شده بود به عنوان هديه و قدردانی داخل اتومبيل قرار داده شده بود. صاحب اتومبيل خوشحال و خندان بليت ها را برداشته و در ساعت مقرر به همراه خانواده به سينما می رود. اما وقتی به منزل بر می گردد متوجه می شود که سارقان منزل را جارو کرده اند يعنی که همه چيز را برده اند.

واقعا که هنر نزد ايرانيان است و بس

*********************************************

بده وبستانهای کشورهای شرقی به ویژه روسیه با غرب و آمريکا بر سر پرونده هسته ای ايران من را به ياد لطيفه ای می اندازد که برايتان می نويسم:
می گويند در جنگ (فرضی) ميان چين و روسيه يک سرباز چينی نزد فرمانده خود آمده و ۱۰ روز مرخصی درخواست می کند. فرمانده می گويد اگر يک تانک از جبهه مقابل به غنيمت بگيری با این مدت مرخصی موافقت می کنم. سرباز نيز يک تانک غنيمتی می آورد و ۱۰ روز به مرخصی می رود. پس از مدتی دوباره سرباز درخواست مرخصی می کند و باز فرمانده آن را مشروط به گرفتن يک تانک غنيمتی می کند . سرباز با آوردن يک تانک بازهم به مرخصی می رود. وقتی برای سومين بار اين سرباز درخواست مرخصی می کند فرمانده می گويد : اين بار تانک نمی خواهم فقط بگو اين تانکها را چگونه به غنیمت می گیری. سرباز می گويد: قربان برادر من در جبهه مقابل می باشد هروقت من تانک می خواهم او به من يک تانک می دهد و هر وقت او تانک می خواهد من به او يک تانک می دهم

*******************************************************

 می گويند روزی چرچيل برای حضور در يک مصاحبه مهم راديويی سوار يک تاکسی کرايه شد. هنگامی که به مقصد رسيد به راننده گفت «ممکن است همينجا منتظر باشی تا من برگردم » راننده که چرچيل را نمی شناخت گفت : « متاسفم من می خواهم هر چه زودتر به خانه بروم تا مصاحبه چرچيل را بشنوم.» چرچيل از اين سخن خوشحال شد و انعام خوبی به راننده تاکسی داد. راننده تاکسی با ديدن انعام گفت « آقاجان چرچيل خر کيست من همينجا منتظر می مانم تا برگرديد

+  نوشته شده در  ۱۳۸۴/۱۱/۰۲ساعت   توسط علی وطن خواه   |