ميمه اي ها

غربت عوالم خودش را دارد. از دلتنگي معمولي شروع مي شود تا  هجوم خاطراتي كه سراسر دل را پر مي كند. اكنون به اين درد گرفتاريم. هر ازچندگاهي به خود سرمي زنيم و از موضع عافيت، افكاري رنگارنگ را از خود بر جا مي گذاريم. شروع کردم این نوشتار را در پرشين بلاگ در تابستان سال 83 و ادامه آن در همین جا.
علی وطن خواه
گرامي باد ياد شهیدان احمد و محمودنیکونام، مصطفی و هوشنگ شبان، اصغر، محمود، رضا،حمید، علیرضا ایراندوست، بیکی حسن، بیکیان،محمدرضازمانی،خادم ،اصغریان ،رامین شهیدی، جعفری،خوبان، حسین،مهدی و محمدرضا اسماعیلی، کاشي پز، بیژن ظهرابی، معینیان، پهلوان،مسافری، متقی، توکل، اسد،رمضانزاده، ابرام، شهیدان هاشمی و هاشمیان،سراجی، محمودی ، واحدی ، نادیان، دستبرد، بیگلری و زاهدی

باج(baj) : پرداختن خراج –چيزي كه دزدان از رهگذران مي گيرند ،  رشوه دادن ، از واژه پهلوي (bajak) به معني مال و اسب يا زري كه پادشاه به زور از مردم بگيرد.

+ واج(vaj): صدازدن، از واژه اوستائي (vac) گفتن و پهلوي (vaj) و (vajak) به معني سخن گفتن و در سانسكريت (vajak ، vaj) به معني فريادزدن ،  سخن گفتن با صداي بلند.

+ نالين(nalin) : بالش ، از ريشه پهلوي (balin) به معني بالشي كه زير سر گذارند ، بر گرفته شده از پارسي باستان (baldhanya) .

بُخت(baxt) : سرنوشت ، از ريشه اوستائي (baxta) از ريشه (bag) بخش كردن و در سانسكريت (bhakta)پيش آمد.

بَرز(barz): زمين بلند، از واژه پهلوي (varz) زمين مرتفع و ناهموار و واژه اوستائي(varez) كشت و كشاورزي در زمين ناهموار .

ورزا(varza) : گوساله دوساله ، از واژه اوستائي (vareza) گاو نر دوساله .

بُور(bur): رنگ طلائي يا زرد كمرنگ ، از واژه سانسكريت (babhru) سرخ قهوه اي و واژه اوستائي (bavra)سرخ .

پاتيل(patil) : ديگ بزرگ مسي دهن گشاد، از واژه سانسكريت(patila) ديگ دهن گشاد .

+   پچ پچ (pec ، pec) : سخن گفتن آهسته ، از واژه اوستائي(pev ، pec) به معني خواندن گوسفندان – در گوشي صحبت كردن .

پنداشتن (pendastan) : گمان كردن ، از واژه پهلوي (paendastan) گمان كردن و انگاشتن.

تا(ta) : مانند، از واژه پهلوي  تاك(tak)پايان – نهايت .

+   تَپو(tapu): جاي گندم كه با گِل سازند و از واژه اوستائي (tapu) به معني ظرف بزرگ گلي .

تِه ور(tavar) : ابزاري فولادي كه با آن زمين را مي كنند ، از واژه اوستائي (tasa تشه) به معني تبر و واژه پهلوي (tabrak) به معني تيشه اي كه با آن چوب شكنند .

تُم(tom) : بذر – دانه – هسته ، از واژه اوستائي (toxm) تخم  ،   تخمه و واژه پهلوي (toxm ، tom ، thom) دانه – تخم آدمي – نژاد آدمي .

تُك(tok): نوك ،  بالا ، تيزي هرچيز ، از واژه اوستائي (tak تَك) به معني نوك پرندگان – زبان و هر چيز تيز .

تنبون(tanbun): تنبان – شلوار ، زيرجامه ، از واژه اوستائي (tanu) از دو بخش (تَن = بدن ، بان

= نگهبان) تنبان = نگهبان تن .

