به تازگی مطالبی درباره سیدفرهاد-تعزیه میمه -قالی میمه وسیمای تاریخی میمه در وبلاگهای وطن خواه (همین وبلاگ) - نتیجه صدرالاسلام و سیمای میمه منتشر می شود.
گفتنی است وبلاگ جدید سیمای میمه به جای اخبار میمه منتشر می شود ودارای امکانات ویژه از جمله صوت و تصویر و کیفیت بالای گرافیک و طراحی زیبا ست. به این ویژگی ها سرعت بالای دانلود مطالب راهم اضافه کنید.
باتشکر از دوست فرزانه و محقق جناب اقای محمدتقی معینیان که مطالب مربوطه برای اینجاب فرستادند.
ضمنا دوستان عزیزی که می خواهند از این مطالب استفاده کنند به یادداشته باشند نام نویسنده (اقای معینیان ) و نام وبلاگ را حتما ذکر کنند.
باتشکر : وطن خواه
گفتیم که رضا شاه اصرار داشت که سدفرهاد اعدام شود اما وی درنهایت زندان قصر قاجار زندانی شد. و اکنون ادامه ماجرا...
شورش در زندان
نیمه شبی صدای شلیک تیر بلند شد و من که شب و روز در شهربانی مقیم بودم ، روی بالکن عمارت شهربانی آمدم و از آتش تیر و صدای گلوله ها استنباط کردم که در نزدیکی عشرت آباد تیراندازی می شود . با سابقه ذهنی که راجع به اقامت سربازهای روسی در عشرت آباد داشتم حدس زدم بین سربازان ایرانی و سربازان روسی زد و خورد شده است . فوری تلفن کردم معلوم شد در سربازخانه عشرت آباد خبری نیست و تیراندازی در زندان قصر قاجار بین زندانیها و پاسبانهاست . فوری بوسیله تلفن به فرمانده گروهان نظامی که در قصر قاجار گماشته بودم دستور دادم که دور زندان را محاصره کرده و بدون اینکه به داخل زندان بروند و با کشمکش زندانیها و پاسبانها کاری داشته باشند هر زندانی خواست فرار کند هدف گلوله قرار دهند و به پادگان قصر قاجار هم گفتم که یک گردان نظامی که در آنجا بود به کمک آن گروهان بفرستد ، آشوب در زندان قصر کار ساده و طبیعی نبود . در این زندان 12 هزار زندانی بود و افراد ناراحت و شرور از روسها تحریکشان کرده بودند تا آشوب نمایند . زندانیها که بعد از ظهر برای هواخوری از اتاقهای خود خارج شده و در محوطه زندان قدم می زدند . تصمیم می گیرند که به اتاقهای خود باز نگردند . سر دسته آنها سید فرهاد یاغی فراری بود که در کاشان او را دستگیر کرده بودم . او به تحریک روسها زندانیان را تحریک کرده بود وی جلو پاسبانها سینه سپر می کند و می گوید دوران رضا شاه سپری شده ، می خواهیم برویم تهران را بدست بگیریم و این شهر فساد را آتش بزنیم . به پاسبانها حمله می کنند و چند تفنگ از دست پاسبانها می گیرند . زد و خورد بین زندانیها و مامورین در می گیرد و چند نفر کشته می شوند . زندانیها به تحریک سید فرهاد به طرف در زندان هجوم می آورند و در را می شکنند و تعدادی از آنها از جمله سید فرهاد و لورنس جاسوس. متواری می گردند .
