+ باج(baj) : پرداختن خراج –چيزي كه دزدان از رهگذران مي گيرند ، رشوه دادن ، از واژه پهلوي (bajak) به معني مال و اسب يا زري كه پادشاه به زور از مردم بگيرد.
+ واج(vaj): صدازدن، از واژه اوستائي (vac) گفتن و پهلوي (vaj) و (vajak) به معني سخن گفتن و در سانسكريت (vajak ، vaj) به معني فريادزدن ، سخن گفتن با صداي بلند.
+ نالين(nalin) : بالش ، از ريشه پهلوي (balin) به معني بالشي كه زير سر گذارند ، بر گرفته شده از پارسي باستان (baldhanya) .
+ بُخت(baxt) : سرنوشت ، از ريشه اوستائي (baxta) از ريشه (bag) بخش كردن و در سانسكريت (bhakta)پيش آمد.
+ بَرز(barz): زمين بلند، از واژه پهلوي (varz) زمين مرتفع و ناهموار و واژه اوستائي(varez) كشت و كشاورزي در زمين ناهموار .
+ ورزا(varza) : گوساله دوساله ، از واژه اوستائي (vareza) گاو نر دوساله .
+ بُور(bur): رنگ طلائي يا زرد كمرنگ ، از واژه سانسكريت (babhru) سرخ قهوه اي و واژه اوستائي (bavra)سرخ .
+ پاتيل(patil) : ديگ بزرگ مسي دهن گشاد، از واژه سانسكريت(patila) ديگ دهن گشاد .
+ پچ پچ (pec ، pec) : سخن گفتن آهسته ، از واژه اوستائي(pev ، pec) به معني خواندن گوسفندان – در گوشي صحبت كردن .
+ پنداشتن (pendastan) : گمان كردن ، از واژه پهلوي (paendastan) گمان كردن و انگاشتن.
+ تا(ta) : مانند، از واژه پهلوي تاك(tak)پايان – نهايت .
+ تَپو(tapu): جاي گندم كه با گِل سازند و از واژه اوستائي (tapu) به معني ظرف بزرگ گلي .
+ تِه ور(tavar) : ابزاري فولادي كه با آن زمين را مي كنند ، از واژه اوستائي (tasa تشه) به معني تبر و واژه پهلوي (tabrak) به معني تيشه اي كه با آن چوب شكنند .
+ تُم(tom) : بذر – دانه – هسته ، از واژه اوستائي (toxm) تخم ، تخمه و واژه پهلوي (toxm ، tom ، thom) دانه – تخم آدمي – نژاد آدمي .
+ تُك(tok): نوك ، بالا ، تيزي هرچيز ، از واژه اوستائي (tak تَك) به معني نوك پرندگان – زبان و هر چيز تيز .
+ تنبون(tanbun): تنبان – شلوار ، زيرجامه ، از واژه اوستائي (tanu) از دو بخش (تَن = بدن ، بان
= نگهبان) تنبان = نگهبان تن .
+ تُنگ(tong) : پارچ – ظرف دهانه گشاد ، از واژه پهلوي (tong) به معني ظروف دهانه گشاد مخصوص مايعات مشرب .
+ تيزدُونه(tizdona): مثانه همريشه با كلمه فرانسوي(dac)به معني شاشدان.
+تون(tun): گلخن گرمابه، از واژه پهلوي (tun) به معني تنوره و دود كش .
+ جوُل(jol): لاپوش – پارچه اي بي ارزش براي زير انداز ، از واژه اوستائي (jal)به معني دام و تله كه در سانسكرت بصورت (jala)دامي كه براي پرندگان گذارند.
+ جُون(jun): جان ، از واژه سانسكريت (jan)و ريشه اوستائي (gaya)زندگي كردن و واژه پهلوي (gyan) نفس.
+ جُوال(joval): كيسه بزرگي كه از پشم يا پنبه بافند، از واژه پهلوي (jobal ، gaval) كيسه گندم و جو .
+ چِرا (cera): چراغ، از واژه پهلوي (ciragh) و از واژه سانسكريت(jiragh) چراغ – وسيله روشنايي.
+ چم كردن(cam ، kardan): چشم كردن، كنايه از چشم زخم رساندن ، از واژه اوستائي (paiti ، is)به معني باچشم اهريمني نگريستن .
+ چوپُون(copon): چوپان – شبان ، ازواژه اوستائي(cupan) نگهبان گوسفندان و گله و در پهلوي (copan) رمه دار ، شبان.
+ چون(cun): دستگاه چوبي با تيغه هاي گرد فلزي كه براي خردكردن خوشه هاي گندم و جو استفاده مي شود ، از واژه پهلوي (cigon) به معني چرخ گردنده – خرد كن.
+ خَرند(xarand): محوطه هاي اطراف باغچه هاي منازل كه از قلوه سنگ بدون گِل چيده شود، از واژه اوستائي (xarand) ديواري از سنگ كه بدون گِل چيده شده باشد.
+ حيش(his): گاوه آهن ،از واژه اوستايي (xis)و واژه پهلوي (aesa)به معني گاو آهن.
+ اسفناج(sphenach): يكي از سبزهاي خوراكي در دانش گياه شناسي(spinacin)در زبان انگليسي(spinach)در زبان آلماني (spinat) و در زبان يوناني(spinakion)در زبان پهلوي (spinach) .
+ ببر(babr):جانوري گوشتخوار ، از واژه اوستائي (bawri) ، در زبان آلماني (bibar)در انگليسي(beaver)در زبان روسي(bobaru) و در سانسكريت (bebhrn) اين كلمه در همه زبانها از نام اوستائي گرفته شده است .
+ اَسَن(asana): ميله چرخ چاه ، برابر با واژه اوستائي(asana)چرخنده، در انگليسي(axel)ميله چرخ.
+ اِسِتره : از واژه اوستائي (stara)، در پهلوي(ostara)، در هند باستان(star)و در زبان انگليسي(star)ستاره.
+ هالهَ(hale): خاله ، در لاتين (halos)و در انگليسي(halo)از واژه اوستائي (hala).
+ رِنج(ranj): غم – اندوه و آزار،در پهلوي (ranj)از واژه سانسكريت (rdiyate)در اوستائي برابر با واژه پهلوي و فارسي (ranj).
» نگاهی به کتاب فرهنگ جامع گویش میمه ای(قسمت پنجم )
» نگاهی به کتاب فرهنگ جامع گویش میمه ای(قسمت چهارم)
» نگاهی به کتاب فرهنگ جامع گویش میمه ای(قسمت سوم)
» نگاهی به کتاب فرهنگ جامع گویش میمه ای(قسمت دوم)
» نگاهی به کتاب فرهنگ جامع گویش میمه ای(قسمت اول)