تُنگ(tong) : پارچ – ظرف دهانه گشاد ، از واژه پهلوي (tong) به معني ظروف دهانه گشاد مخصوص مايعات مشرب .

+ تيزدُونه(tizdona): مثانه همريشه با كلمه فرانسوي(dac)به معني شاشدان.

+تون(tun): گلخن گرمابه، از واژه پهلوي (tun) به معني تنوره و دود كش .

+ جوُل(jol): لاپوش – پارچه اي بي ارزش براي زير انداز ، از واژه اوستائي (jal)به معني دام و تله كه در سانسكرت بصورت (jala)دامي كه براي پرندگان گذارند.

جُون(jun): جان ، از واژه سانسكريت (jan)و ريشه اوستائي (gaya)زندگي كردن و واژه پهلوي (gyan) نفس.

+   جُوال(joval): كيسه بزرگي كه از پشم يا پنبه بافند، از واژه پهلوي (jobal  ،  gaval) كيسه گندم و جو .

چِرا (cera): چراغ، از واژه پهلوي (ciragh) و از واژه سانسكريت(jiragh) چراغ – وسيله روشنايي.

چم كردن(cam ، kardan): چشم كردن، كنايه از چشم زخم رساندن ، از واژه اوستائي (paiti ، is)به معني باچشم اهريمني نگريستن .

+   چوپُون(copon): چوپان – شبان ، ازواژه اوستائي(cupan) نگهبان گوسفندان و گله و در پهلوي (copan) رمه دار ، شبان.

چون(cun): دستگاه چوبي با تيغه هاي گرد فلزي كه براي خردكردن خوشه هاي گندم و جو استفاده مي شود ، از واژه پهلوي (cigon) به معني چرخ گردنده – خرد كن.

خَرند(xarand): محوطه هاي اطراف باغچه هاي منازل كه از قلوه سنگ بدون گِل چيده شود، از واژه اوستائي (xarand) ديواري از سنگ كه بدون گِل چيده شده باشد.

حيش(his): گاوه آهن ،از واژه اوستايي (xis)و واژه پهلوي (aesa)به معني گاو آهن.

اسفناج(sphenach): يكي از سبزهاي خوراكي در دانش گياه شناسي(spinacin)در زبان انگليسي(spinach)در زبان آلماني (spinat) و در زبان يوناني(spinakion)در زبان پهلوي (spinach) .

ببر(babr):جانوري گوشتخوار ، از واژه اوستائي (bawri) ، در زبان آلماني (bibar)در انگليسي(beaver)در زبان روسي(bobaru) و در سانسكريت (bebhrn) اين كلمه در همه زبانها از نام اوستائي گرفته شده است .

اَسَن(asana): ميله چرخ چاه ، برابر با واژه اوستائي(asana)چرخنده، در انگليسي(axel)ميله چرخ.

اِسِتره : از واژه اوستائي (stara)، در پهلوي(ostara)، در هند باستان(star)و در زبان انگليسي(star)ستاره.

+ هالهَ(hale): خاله ، در لاتين (halos)و در انگليسي(halo)از واژه اوستائي (hala).

رِنج(ranj): غم – اندوه و آزار،در پهلوي (ranj)از واژه سانسكريت (rdiyate)در اوستائي برابر با واژه پهلوي و فارسي (ranj).

 

» نگاهی به کتاب فرهنگ جامع گویش میمه ای(قسمت پنجم )
» نگاهی به کتاب فرهنگ جامع گویش میمه ای(قسمت چهارم)
» نگاهی به کتاب فرهنگ جامع گویش میمه ای(قسمت سوم)
» نگاهی به کتاب فرهنگ جامع گویش میمه ای(قسمت دوم)
» نگاهی به کتاب فرهنگ جامع گویش میمه ای(قسمت اول)

+  نوشته شده در  ۱۳۹۱/۰۵/۲۵ساعت   توسط علی وطن خواه   |