ماجرا سریعاً به اطلاع امیر احمدی می رسد و وی رضا شاه را در جریان قرار می دهد . به دستور رضا شاه لشگر پیاده گارد برای دستگیری و تعقیب زندانیان فراری به منطقه اعزام و ارتفاعات حاشیه زندان را محاصره می کنند . تعدادی از زندانیان فراری دستگیر و به زندان برگردانده می شوند سید فرهاد به همراه عامری و لورنس به کوههای اطراف ورامین می روند و در ارتفاعات این منطقه مخفی می شوند . ( قابل ذکر است که سید برای فریب نیروهای امنیه پس از فرار از زندان در دامنه ارتفاعات حاشیه زندان مدتی با امنیه ها به زد و خورد می پردازد سپس لباس و کلاه خود را به چوبی آویزان و از تاریکی استفاده کرده به همراه عامری و لورنس از معرکه خود را نجات می دهد . نیروهای ساده امنیه تا صبح محل سنگر سید را تیر باران می کنند صبح وقتی هوا روشن می شود متوجه می شوند که سید آنها را فریب داده و گریخته است . )
پس از چند روز مخفی شدن در کوههای ورامین لورنس از طر یق رابطین .سفارت انگلستان را در جریان فرار خود قرار داده و به کمک جاسوسان انگلستان به سفارت انگلستان در تهران رفته و مخفیانه از ایران می گریزد . سید فرهاد و عامری نیز از طریق کویر مرکزی خود را به کوههای ابیانه نطنز می رسانند و مدتی در سیاه کوه ابیانه مخفی می شوند . دوستان سید در منطقه شایع می کنند که سید به اتقاق لورنس از طریق سفارت انگلستان از ایران گریخته است . با شایع شدن این خبر نیروهای امنیه غائله را خاتمه یافته تلقی و از جستجو و تعقیب جهت یافتن و دستگیری سید منصرف می شوند . سید پس از اطلاع از خروج نیروهای امنیه از منطقه کاشان ، میمه و نطنز ، خود را به ارتفاعات حاشیه روستا سه می رساند و در این منطقه مدتی مخفی می شود . وی روزها در ارتفاعات مخفی و شبها به شهر میمه می آمد و در منازل دوستان پذیرائی می شد . اهالی شهر میمه در تمام مدت مبارزه سید ، کلیه حرکات رفت و آمد قشون و نیروهای ژاندارم را به وی خبر می دادند و قبل از هر گونه عملیات نظامی ، سید را از نقشه های امنیه ها با خبر می کردند . در آنزمان در شهر میمه دو برادر از اهالی شهر اصفهان ( بنام خوان پور مقدس ) مغازه داشتند . سید شبی به منزل آنها می رود و مبلغ 30 هزار تومان به آنها می دهد که از اصفهان برایش فشنگ بخرند . آنها از ترس نیروهای امنیه ماجرا را به میرزا محمد خان کریمیان بخشدار بلوک جوشقان و میمه اطلاع می دهند . از طریق بخشدار ماجرا به فرماندهی ژاندارمری قم گزارش می گردد . سید پس از اطلاع از حرکت ناپسند و خائنانه اخوان پور مقدس شبی به منزل آنها می رود و پول خود را پس می گیرد و از آنها می خواهد که با پول خودشان برایش فشنگ تهیه کنند در غیر اینصورت آنها را شدیداً گوشمالی خواهد داد . این بزدلان از ترس مدتی شبها در پاسگاه امنیه میمه می خوابیدند تا اینکه شبی در نزدیکی پاسگاه ژاندارمری سید فرهاد آنها را غافلگیر می کند و کفش از پایشان در می آورد و بطور ناشناس وارد پاسگاه ژاندارمری می شود و کفشهای اخوان پور مقدس را به رئیس پاسگاه تحویل می دهد و می گوید صاحبان کفش ها در راه اند وقتی به پاسگاه رسیدند این کفشها را به آنها بدهید .
پس از رسیدن اخوان پور مقدس به پاسگاه ژاندارمری و مشاهده کفشهای خود ماجرا را برای فرماندهی پاسگاه نقل می کنند . نقل قول می شود که به محض اینکه فرمانده پاسگاه مطلع می شود که فرد حامل کفشها سید فرهاد بوده از ترس بی هوش می شود . این بزدل فر دا روز به قم می رود و درخواست انتقالی می کند و دیگر به میمه بر نمی گردد . همانطور که ذکر شد اهالی شهر میمه و قراء تابعه بخاطر ایمان ، شهامت ، غیرت و مردانگی سید فرهاد به وی علاقه شدیدی داشتند و در حد توان سید را در قیام علیه استبداد و حکومت جبار پهلوی یاری می دادند .تنها افرادی که در میمه علیه سید جاسوسی می کردند اخوان پور مقدس بودند که از اهالی شهر اصفهان بودند که چند سالی در شهر میمه مغازه داری می کردند .
مرحوم جاج ناصر گرانمایه یکی از دوستان سید می گفت " حدود یک ماه من و سید در منطقه قرقچی روزها به صید آهو می رفتیم و شبها در چادر دامداری مستقر در منطقه که برای دوشیدن شیر دامها برپا کرده بودیم در بغل گوش پاسگاه ژاندارمری قرقچی به استراحت می پرداختیم . "
سید شبی برای حضور در جلسه ای که توسط دوستان و طرفدارانش در منزل حاج سیف الله زاهدی برگزار شده بود به میمه می آید و در مسیر رفتن به محل با یکی از اخوان پور مقدس روبرو می شود . سید در این ملاقات آقای پور مقدس را تهدید می کند که اگر بر علیه وی دیگر جاسوسی کند این بار کشته خواهد شد . صبح روز بعد آقای پور مقدس سریعاً ماجرا را به بخشدار و ژاندارمری گزارش می کند . از طرف ژاندارمری میمه حضور سید در منطقه میمه به هنگ ژاندارمری اصفهان گزارش و سرانجام به رضا شاه اطلاع می دهند که سید در منطقه میمه دیده شده است . به دستور رضا شاه قشونی از نیروهای دولتی به فرماندهی سپهبد امیر احمدی فرمانده ژاندارمری کل کشور مامور دستگیری سید می شوند .
قشون دولتی با ورود به منطقه میمه در تمام قراء و روستاها و بیابانها برای یافتن سید پراکنده می شوند . سید به محض اطلاع از ورود قشون دولتی به منطقه برای تهیه فشنگ و لباس نظامی به فرم لباس قشون ، شبانه به منزل محمد آقا بیدشگی یکی از کسبه روستای بیدشگ که با سید رابطه دوستی و رفاقت داشت و برایش فشنگ تهیه می کرد می رود و مبلغ 400 تومان به محمد آقا می دهد که از اصفهان برایش فشنگ و لباس نظامی بخرد . این ناجوانمرد از ترس قشون دولتی و برای تخقیف در مجازات همکاریهایش با سید به اصفهان می رود و ماجراء را به فرماندهی هنگ ژاندارمری اصفهان گزارش می کند ، سرهنگ خواجوی نژاد فرمانده هنگ ژاندارمری اصفهان به اتفاق چند ژاندارم با لباس محلی به منطقه می آیند و در برج سیاه کلنگ ونداده مخفی می شوند . به دستور سرهنگ خواجوی محمد آقا بیدشگی برای سید قاصد می فرستد که فشنگ و لباس برایش آماده کرده ، شبانه برای گرفتن آنها به منزلش برود . شبانه سرهنگ خواجوی و امنیه های همراهش با راهنمایی کدخدای روستای سه وارد منزل محمد آقا می شوند و در درون منزل سنگر می گیرند . سید برای گرفتن فشنگ و لباس به منزل محمد آقا می رود . امنیه ها هیچکدام جرات نمی کنند به سید تیراندازی کنند تا اینکه کدخدای سه سید را هدف گلوله قرار می دهد و به ژاندارم ها نیز جرات می دهد که سید را هدف قرار دهند و با شلیک 14 تیر وی را به شهادت می رسانند .
آقای امر الله احمد جو نویسنده و کارگردان سریالهای تلویزیونی ( از اهالی روستای زیادآباد ) در مصاحبه با روزنامه کیهان در مورد داستان فیلمنامه سریال تلویزیونی روزی روزگاری آورده است .
صحراهای منطقه میمه یک خاطره مهم و مختص به خود دارد و آن قیام تک نفره و قهرمانانه سید فرهاد سهی است . فردی که قیامش را از میمه آغاز کرد و طولانی ترین دوره سرگردانی هایش را در صحراهای این منطقه گذراند . می گفتند : شیه رعب انگیز اسب ها وقتی که امنیه ها را برای دستگیری سید فرهاد به صحرا می برند ، گوش چهارآبادی کنار صحرا را پر می کرد و سواران با آن یال و کوپال و سبیل های کلفت و چهره های زمختشان چون کودکانی بودند که به زور سوار اسبشان کرده باشند . بی رو دربایستی ، بلند بلند گریه می کردند و وصیت نامه ها یشان را نوحه وار برای تماشاچیان که جلوی درگاهی ها و بالای بامهای گنبدی ایستاده بودند می خواندند . ترس از سید فرهاد تنها ترس طبیعی و منطقی بود ، قهرمانی که حتی یک فشنگش را هدر نداد و تمام گلوله هایش را به هدف زد .
منابع و ماخذ :
1 – دست نوشته های مرحوم پدرم حاج محمد باقر معینیا ن
2 – دست نوشته های مرحومین حاج ناصر گرانمایه و حسین قلی خان صابری
3 – کتاب خاطرات سپهبد امیر احمدی
4 – مجلات اطلاعات چاپ ( سال 1355 )
5 – مصاحبه با مرحومین حاج قیصر و حاج ناصر گرانمایه
6 – اظهارات پراکنده اهالی روستا سه